هشتم مارچ روز همبستگی زنانِ کارگر است، ولی اکنون این روز نیز مثل دیگر روزهای مناسبتی در افغانستان، با برنامههای تفریحی تجلیل میشود. با شعار و شعر رمانتیزه شده و بیشتر جنبهی عاشقانه بهخود گرفته است. بهطور معمول در این روز مردان بااحساس به زنان محجوبشان در کنج خانهها و پسرهای جوان به دوستدخترانشان در کافهها گل رُز تقدیم میکنند.
اما برخلاف معمول، این روز به شکلِ نمادین برای سخن گفتن از همبستگی زنان کارگر یا مبارز به معنای سوسیالیستی آن است که مناسبات اقتصادی و فرهنگی زمانهی خود را به درستی فهم کردهاند، و به آن حدی از آگاهی رسیدهاند که نیاز به همبستگی و فعالیت جمعی در قالب جنبشها و حرکتهای جمعی دارند؛ زنانی که برای برابری زن و مرد عملا در جامعهی نابرابر و مردسالار مبارزه میکنند. مبنای معرفتی جنبشهای فمینیستی از همان آغاز شکلگیری تا اکنون با گرایشِهای سوسیالیستی همراه و همسو بودهاست و همینطور هر سه موجهای فمینیسم بر یک امر تأکید داشتهاند؛ اینکه زن و مرد باید از حقوق برابر برخوردار باشند، اما در مورد شیوهی مبارزه تفاوتِ دیدگاه داشتهاند. این تفاوت در خوانش و دانشِ زنان از زنانگی، برابری و مبارزه نیز وجود داشته است که ریشه این تفاوتها برمیگردد به بستر تاریخی ـ فرهنگی زنان در جوامع متفاوت.
از این حیث شرایط برای مبارزه و تحققِ برابری میان مرد و زن برای زنان افغانستان بسیار دشوار بوده است، به این دلیل که در اینجا سطحِ دانش اجتماعی پایین است، سطح آگاهی از مناسبات تولید، فهمِ مفهوم کار و رابطهی آن با وضعیتِ فرهنگی که مملو از دستور و قواعد بنیادگرایانهی اسلامی است و این مسألهی زنان افغانستان را پیچیدهتر میکند. اکنون که بعد از دو دهه تجربهی نظام سیاسی به ظاهر «دموکراسی» که هستیشناسی آن بر برابری انسان (زن و مرد) استوار است و شعارهای سیاسی نیز بیشتر به دفاع از حقوق زنان بودهاست، شاهد برگزاری نشستها و گفتوگوهای صلح با طالبان هستیم؛ طالبانی که با برادران مجاهدشان گفتوگوی صلح و خواست بازگشت به قدرت دارند. همان گروه بنیادگرای اسلامی که در دورهی حاکمیتِ امارت اسلامیشان بیشترین محدودیت را بر زنان وضع نموده بودند و بیشترین هراس را از رهایی و برابری زنان با مردان داشتند و دارند. حالا دموکراتهای قبیله و مردان جهاد اسلامی میخواهند همان طالبان به مدیریت قدرت باز گردند.
جدای از بحثهای روتین و روزمرهی که ایدئولوگهای طالبان و توجیهگران سیاستهای حکومت وحدت ملی به راه انداختهاند، به بهانهی روز همبستگی زنان به عنوان مردانی که در سایهی نظام طالبانی وضعیتی بهتر از زنان نداریم، لازم است که موردِ «زنان و طالبان» را از جنبههای مختلف به بررسی بگیریم. به نظر من مسألهی اصلی زنان افغانستان این است که در نخست تکلیفشان را با کلیّت «بنیادگرایی اسلامی» روشن کنند که اکنون مصداق عینی بنیادگرایی اسلامی طالبان است و البته ایدهآل برادران مجاهد طالبان که در درون نظام کنونی و شریک در قدرت سیاسی هستند، چندان تفاوتی با طالبان ندارند.
