شکست‌ناپذیر: طالبان افغان، منابع اجتماعی و سازگاری نظامی – بخش پنجم

بررسی امنیت ملی تکزاس/تئو فارل
ترجمه: حمید بامیک
… ریشه‌های اجتماعی طالبان

در نهایت، طالبان هرگز به‌طور کامل در بازسازی امارت اسلامی خود در افغانستان سرمایه‌گذاری نکردند، در عوض مبارزات نظامی مقدم دانسته شد. نسخه‌ی 2010 قانون طالبان (لایحه) ساختار دولت سایه طالبان را در سطوح ولايتی و ولسوالی‌ها مشخص می‌کند و حتا برای انتصاب مقامات غیر طالبان مناسب است. در حقیقت، در بسیاری از موارد فرمانده محلی غیر رسمی طالبان عملاً به‌عنوان والی «دولت سایه» عمل می‌کند. طوری‌که یکی از بزرگان محل در موسی‌قلعه اشاره می‌کند، «در موسی‌قلعه یک ولسوال طالبان وجود داشت، اما نفوذ زیادی نداشت. برعکس بیشتر قدرت را فرماندهان که معمولاً تعداد زیادی جنگ‌جو داشتند، در اختیار داشتند.» ایالات متحده و نیروهای بین‌المللی مبارزه‌ی خود را با هدف قرار دادن رهبری طالبان تشدید کردند که منجر به فرار بسیاری از فرماندهان دولت سایه به پاکستان شد و آن‌ها از پاکستان از طریق تلفن گروه‌های شان را در افغانستان رهنمایی و رهبری می‌کردند. این کار باعث بیشتر شدن قدرت فرماندهان محلی طالبان شد. یکی از بزرگان محل در مرکز هلمند وضع موجود را در سال 2011 چنین توضیح می‌دهد: «هنگامی که مردم می‌خواهند یک مسأله را حل‌و‌فصل کنند، پیش فرمانده محلی [طالبان] می‌روند. چون مردم نمی‌دانند که ولسوال کی است.»
طالبان بر مبارزات نظامی تمرکز می‌کنند، یعنی به استثنای اجرای عدالت، آن‌ها قادر به ارایه خدمات عمومی به مردم در مناطق تحت کنترل شان نیستند. این کار، همراه با افزایش شدت تنش‌ها، به مرور زمان موجب کاهش حمایت مردم از طالبان در بسیاری از مناطق افغانستان شده است. برعلاوه‌ی روستاها و گروه‌های قبیله‌یی که با طالبان متحد بودند، بسیاری از کشاورزان فقط می‌خواستند که در صلح زندگی کنند. در شرق افغانستان، طالبان بالای رفت‌و‌آمد غیر نظامیان محدودیت وضع کردند و از افراد محلی که مظنون و جاسوس به نظر می‌رسیدند، بازجویی می‌کردند. این کار سبب شکاف بیشتر بین طالبان و مردم شد. شورای کویته والیان «دولت سایه» طالبان را رهبری می‌کرد تا اطمینان حاصل کند که آن‌ها اقدامات لازم را در روستاها، مانند ممنوعیت اعدام‌های خودسرانه و محدود کردن حملات به معلمان و مقامات بهداشتی انجام می‌دهند. نسخه‌های 2007 و 2010 لایحه‌ی طالبان برای مردم محل این امکان را داد که اگر از طرف والیان و ولسوال‌های دولت سایه طالبان مورد آزار و اذیت قرار بگیرند و متوجه فساد آن‌ها شوند، شکایت شان را به شورای کویته ارایه کنند. در سال 2009 در ولسوالی سنگین ولایت هلمند دو تن از والیان طالبان تبدیل شدند؛ یکی به‌خاطر اجازه دادن به جنگ‌جویان طالبان برای حمله به کشاورزان محلی که کمک‌های کشاورزی دولتی را دریافت کرده بودند و دیگری به خاطر سخت‌گیری در اجرای عدالت. طالبان همچنان برای تقویت زنجیره‌ی نظامی و نهادینه ساختن دستورالعمل‌های صادر شده توسط شورای کویته در مناطق تحت کنترل شان یک سلسه اقدامات را اتخاذ نمودند (این موضوع در بخش بعدی مورد بحث قرار می‌گیرد). با آن‌که حملات به مدارس و قتل‌های غیرقانونی در سال 2010 و 2011 کاهش یافت اما به‌طور کامل از بین نرفت.
