کتاب «هزاره‌ها و دولت افغان»؛ روایتی از جنبه‌های ناخوشایند تاریخ افغانستان

کتاب «هزاره‌ها و دولت افغان»؛ روایتی از جنبه‌های ناخوشایند تاریخ افغانستان

  • قیوم سروش، پژوهش‌گر

مورخان و نویسندگان ما وقتی در مورد تاریخ افغانستان معاصر می‌نویسند، معمولا تاریخِ شکوه‌مند برای کشور ترسیم می‌کنند و از «فتوحات» و لشکرکشی‌های شاهان و یا از شکوه و جلال دوره‌ای با حسرت یاد می‌کنند. از همین‌ روست که نوستالوژی گذشته و «اوغایتا» همیشه با ما است. و عجیب نیست که مثلا بحث و عکس‌های «مینی‌ژوپ» محبوب‌تر از هر بحث جدی دیگری در تاریخ این ملک است. کنکاش جدی و نقادانه در تاریخ، در میان مورخان ما نه‌تنها محبوب نیست که خیره‌سرانه هم پنداشته می‌شود.

بازخوانی تاریخ معاصر این ملک در بهترین حالت، آزاردهنده است. آزاردهنده است، زیرا فراتر از ظاهرِ آراسته‌ی قشری و فتوحات شاهی، برادرکشی و نسل‌کشی و ستم بی‌حدوحصر است که بر اکثریت ساکنان این کشور رفته است. کتاب «هزاره‌ها و دولت افغان» یکی از معدود پژوهش‌های اکادمیک است که به بخشِ «نامحبوب» و «آزاردهنده»‌ی تاریخ کشور پرداخته و بدون حب‌و‌بغض‌های رایج، رنج‌ها و تلاش‌های هزاره‌ها را در تاریخ معاصر کشور بررسی کرده است.

این کتاب توسط دکتر «نعمت‌الله ابراهیمی» نوشته شده و انتشارات دانشگاه اکسفورد در سال 2017 آن را در لندن به نشر رسانده است. این کتاب شامل یک مقدمه، هفت فصل و نتیجه‌گیری است و چنان‌که دکتر ابراهیمی در مقدمه‌ی کتاب می‌گوید، حاصل سال‌ها تحقیق اکادمیک و کار میدانی نویسنده است و تا رسیدن به مرحله‌ی نشر، سال‌های طولانی برای آن کار شده است. این موضوع را به‌ویژه می‌توان از تسلط و اشراف نویسنده بر موضوعات کتاب در فصل‌های متعدد کتاب دریافت.

مطالعات دولت‌محور در برابر مطالعات جنگ‌محور

ابراهیمی برای صورت‌بندی کلی مباحث، کتاب‌های پژوهشی را که در مورد افغانستان نوشته‌ شده‌اند، به دو دسته‌ی کلی تقسیم‌بندی می‌کند: نخست، مطالعات جنگ‌محور: این رویکرد، هویت سیاسی در قالب قومیت و منازعه‌ی برخاسته از آن را مسأله‌ی سیاسیِ زاده‌ی جنگ‌های 1978 می‌داند و جنگ‌های چهار دهه‌ی اخیر را نیز دلیل اصلی سیاسی‌شدن هویت‌های قومی می‌داند. راه حل این رویکرد برای حل منازعات قومی نیز بازسازی دولت متمرکز مرکزی است که قبل از آغاز جنگ‌ها وجود داشت؛ دوم، مطالعات دولت‌محور: این رویکرد، قومیت را مسأله‌ی سیاسی قبل از آغاز جنگ‌های 1978 می‌داند و در نتیجه راه‌حل را نیز بررسی دقیق‌تر تاریخ قبل از جنگ‌ها می‌داند تا روشن شود که اساساً چه چیز باعث آغاز جنگ گردید (ص.12). کتاب ابراهیمی با رویکرد دوم نوشته شده است و ابراهیمی به تفصیل نشان می‌دهد که چگونه دولت‌ها در افغانستان قومیت را پیش از جنگ‌های 1978 سیاسی کرده و از آن سود برده است.