زن کارگر یا زن مومن؟
طالبانی که این روزها با نمایندهی امریکا و قومندانان جهادی نشست و گفتوگوهای صلح دارند، همان طالبانِ امارت اسلامی دو دههی قبل است که برداشتشان از انسان مسلمان یعنی مردانی با ریشهای دراز. اگر چند بعضی از نمایندگانشان در کنفرانسهای خبری گاهی به زبان انگلیسی صحبت میکنند، ولی ماهیت و درونمایهی فکری و اعتقادی طالبان همان شریعتی است که در زمان حاکمیت امارت اسلامیشان بر مردان و زنان تطبیق میکردند. پس با اینحساب مسألهی اصلی بازگشت تفکرِ بنیادگرایانه اسلامی در عرصهی مدیریت قدرت است. نشست مسکو برای مردم افغانستان یک پیام خیلی روشن داشت؛ اینکه در این دو دههی که گذشت هیچ چیزی تغییر نکرده، طالبان همان طالبان است و همینطور قومندانان جهادی نیز همان طالبانی که در این مدت در درون سیستم و شریک قدرت در حکومت بودند و نظر به شرایط اقتصادیشان گاهی حتا مدافع حقوق زنان هم میشدند. ولی در واقعیت امر هیچ نوع تفاوت در تطبیق شریعت اسلامی با طالبان نداشته و ندارند و البته در آگاهی زنان افغانستان نسبت به شرایط و مناسبات اجتماعی نیز چندان تغییری نیامده است، چنانچه در نشست «اجماع ملی زنان» که حکومت افغانستان در خیمهی لوی جرگه برگزار کرده بود، اکثریت زنان خواستار صلح با طالبان بودند. این یعنی صلح زنان افغانستان با الگوی سیاسی و شریعت اسلامی طالبان. این صلح به معنای مشروعیتبخشی به تفکر طالبانیزم و بازگرداندن الگوی بنیاگرای اسلامی بر حیات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی است.
مسألهی اصلی برای زنان افغانستان نه تنها طالبان، بلکه در مجموع تفکرِ بنیادگرایانهی اسلامی است. بنیادگرایی اسلامی به دنبال برپایی و تشکیل امارت/ خلافت اسلامی است که در آن شریعت اسلامی به طور ایدهآل تطبیق گردد و مدینهی فاضلهی اسلامی که در آن زنان جایگاهشان نظر به دستور شریعت اسلامی معلوم است. به اعتقاد بنیادگرایان اسلامی، دین فقط بهخاطر سعادت و رستگاری در آخرت نیامده، بلکه اسلام مجموعهی کامل از سعادت و رستگاری در قالب شریعت را در دنیا و آخرت با خود دارد که امکان دستیابی به آن، تطبیق همان شریعت اسلامی در همهی ابعاد زندگی انسانها است.
با این رویکرد بنیادگرایی اسلامی صلاحیت دخالت در حوزهی عمومی و خصوصی را به خود میدهد تا شدیدترین قوانین و قواعد را برای پوشش و کنترل بر بدن (بهخصوص زنان) وضع کنند. چنانچه «بابی سعید» در کتاب «هراس بنیادین» به نقل از «گیتاساگال و یووال دیویس» یکی از سه خصیصهی مهم بنیادگرایی را «طرحی برای کنترل پوشش زنان» میداند. تأیید این نظریه، بخشی از بیانیهی والی امارت اسلامی طالبان در هرات را در رابطه به زنان بخوانید: «همهی افغانستان افتخار میکنند که ما زنانمان را در خانه نگهداشتهایم … شرع مقدس نحوهی رفتار همه را مشخص کردهاست. منظور این است که شرع اجازه میدهد زن اگر مریض شد، پیش پزشک مرد برود. در حقیقت حقوقی را که ما به زنان دادهایم هیچ کشوری به آنها ندادهاست. ما حقوقی را به زنان دادهایم که خدا و رسولش تعیین کردهاند و آن نشستن در خانه و رعایت حجاب اسلامی است.»
با اینحساب شما فکر میکنید که طالبان وقتی به مدیریت قدرت بازگردند، دست از ایدئولوژی و اعتقاد شان برمیدارند؟ دست از تطبیق شریعت اسلامی به سبک خودشان بر میدارند؟ طالبان میپذیرند که در قدرت باشند، تصمیمگیرنده باشند و در عینحال بگذارند که زنان بیرون از خانه کار کنند؟ اصلا پرسش اساسی این است که آیا بعد از صلح با طالبان زنان افغانستان میتوانند در عینحالی که زندگی امروزی داشته باشند و در بیرون از خانه به دلخواهشان کار کنند، همچنان به شریعت اسلامی طالبانی مؤمن باشند؟