طالبان از منابع اجتماعی گسترده‌یی در ایجاد شورش پس از سال 2002 بهره بردند. آموزش مشترک، ایدیولوژی و تجربه نظامی همه دارای یک شبکه افقی قدرت‌مندی بودند که به طالبان کمک کرد تا گروه‌های جنگی خود را بسیج و انسجام جنبشی را که شامل بسیاری از جبهه‌ها و شوراهای رقیب بود، حفظ کنند. طالبان نیز قادر به توسعه و بهره‌برداری از ارتباطات عمودی با روستاهای ناراضی و قبایل محروم شده بودند؛ کاری که به این گروه کمک کرد تا مناطق روستایی را از کنترل جنگ‌سالاران طرف‌دار دولت خارج کند. کامیابی طالبان در این رابطه ناشی از موفقیت آن‌ها در ارایه خدمات و ایجاد ساختارهای مشروع شبیه ساختارهای دولتی می‌باشد. طالبان به دنبال تشکیل مجدد امارت اسلامی در مناطقی بودند که کنترل می‌کردند و همچنان مراقب نگرانی‌های مردم محل بودند. اما توانایی گروه برای ایجاد یک حکومت به‌خاطر بروز تنش‌ها کاهش یافت. طالبان فقط قادر به اجرای عدالت بودند که توسط مردم محل مهم پنداشته می‌شد. ترویج روحیه شورشی و حمایت عمومی از مهم‌ترین تبلیغاتی طالبان بود که شامل انواع مختلف از رسانه‌‌ها مثل مجلات جهادی، رادیو، نامه‌های شبانه و استفاده‌های ماهرانه از رسانه‌های اجتماعی می‌شد. همچنان این تبلیغات شامل روایت‌هایی می‌شد که برای افغان‌ها و پاکستانی‌ها و مخاطبان جهانی طراحی شده بود.
سازگاری نظامی در جنگ
جنگ شامل یک مبارزه‌ی پویا بین دو طرف یا بیشتر احزاب مسلح است که هر کدام تلاش می‌کنند دیگران را دور بیندازند. طبیعتاً جنگ ایجاب می‌کند که کسانی که در این مبارزه خونین شرکت دارند، خود را برای هماهنگی با محیط و استراتژی و تاکتیک‌های یکدیگر آماده کنند. تاریخ جنگ از نمونه‌هایی مثل چگونگی مبارزه در میدان جنگ در شرایط تحت فشار و همچنین چگونگی بهره‌گیری از فن‌‌آوری‌های جدید موجود، پُر است. آن دسته از نظامیانی که قادر به سازگاری سریع در میدان جنگ نمی‌باشند، در معرض خطر بیشتری قرار دارند و زود می‌فهمند که حتا اگر در میدان جنگ برنده هم شوند، برای پیروزی قیمت زیادی را پرداخت خواهند کرد. با درنظرداشت واقعیت‌های مربوط به سازگاری نظامی در میدان جنگ، سازمان‌های نظامی قادر به تغییر سریع در شیوه‌های جنگی شان نمی‌باشند. این بدان علت است که سازمان‌های نظامی از طریق آموزش، برنامه‌ریزی و تجهیزات بالای نیروهای نظامی شان سرمایه‌گذاری می‌کنند تا در میدان نبرد از روش‌های ویژه جنگ استفاده کنند. عدم توانایی در آوردن تغییرات سریع در شیوه‌های جنگ در میدان نبرد، به نوبه خود، یک شکاف را در شایستگی نظامیان ایجاد می‌کند. بدین ترتیب تغییر دادن روش‌های مبارزه در میدان جنگ برای نظامیان دشوار می‌شود. پس چگونه و چه زمانی نظامیان می‌توانند خود شان را با میدان جنگ سازگار بسازند‌؟ ادبیات مربوط به سازگاری نظامی «شوک شکست» را به‌عنوان یک عامل کلیدی برای آوردن تغییرات در روش‌های جنگ، مشخص می‌کند. گرچه نیروهای نظامی انگیزه‌های قوی برای سازگاری را بر اساس شکست‌های خود در میدان جنگ دارند، اما بعضی اوقات نمی‌توانند بر اساس درس‌های آموخته شده در میدان جنگ عمل کنند. این مسأله به یکی دیگر از عوامل کلیدی در ادبیات سازگاری نظامی اشاره می‌کند: یعنی رهبری سازمانی مؤثر. هنگامی نوآوری‌ها می‌تواند در رده‌های پایین نظامی-‌مثلاً در میدان جنگ- به وجود آید که رهبران ارشد سازمان‌های نظامی از آمدن تغییرات لازم در سراسر سازمان حمایت کنند. در بعضی موارد، نوآوری‌ها از بالا به پایین به‌وجود می‌آیند. مثلاً زمانی که رهبران ارشد از تغییر سازمانی حمایت می‌کنند تا تکناولوژی جدید را در جنگ به کار گیرند و یا نظامیان درس‌های نظامی خارجی را فراگیرند یا به‌خاطر پاسخ دادن به یک خط مشی سیاسی جدید تغییرات در سازمان به‌وجود می‌آیند.
در یک مطالعه که در سال 2010 در مورد عملیات نظامی بریتانیا در افغانستان منتشر شد، من دو عامل کلیدی سازگاری نظامی را شناسایی کردم: اول،‌ میزان متمرکز بودن یک سازمان است. در این‌جا متمرکز بودن سازمان به معنای برقراری تعادل درست در سازمان می‌باشد. سازگاری نظامی مستلزم تفویض صلاحیت کافی به فرماندهان در میدان جنگ می‌باشد تا آن‌ها بتوانند تاکتیک‌های جدید را امتحان کنند، به محض این‌که تاکتیک‌های کهنه بی‌اثر می‌‌شوند. این کار همچنان مستلزم تمرکز کافی بالای به کارگیری منابع سازمان جهت حصول اطمینان از اینکه تاکتیک‌های جدید در میدان جنگ استفاده شده و تجهیزات لازم برای روش‌های جدید تهیه می‌شود. دومین عامل کلیدی، تغییر و تبدیل افراد است: افراد تازه وارد در سازمان می‌توانند ایده‌های تازه را با خود بیاورند. این موضوع به خوبی در کسب و کار‌–‌در آنچه در بسیاری از بخش‌ها در جوامع به نام شکار استعداد معروف است-قابل درک می‌باشد. موضوع فوق در زمینه نظامی با تغییرات فرماندهی و چرخش واحدها به داخل و خارج در چارچوکات نظامی استفاده می‌شود.
در تصحیح مدل تیوری خود باید بگویم که آقای کریستن هارکنیس و مایکل هونزکر ملاحظات سیاسی را به‌عنوان یک عامل مهم دیگر در ارتقای سازگاری نظامی می‌پندارند. پژوهشگران در بررسی ناکامی مبارزه بریتانیا بر علیه شورش در جنوب کامرون در سال‌های 1960-60، دریافتند که «سیاستمداران بریتانیا تصمیم گرفتند که اثربخشی نظامی را برای منافع استراتژیک و سیاسی گسترده‌تر قربانی کنند.» بنابراین این کار سبب از بین رفتن سازگاری از رده پایین به رده بالا شد. تحقیقات آن‌ها اهمیت رهبری سیاسی را در تعیین اهداف کلیدی برای مبارزات نظامی برجسته می‌سازد، یعنی وضع محدودیت عملیاتی در سطح بالا و تخصیص منابع لازم برای سازگاری.