واقعیت این است که هویت‌های سیاسی در قالب قومیت یکی از منابع مهم تنش و منازعات بوده است. این تنش‌ها از درصد اقوام شروع می‌شود تا نقش و سهم آن‌ها در سیاست و تاریخ کشور راه باز می‌کند. برعلاوه، در نبود ارقام رسمی و معتبر داخلی در مورد درصد اقوام در افغانستان (که تعمدی هم در آن در کار بوده)، منابع غربی در مورد درصد اقوام افغانستان استفاده شده است. جالب این‌که یکی از این منابع که به‌صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته، کتاب «فکت‌ بوک» سازمان استخبارات مرکزی امریکا (سیا) است. براساس این کتاب، از 1996 تا 2001  فیصد اقوام ثابت و به ترتیب ذیل است: پشتون 38%، تاجیک 25%، هزاره‌ها 19%، ازبیک 6% و سایر اقوام شامل ترکمن، ایماق و … 12% می باشند. اما از سال 2004 تا 2014، درصد اقوام به یک‌بارگی دست‌خوش تغییرات قابل توجه در این کتاب می‌شود. به این صورت که پشتون‌ها به 42% افزایش پیدا می‌کند، تاجیک‌ها به 27% و ازبیک‌ها به 9%، اما هزاره‌ها به 9% کاهش پیدا می‌کند (ص. 6). (تو گویی قتل‌عام هزاره‌ها نه در دهه‌ی نود قرن نوزدهم که بین سال‌های 2001 و 2004 صورت گرفته است!) در نهایت «سیا» در سال 2016 به دلیل «نبود منابع معتبر» ارائه‌ی درصد اقوام افغانستان را متوقف ساخت، اما این نمونه به‌خوبی نشان می‌دهد که حتا نهادهای جهانی نیز به فیصدی اقوام در افغانستان دید سیاسی دارند و هر آ‌ن‌چه را به نفع سیاست‌های کلان‌شان باشد، ارائه می‌کنند.

کتاب «هزاره‌ها و دولت افغان» به یک معنا، تاریخ سیاسی مدرن هزاره‌های افغانستان هم است و به دو جنبه‌ی مهم این تاریخ سیاسی می‌پردازد: یک، تاثیر دولت‌های افغان از ایجاد آن‌ها در 1747 تا اکنون بر هزاره‌ها؛ دو، رقابت‌های داخلی و گاه خشونت‌بار نخبگان هزاره برای کسب رهبریت سیاسی و استراتیژی این نخبگان در مواجهه با حاکمیت دولت افغان. ابراهیمی رابطه‌ی هزاره‌ها و دولت افغان را که محوری‌ترین پرسش کتاب است، در سه دوره‌ی تاریخی بررسی می‌کند: نخست: دوره‌ی دولت‌سازی و شورش هزاره‌ها؛ دوم: دوره‌ی استحکام دولت و حذف هزاره‌ها از مشارکت سیاسی و توزیع منافع دولت مدرن؛ سوم: بحران و از هم‌پاشی دولت همزمان با تلاش هزاره‌ها برای بازشناسی هویت و نقش هویت خود در سیاست افغانستان (ص.2).

1- دولت‌سازی و شورش هزاره‌ها

به تعبیر توماس بارفلید، ایجاد امپراطوری ابدالی در قندهار مانند «کُتی بود که سرچپه پوشیده شود». این بدان معنا است که پایتخت امپراطوری ابدالی «قندهار و کابل» به‌مراتب فقیرتر و کم‌جمعیت‌تر از شهرهای دیگر بودند و شهرهای مانند پنجاب، سند، مشهد و ترکستان که قرار بود در سیطره‌ی قندهار و بعدتر کابل باشد، به‌مراتب ثروت‌مندتر و پرجمعیت‌تر بودند. در نتیجه حکومت مرکزی نمی‌توانست مالیات را به‌صورت منظم گردآوری کند و برای اتحاد داخلی قبایل پشتون، چاره‌ای جز لشکرکشی به شبه‌قاره هند وجود نداشت (ص. 39). این امپراطور چالش دیگر هم داشت: در قلمرویی که سرزمین اقوام متعدد بود (چنان‌چه لویس دوپری، پژوهش‌گر معروف تاریخ افغانستان، از 21 گروه متشخص نام برده)، تلاش می‌کرد امپراطوری را بر هویت واحد قومی و حذف اقوام دیگر بنا نهد. این سیاست منبع تنش‌ها و درگیری‌های جدی برای این امپراطوری گردید.

