در دستگاه اصطلاحات روزگار ما یکی «مسیر حداقل مقاومت» است. میگویند اگر شما یک تانکر آب را در جایی خالی کنید، آبِ ریخته در مسیری پخش میشود که کمترین مقاومت را در برابر پخششدن آن آب نشان بدهد. این را در توضیح بعضی رفتارهای آدمی نیز بهکار میبرند.
وقتی که پای رفتار انسانی در میان باشد، تقریبا همیشه پای قضاوت و ستایش و نکوهش هم در میان است. حتا اگر یک دانه زردک را بشویید و بخورید، احتمالش هست که کسی بگوید چرا زردک میخوری یا آفرین! خوردن زردک برای صحت آدم خیلی خوب است. اگر در هنگام جویدن زردک دهانتان زیاد خرپخرپ کند، بعید نیست که کسی بگوید «وای، این چه بلاست.» ممکن است شما این «وای، این چه بلاست» را بهمثابهی نوعی مانع یا مقاومت در برابر خود احساس کنید و دیگر در حضور آن فرد زردک نخورید. اگر در همان روز زردک خوردن، جاکت سرخ پوشیده باشید و فرد دیگری جاکت سرختان را مسخره کند، ممکن است شما دیگر نخواهید زردک را در حضور این و جاکت سرخ را در محضر آن بخورید و بپوشید.
یادتان است که حافظ گفت «روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد»؟ اما اگر بخواهید عربده کنید، ولی به این نتیجه رسیده باشید که روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد، چه کار میکنید؟ دلتان عربده میخواهد، عقلتان حد میگذارد. چه کار میکنید؟ اگر از منظر «مسیر حداقل مقاومت» نگاه کنیم، شما به راه دیگری میروید یا متمایل میشوید که در آن عربده با مقاومت زیادی روبهرو نشوید؛ یا عربده را طوری تنظیم میکنید که خلق خدا عرصه را بر شما تنگ نکنند. به مسیر حداقل مقاومت کشانده میشوید.
در ملک ما، اگر کسی رآکتور هستهای بسازد یا با سفینهی ساخت افغانستان به مریخ برود، همهی «ما» یکسان به هیجان نمیآییم و شادی نمیکنیم. چرا؟ برای اینکه ابتدا باید برای ما روشن شود که آن کس تاجیک است، پشتون است، هزاره است، ازبیک است…کیست. بعد که این معلوم شد یکی از گروههای قومی «مربوطه» از هلهله گوش فلک را میدرد و بقیه با نهایت ادب و رعایت اصول دیپلماتیک این موفقیت را برای همهی هموطنان دردکشیده تبریک عرض میدارند. این تبریکگفتن نیمگرم و شُل و دیپلماتیک و خالی از هلهله سیگنال مقاومت است. یعنی ای آن که در فلان حوزه خوش درخشیدی، از این طرف نیا؛ در میان ما اقبالی نخواهی یافت. چرا؟ برای اینکه تو از ما نیستی. برای اینکه ما نمیدانیم اگر با تمام وجود برای تو کف بزنیم، عاقبتش چه خواهد شد. میترسیم تشویقت کنیم و قومت امتیاز ببرد و ما ضرر کنیم. میترسیم یکی از همگروهیهای خود ما به ما بگوید: «ای ننگ و نفرین بر تو! حالا برای دیگران هلهله میکنی.» خلاصه اینکه برای تو کفزدن و هلهلهکردن برای ما -که از گروهت نیستیم- هزینهآور است. برای همین نه میخواهیم به نداشتن تعهد ملی متهم شویم و نه میخواهیم برایت هلهله کنیم. راه حل؟ انتخاب مسیر حداقل مقاومت: تبریک نیمگرم دیپلماتیک. تو خوش، من خوش، قومت خوش، قومم خوش. از این گردنه هم به خیر پایین شدیم.
این را در ورزش ببینید. دو ستارهی فوتبال را در نظر بگیرید. یک ستارهی فوتبال از افغانستان و دومی از کشور پرتگال. اسم هر دو را «پلنگ» بگذارید. هر دو خوب میدوند، تیزپایند و در دویدن و در بازیشان هنرها و زیباییهاست. این دو اما یک فرق هم دارند: پلنگ پرتگالی فقط می دود. پلنگ ما، پلنگ افغان، هم میدود. ولی این دومی با دویدن خود به روح و روان ما نیز چنگال میاندازد و از حلقوم احساسات و افکار ما نیز دندان میگیرد. ما میدانیم که پلنگ ما یا هزاره است یا پشتون است یا تاجیک است یا ازبیک. اگر هزاره است و ما او را بر فرق خود بگذاریم، با ترسی که از هزارهی لایق و با کفایت داریم چه کار کنیم؟ اگر پشتون است و برایش گریبان بدریم، با هراس سختجان خود از تقویت پشتونیزم چه کار کنیم؟… پلنگ ما فقط نمیدود. او در حال دویدن چنگ میاندازد و دندان میگیرد و ما را در درون ذهن و روان خودمان پاره-پاره میکند.
چه کار میکنیم؟
همان کاری را میکنیم که آدمیزاد مصلحتشناس میکند: پای در مسیر حداقل مقاومت میگذاریم و برای آن پلنگ بیخطر، ستارهی فوتبال پرتگال، کف میزنیم و از ته جگر هلهله برمیآوریم. در آن مسیر مقاومت کم است. حداکثر چهار نفر دیگر از وطنداران میگویند آن ستاره خوب نیست، فلان ستارهی دیگر از امریکای لاتین بهتر است. ولی کسی در شام پیروزی تیم بارسلونا در کابل شلیک هوایی نمیکند؛ کسی در بحث از مسابقهی چلسی و منچستر یونایتد به جدال بر سر این که چه کسی در افغانستان باشندهی اصلی است و چه کسی مهاجر عبور نمیکند. با پلنگهای پرتگالی و آلمانی و برزیلی راحت میتوان همراه شد. با پلنگ افغان است که همراهی خطر دارد.
تناقضی که در وضعیت ورزش افغانستان است، هم از همین بحران معنا میآید. از یکسو میخواهیم در سطح جهان، از پی این همه رسوایی، دستکم در حوزهی ورزش نامی نیکو پیدا کنیم؛ از سویی دیگر، چون ورزش ملی را با پیوندهای قبیلهای میشناسیم و دوست داریم، اشتیاق ما برای نیکنامی در این حوزه با صد ملاحظهی زمینگیرکننده همراه است. در ذهن و روان ما دو جملهی «کاش ببریم» و «کاش نمیبردیم» با هم جنگ دارند. معنای «ما» در خاطر ما میآید و میرود و مستقر نمیشود. یک لحظه احساس میکنیم که تیم کرکت ما برد و بانگ شادی بر میآوریم؛ لحظهای بعد، شلیک شادیانهی کلاشینکوف به ما میگوید: «شما نبردید، ما بردیم.» فردا، این سناریو در عرصهی ورزشی دیگر تکرار میشود.