اسکات گوگنهایم؛ مشاور ارشد غنی کیست؟ – بخش دوم

«غنی به 100 میلیون دالر و یک اسکات گوگنهایم نیاز دارد»
پولیتیکو/می ژانگ
ترجمه: جلیل پژواک

غنی و گوگنهایم، در سال 2001 هنگامی که نیروهای به‌رهبری امریکا حکومت طالبان را در افغانستان سقوط دادند، هر دو در بانک جهانی کار می‌کردند. گوگنهایم در اندونیزیا یک پروژه‌ی توسعوی که از سوی بانک جهانی تمویل می‌شد را اجرا می‌کرد. در نوامبر همان سال، او در حال صعود از یک کوه در شرق جاوه بود که گوشی موبایل‌اش زنگ خورد. صدای آن‌طرف خط گفت: «منم، اشرف». ائتلاف ناتو به‌رهبری امریکا در آن موقع، در حال راه‌اندازی حکومت جدید افغانستان در کابل به‌جای طالبان بود. غنی قرار بود وزیر مالیه شود. غنی به گوگنهایم گفت: «تا ماه جنوری می‌خواهم این‌جا باشی».
گوگنهایم به درخواست غنی پاسخ مثبت داد. هم به‌خاطر وفاداری شخصی و هم از روی کنجکاوی فکری. به‌عنوان یک دانشمند، غنی روی این سوال که چه‌گونه می‌شود دولتی ساخت که بهتر به مردم خدمات عرضه کند، وسواس داشت. افغانستان، کشوری که از دهه‌ها جنگ داخلی و آشوب می‌آمد، برای غنی آزمایشگاهی بود به انداز‌ه‌ی یک کشور. گوگنهایم که دیده بود دیگر کشورها پیش‌تر از مشکلات به‌ظاهر غیرقابل‌حل، عبور کرده‌اند، می‌خواست با مشکلی که حل آن از همه‌ی مشکلات غیرممکن‌تر به‌نظر می‌رسید، دست‌وپنجه نرم کند. بعد از یک عمر زندگی دور از مرکز قدرت، این‌جا فرصتی برای پایان حرفه‌اش در بالاترین سطح بود. جایی که در آن، تصمیماتی که روی فقرا، که او می‌خواست کمک‌شان کند، گرفته می‌شدند. برای هر دو مرد، افغانستان فرصتی برای به‌کارگیری برخی از تیوری‌هایی بود که آن دو در جریان بی‌شمار گفت‌وگوها در مجالس عروسی، حیاط‌پشتی و مهمانی‌ها، دهه‌ها روی آن بحث کرده بودند. دولت جورج دبلیو بوش در سال 2001 با وعده‌ی بهبود زندگی افغان‌ها وارد جنگ شد، اما غالباً آن را صرف شکار القاعده و دامن‌زدن به خشونت بیشتر کرد. وعده‌ی اصلی از ذهن و فکر خیلی‌ها محو شده بود، اما گوگنهایم، تواناترین طرفدار آن –وعده- باقی مانده بود. او به من گفت: «به یاد داشته باش، هدف هنوز فقر هست».
در جنوری 2002، گوگنهایم در فرودگاه کابل فرود آمد. باند فرودگاه هنوز از مهمات منفجرناشده، به‌هم‌ریخته بود. غنی که به استقبال او در فرودگاه آمده بود، گفت: «به افغانستان خوش آمدی». مسیر رانندگی از فرودگاه به دفتر سازمان ملل -تنها محل مناسب برای خارجی‌ها در آن موقع- تابلوی پساآخرالزمانی از مهمات توپ‌خانه و تانک‌های سوخته بود. این صحنه برای گوگنهایم، یادآور فیلم Weekend ژان لوک گدار بود که برای شات/صحنه‌ی شش دقیقه‌یی‌اش از یک راهبندان، مشهور است. راهبندانی لبریز از عرابه‌های نابود شده و جسدی که در آن پوسته‌ی نازک نجابت و نزاکت درست پیش چشم بیننده پوست می‌دهد.
گوگنهایم همان شب اول را در اطاق مهمان دفتر سازمان ملل که با خاک اره گرم می‌شد، خوابید. و برای سه ماه بعد، او روی کف‌پوش ضخیم کف اتاق خوابید، با نور چراغ نفت‌سوز مطالعه کرد، با لباسی که از پوست حیوانات ساخته شده بود به جلسات اشتراک کرد و به غنی در چوکات‌بندی یک دولت کمک کرد.