تا کنون، تحقیقات در مورد سازگاری نظامی بر حالات نیروهای مسلح، متمرکز بوده است؛ یعنی عملیات و فعالیت‌های سازمان‌های مقتدر و متمرکز استوار بر سلسله مراتب رسمی بوده و به زیرمجموعه‌های عملیاتی تقسیم می‌شوند. در واقع، ارتش‌های دولتی در سراسر جهان از زمان قرن نوزدهم از طریق فرایند شبیه‌سازی فراملی از هنجارها و شیوه‌های حرفه‌یی، ساختار سازمانی بسیار مشابه را اتخاذ کرده‌اند. به هرصورت، بازیگران نظامی غیر دولتی بیشتر ناهمگن هستند. برخی از گروه نظامیان غیر دولتی‌، واحدها و لباس نظامیان دولتی را به درجات متفاوت به‌خاطر نشان از وفاداری شان تقلید می‌کنند. بعضی دیگر از گروه نظامیان غیر دولتی دارای یک ساختار هیبرید (hybrid) دوگانه هستند. مثلاً تشکیل واحدهای منعکس‌کننده شرایط محلی و سلسله مراتب کمتر متمرکز و غیر رسمی که در آن قدرت اغلب از طریق شبکه‌های قبیلوی اعمال می‌شود. این تغییرات در اواخر دهه 90 میلادی در نیروهای نظامی جنگ‌سالاران مهم افغانستان دیده می‌شود، به‌ویژه در ساختار و سلسه مراتب جنگجویان اسماعیل خان و نیروهای محلی و نیمه منظم جنرال عبدالرشید دوستم.
در جنگ‌های عراق و افغانستان، فرماندهان نظامی ایالات متحده هنگامی که در شرایط نامساعد قرار داشتند نیاز بود تا شیوه‌های جنگی شان را تغییر می‌دادند، اما به‌خاطر سلسه مراتب طولانی و وسیع و ساختارهای شبکه‌یی موجود نتوانستند تغییرات لازم را در تاکتیک‌های جنگی شان در میدان نبرد به‌وجود آورند. بنابراین گروه‌های شورشی به راحتی از این ضعف آن‌ها استفاده کردند. بدیهی است که روش کمتر سخت‌گیرانه و سلسله مراتب غیر رسمی به گروه‌های شورشی این امکان را می‌دهد که موانع اجتماعی و سازمانی را برای آزمایش روش‌های جنگی شان کاهش دهند. در عین حال، همان‌طور که در بالا ذکر شد، سازگاری نظامی نیاز به ظرفیت سازمانی کافی برای شناسایی مشکلات عملیاتی و توسعه راه‌حل‌های تاکتیکی و تکنالوژیکی دارد. ارتش‌های مدرن منابع قابل توجهی را برای توسعه‌ی چنین ظرفیت‌هایی اختصاص می‌دهند در حالی که شورشیان این توانایی را ندارند که بفهمند که آن‌ها ممکن است به دلیل نداشتن مهارت و دانش کافی با استفاده از تاکتیک‌های مدرن و ادغام فن‌آوری‌های جدید در روش‌های جنگی شان، دچار مشکلات و سختی شوند.
بنابراین ادبیات مربوط به سازگاری نظامی در هنگام بررسی طالبان، سوالات ذیل را پیش می‌کشد: اولاً طالبان چگونه بعد از عقب نشینی‌ها، خود شان را با میدان جنگ سازگار ساختند؟ دوم، نقش رهبری طالبان – نظامی و سیاسی‌‌- در ایجاد این سازگاری چیست؟ سوم اینکه چقدر طالبان متمرکز است و چگونه ساختار سازمانی گروهی بر سازگاری نظامی آن تاثیر گذاشته است؟ و بلاخره، طوریکه طالبان رشد کرده‌اند، پس آیا شواهدی وجود دارد که نشان دهد که اندیشه‌های جدید در مورد مسایل نظامی تأثیر قابل توجهی بر طالبان داشته است؟

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *