دولت در کشورهایی چون افغانستان مثل برف است. سرد و سنگین و گسترده؛ اگر زیاد باشد، مردم از دستش خسته میشوند و اگر کم باشد بیآبی راه میافتد. برف البته از آسمان میآید. دولت هم معمولا از آسمان میآید. یا کسی کتابی را بر میدارد و در آن دستوری پیدا میکند که بر اساس آن مردم باید از حاکم (سلطان، رییسجمهور، نمایندهی خدا) اطاعت کنند. یا گاهی که مردم فکر کردند که خودشان حاکم خود را انتخاب کنند، باز در نهایت انتخابشان کار نمیدهد و این بار پرندهی سفیدی از آسمان فرود میآید که اسمش طیاره است و وزیر خارجهی امریکا را حمل میکند. آن وقت همان کسی حاکم میشود که آن موجود آسمانی بگوید حاکم باشد.
برف که زیاد ببارد و سنگین شود، مردم کمزور و فقیر فشار میبینند. راههای دسترسیشان به امکانات بازار و تسهیلات زندهگی مسدود میشود و پاک کردن برف از سر راهها و بامها کمرشان را میشکند. دولت هم همینطور است. وقتی دولت همه چیز را در دست میگیرد، ناتوانها ناتوانتر میشوند و لایههای جدیدی از فشار و ترس و محرومیت بر بدبختیهای سابقشان افزوده میشود. هر روز در گردنهها مردم زیر برف میشوند و هر روز مردم عبور از گردنههای دولت سنگین و فاسد را دشوارگذرتر از پیش مییابند.
با وجود این، اگر برف نبارد، مردم رفتهرفته بیطاقت میشوند و دست به دعا بر میدارند. میگویند خیر است اگر با برف زیاد و سنگین زمستان طولانیتر و دشوارتر میشود. ما تحملاش میکنیم. کاش ببارد. دولت هم همینطور است. وقتی که دولتی نیست، مردم میگویند هر سگی که حکومت کند بهتر از بیدولتی است.
اگر امسال مردم از برف سنگین اینچنین استقبال میکنند بهخاطر این است که سالها برف نمیبارید. تشنهی دولت که میشوند هم همینطور است.