گوگنهایم در حالی به افغانستان رسید که اندکی بیشتر از چیزهایی که او در کتاب سال 1888 رودیار کیپلینگ The Man Who Would Be King خوانده بود، می‌دانست. (داستانی در مورد دو ماجراجوی بریتانیایی که خودشان را به‌عنوان حاکمان یکی از ولایت‌های افغانستان انتصاب کردند). اولین وظیفه‌ی او راه‌اندازی چیزی بود که بدل به برنامه‌ی همبستگی ملی شد، برنامه‌یی که به جوامع برای ساختن چاه‌، سرک یا شفاخانه پول می‌دهد و هنوز از آن به‌عنوان یکی از معدود برنامه‌های موفق در افغانستان –ملتی که اغلب سمبول ناکامی برای پروژه‌های توسعوی است- یاد می‌شود.
گوگنهایم 12 سال را با پرواز به داخل و خارج کشور در حالی‌که برای بانک جهانی کار می‌کرد، سپری کرد. به افغانستان می‌آمد تا برنامه‌هایش را بازبینی کند یا با غنی در مورد هر چیزی که دوست قدیمی نیاز به انجام داشت، همکاری کند. بعدا، در جون 2014، افغانستان شاهد یک انتخابات به‌شدت جنجالی بود. اولین انتقال دموکراتیک قدرت در تاریخ این کشور که رییس‌‌جمهور جدید آن، اشرف غنی بود.
غنی نه‌فقط یک دولت سریعا شکننده را بلکه مجموعه‌یی از خطرهای جدی و در شرف وقوع را به میراث گرفت: 2014 سالی بود که نیروهای ناتو قرار بود افغانستان را ترک کنند و دونرهای خارجی شروع به قطع کردن تمویل دولت کردند. یکی از اولین تماس‌هایی که غنی برقرار کرد، به گوگنهایم بود که آن زمان به اندونیزیا برگشته بود. گوگنهایم –کسی که عموما روی پوشیدن لباس‌های رنگارنگ اندونیزیایی حتا در جلسات رسمی اصرار دارد- سه دست کت‌شلوار آماده کرد و در ماه اکتبر، به کابل بازگشت.
در صبح روز نوامبر، از شلوغی ترافیک کابل به اولین- از چندین- ایستگاه بازرسی که منطقه‌ی سبز کابل را احاطه کرده است، رسید. منطقه‌ی سبز کابل، یک ساحه‌ی محاصره‌شده در مرکز شهر کابل است که در آن مقر ناتو، سفارت‌خانه‌ها، دفاتر خبری و دیگر مراکز خارجی قرار دارند. این جامعه‌ی دروازه‌دار از شهر بدون در نظر گرفتن پیامدهای آن جدا شده است و در نتیجه ترافیک بی‌پایان آن برای افغان‌ها، یادآور بودن در یک وضعیت درجه-دوم است که آن‌ها در کشور خودشان روزانه آن را تحمل می‌کنند.
هنگامی‌که ما منتظر اجازه‌ی ورود به محوطه‌ی کاخ بودیم، کاروان حامل سفیر امریکا از سفارت –ساختمان پرابهت که گوگنهایم با شوخی آن را «قلعه‌ی امریکا» می‌نامد- که در یک مایلی آن‌جا قرار داشت عبور کرد.
ارگ شاهی اصلا توسط عبدالرحمن خان «امیر آهنین» افغانستان در سال 1880، بعد از این‌که جنگ دوم افغان-انگلیس محل سکونت قبلی سلطنتی را نابود کرد، ساخته شد. هر ارتش مهاجم، یک ساختمان دیگر را به آن اضافه کرد و امروزه، سبک‌های معماری کاتولیکی آن، لایه‌های رسوبی نفوذ بیرونی که کشور را شکل داده –یا در شکل دادن آن ناکام بوده- منعکس می‌کند. هنگامی‌که داخل محدوده‌ی امنیتی شدیم، به سمت «کوته باغچه»، ساختمانی‌که آن زمان گوگنهایم در آن زندگی می‌کرد، راه افتادیم. ما از طریق گذرگاه طاقدار که با پولک‌های گل‌داری که به زمان الکساندر بزرگ برمی‌گردد، عبور کردیم. گوگنهایم توضیح داد که این افغانستانی بوده که او به‌دنبالش است –کشوری با حضور واقعی تاریخ. او اضافه کرد: «جایی همین حوالی آن‌ها نجیب را به دار آویختند». محمد نجیب‌الله، آخرین رییس‌جمهور تحت حمایت شوروی در افغانستان، از قدرت کنار زده شد و چهار سال را، پیش از این‌که در سال 1996 توسط طالبان عقیم و تا سرحد مرگ با یک کامیون روی زمین کشیده شود، در انزوا به‌سر برد. طالبان جسد او را در حالی‌که از سیم آویزان بود و سیگار وارداتی و دالرهای مچاله شده دهانش را پر کرده بود، به نمایش گذاشتند.