ابراهیمی توضیح می‌دهد که هرچند سیاسی‌شدن قومیت تنها منحصر به افغانستان نیست، بلکه در منازعات متعدد در سراسر جهان می‌توان رد آن را گرفت. اما در افغانستان، دولت منبع اصلی برجسته‌شدن و چیره‌شدن هویت سیاسی در قالب قومیت بر تمام مرزبندی‌های اجتماعی دیگر می‌باشد. ابراهیمی استدلال می‌کند که از بدو شکل‌گیری دولت مدرن (1947) هویت‌های قومی نقش برجسته‌ای را برای پروسه‌ی شکل‌گیری نخبگان طرفدار دولت متمرکز و گروه‌های مخالف آن داشته است.

هرچند هزاره‌ها در بدو ایجاد امپراطوری ابدالی نقش بسیار مهم را ایفا کردند و به‌طور مثال در گسترش قلمروی امپراطوری به هرات و کابل نقش برجسته‌ای داشتند (ص. 41)، اما این رابطه دیر دوام نکرد و امپرطور ابدالی تلاش کرد با زندانی‌کردن و سپس قتل سران هزاره‌ها و جای‌گزینی آن‌ها با هم‌پیمانان پشتون خود، دست هزاره‌ها را از قدرت کوتاه کند. نمونه‌ی روشن این‌گونه برخورد را می‌توان در برخورد احمدشاه ابدالی با درویش‌علی خان دید که کتاب آن را به تفصیل شرح داده است (ص. 42 – 44).

کتاب «هزاره‌ها و دولت افغان» همچنان نشان می‌دهد که مسأله‌ی مهم دیگر که باعث شد دولت افغان بر پایه‌ی قومیت شکل بگیرد، عدم توانایی دولت مرکزی در کسب عایدات داخلی برای به گردش درآوردن دستگاه دولت بود. به این صورت، دولت مرکزی همیشه وابسته به کمک‌های قدرت‌های خارجی باقی ماند و تبدیل به دولت ضعیف، رانت‌خوار و ناتوان از کنترل اراضی خود شد. اما وابستگی به قدرت خارجی باعث نشد که دولت افغان توانایی کاربرد خشونت علیه شهروندان خود را از دست بدهد؛ برعکس این وابستگی تمایل دولت را برای کاربرد بی‌حدوحصر خشونت علیه شهروندانش، وضع مالیات گزاف و نامعقول و تحمیل دولت به‌شدت متمرکز افزایش داد (ص. 11).

2- استحکام دولت و حذف هزاره‌ها از مشارکت سیاسی

در فصل دوم کتاب، ابراهیمی نشان می‌دهد که چگونه عبدالرحمان با اتکا به مساعدت‌های مالی بریتانیا و داخلی‌سازی جنگ برای فتوحات و اقتصاد چپاول‌گری، قادر می‌شود نفوذ دولت را گسترش بدهد. برعلاوه، امیر عبدالرحمان خود را نماینده‌ی خدا در روی زمین می‌دانست که رعایا ملزم به اطاعت از وی بودند. امیر همچنان با به خدمت گرفتن حلقه‌‌های دینی از آن‌ها به‌عنوان ابزار برای صدور فتوا در برابر مخالفان دولت‌اش سود جست (ص. 61). امیر به‌خصوص در جنگ در برابر هزاره‌ها، با کافر خواندن و راه‌اندازی کمپاین وسیع ضدشیعه، نه‌تنها پایگاه خود را به‌عنوان امیر جهاد در برابر کفر استحکام بخشید، بلکه قبایل پشتون را ملزم به پیوستن به این جهاد کرد (ص. 76). مهم‌تر از همه این‌که این فتوا به لشکریان امیر فرمان داد که تمام اموال و دارایی‌های هزاره را به غارت ببرند. این اقتصاد چپاول‌گری نه‌تنها بُعد داخلی یافته بود، بلکه توجیه شرعی و اسلامی هم داشت و غارت‌گر، غازی هم شد (ص. 77).

ابراهیمی استدلال می‌کند که دلیل مهم برای درک این‌که چرا دولت افغان در طول عمرش با شورش‌ها و چالش‌های جدی مواجه بوده است، مدل دولت متمرکز عبدالرحمانی است. مدلی که با «پشتبانی بریتانیا، خشونت ظالمانه و سوءاستفاده از تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی» نه‌تنها باعث اخراج بسیاری از اقوام از قدرت سیاسی شد که امنیت و بقای آن‌ها را نیز با خطر جدی مواجه کرد (ص. 10). هرچند مدل عبدالرحمانی دولت برای نخبگان تمرکزگرا -به شمول اشرف غنی- هنوز دولت آیده‌ال است، اما استبداد ظالمانه دولت متمرکز عبدالرحمانی که بر آن بنا یافت، باعث شد که هیچ حاکم بعد از او تا حامد کرزی پایان خوش نداشته باشند.

3- مبارزه برای احیای هویت

فصل سوم کتاب به دوران پس از امیرعبدالرحمان تا آغاز جنگ‌های داخلی در 1978 می‌پردازد و نشان می‌دهد که چگونه ستمی که امیر بنیاد نهاده بود، گسترش یافت و چگونه جانیشنان امیر و کوچی‌ها با مالیات گزاف و بهره‌کشی ظالمانه تمام دارایی‌ها و زمین‌های هزاره‌ها را به‌تدریج تصاحب کردند (ص. 100-105). نویسنده در این فصل همچنان توضیح می‌دهد که چرا کوچی مشتاق‌تر از همه به لشکر عبدالرحمان پیوستند و بعد چه سود هنگفت اقتصادی را از دادوستد با هزاره‌ها بردند. این فصل و بخشی از فصل نخست برای درک منازعات فعلی کوچی‌ها بسیار راه‌گشاست. ابراهیمی در این فصل همچنان در مورد توضیح می‌دهد که چگونه تقسیمات واحد اداری جدید باعث شد هزاره‌ها از نظر اداری نیز کاملا به حاشیه رانده شوند.

فصول بعدی کتاب به تحولات سیاسی هزاره‌ها بعد از آغاز جنگ‌های داخلی می‌پردازد و آن‌ها را با دقت تحلیل و بررسی می‌کند. برای طولانی‌نشدن این نوشته، من از بررسی مفصل‌تر این فصول می‌گذرم و این‌جا صرف به سرفصل‌ها اشاره می‌کنم. این فصول به‌خصوص برای درک رقابت‌های احزاب جهادی هزاره و نقش آن‌ها در جریان جنگ‌های داخلی بسیار مهم است. نویسنده با کار میدانی فراوان و مصاحبه با مسئولین ارشد این جریان‌ها توضیح می‌دهد که چرا شورای اتفاق به رهبری بهشتی نتوانست نفوذ خود را در سراسر هزارستان گسترش دهد. ابراهیمی همچنان رقابت‌های داخلی این احزاب را به‌خوبی بررسی می‌کند و نشان می‌دهد که ایجاد حزب وحدت مرهون چه شرایط سیاسی بود و مخالفان اصلی آن چه کسانی بودند. کتاب همچنان رابطه‌ی هزاره‌ها با طالبان و نسل‌کشی آن‌ها توسط طالبان در مزار، افشار، کندی‌پشت و یکاولنگ را بررسی می‌کند. آخرین فصل کتاب به رابطه‌ی هزاره و دولت بعد از 2001 اختصاص یافته است. ابراهیمی در این فصل نشان می‌دهد که چگونه هزاره هنوز هم از امتیازات قدرت سیاسی محروم هستند و در برابر تهدید افراط دینی داعش و طالبان آسیب‌پذیر می‌باشند.

بدون شک کتاب «هزاره‌ها و دولت افغان» یکی از بهترین و معتبرترین روایت‌هایی‌ست که در مورد تاریخ سیاسی هزاره‌ها نوشته شده است. رویکرد آکادمیک کتاب، شیوه‌ی نوشتاری روان و خواندنی ابراهیمی و تلخیص‌های ویژه‌ی آخر فصل او، نقد جانانه و بسیار جدی او بر آیده‌ی حکومت مرکزی متمرکز، توضیح اقتصاد غارت‌گری و چپاول و داخلی‌سازی فتوحات شاهان و امیران افغانستان و شرح اختلافات و رقابت‌های خونبار احزاب سیاسی هزاره‌ها را شاید بتوان به‌عنوان مهم‌ترین ویژگی کار ابراهیمی یاد کرد. باید به ابراهیمی برای انجام این اثر بزرگ تبریک گفت و بی‌صبرانه منتظر ترجمه‌ی آن به فارسی ماند.