در بیشتر طول عمر خود، قصر نه‌فقط مرکز زندگی سیاسی کشور بلکه مرکز زندگی اجتماعی آن نیز بوده است. رییس‌‌جمهور حامد کرزی پس از رسیدن به ارگ، از این ساختمان به‌صورت مشابهی استفاده کرد. از میزبانی نان شب برای 700 نفر گرفته تا باز کردن مسجد سلطنتی برای هر کسی که می‌خواست با وی در نماز جمعه ملحق شود. غنی که میلش به تنها بودن افسانه‌یی است، ترجیح ‌می‌دهد که نان شب را در خانه با همسرش باشد. وقتی از آن‌جا بازدید کردم، تنها افرادی که در آن محوطه‌ی هشتاد هکتاری زندگی می‌کردند، گوگنهایم و دو تن از همکارانش بود.
غنی به‌عنوان رییس‌جمهور یک آشپزخانه‌ی کوچک شاید 12 نفری را، با گوگنهایم به‌عنوان مرکزیت آن، نگه می‌دارد. (هنگامی که غنی در سال 2001 به‌دنبال تشکیل تیم‌اش بود، جمس ولفنسان رییس وقت بانک جهانی به او گفت: «چیزی که شما نیاز دارید، 100 میلیون دالر پول و یک اسکات گوگنهایم است»). دو دوست قدیمی برای مکاتبات مرتبا ایمیل ردوبدل می‌کنند و مکررا جلسات شخصی دایر می‌کنند. در شرایط کاخ سفید، کار گوگنهایم بین رییس دفتر رییس‌جمهور و مشاور امنیت ملی تقسیم می‌شود. غنی به‌خاطر صدور دستوراتی که کارمندانش نمی‌فهمند مشهور است و گوگنهایم آن‌ها را ترجمه می‌کند. هنگامی که از ترجمه‌ی دستورات فارغ می‌شود، گوگنهایم در سفارت‌خانه‌ها به‌دنبال تشویق حکومت‌های خارجی برای تمویل مستقیم دولت افغانستان است. او مدعی است که مدل فعلی، ساختارهای موازی قدرت را ایجاد می‌کند که به‌نوبه‌ی خود پروژه‌ی کلی، که همواره مشروعیت از طریق حاکمیت مستقل بوده، را تضعیف می‌کند. حضور زیاد دونرها و دالرهای آن‌ها، چیزی بود که گوگنهایم برای غیرضروری جلوه دادن آن استخدام شده بود. غنی به او اختیارات فراوانی داد تا کارهایی مانند بازسازی بودجه برای نشان دادن نیازهای واقعی به‌جای منافع، جمع‌آوری مالیات، یا یافتن استراتژی برای مبارزه با فساد را انجام دهد. این‌که افغانستان خودش از عهده‌ی خود برآید یک تلاش نسلی بود و ماموریت گوگنهایم، شروع فرایندی بود که دوام آوردن هر یک از ما را، ممکن می‌سازد.
با وجود این‌همه، گوگنهایم ضروری‌ترین وظیفه‌اش را، پاسخگو نگهداشتن غنی پنداشت. غنی که به‌نظر می‌رسد اغلب در معرض عصبانیت است، راهنمایی و هدایت به‌کنار، حتا مردی نبود که به آسانی بشود به او نزدیک شد. گوگنهایم از جمله‌ی معدود کسانی بود که می‌توانستند به‌راحتی و قابل اعتماد به رییس‌جمهور دسترسی داشته باشد و در میان بسیار اندک کسانی بود که به‌جای تسلیم شدن، رییس‌جمهور را در واقع مشوره می‌‌دادند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *