عیسا قلندر
شیران عزیز! حالا که شما به کمپاین انتخاباتی عیسا قلندر پیوستهاید (نپیوستهاید. وقتی دوروبرتان پر از آدمهای بلیقربانگوی باشد، شما اتومات فکر میکنید که همه همینطورند. بنابراین شما پیوستهاید)، من شعار اصلیام را با شما شریک میکنم. پیش از اینکه شعارم را شریک کنم، اجازه دهید کارم را با شما شریک کنم.
من در پنج سال گذشته همواره تلاش کردم که از کوچکترین کارها به شما حساب پس بدهم. وقتی ولایت قندوز سقوط کرد، من هیأت حقیقتیاب فرستادم. قسم به خدا که میخواستم حقیقت را با شما شریک کنم، اما یافتههای این حقیقت بسیار خطرناک بود. ترسیدم. به سر کاکایم که آن وقت سفیر بود، قسم که راست میگویم. وقتی دیدم زور شما به من نمیرسد، اما از من به شما میرسد، با شما شریک نکردم.
من میخواستم زمینهای دولت را به قیمت کتان بفروشم، قرارداد هم امضا کردم. یک وقتی متوجه شدم که قیمت را بسیار بالا گفتهام و شرکت الکوزی که یک شرکت افغانی میباشد و مخصوصا دستمال کاغذی این شرکت در کشورهای عربی بسیار طرفدار دارد، از وسعاش پوره نیست، این قرارداد را لغو کردم. این بار قسم میخورم اگر 100 میلیون دالر در کمپاینهای انتخاباتی به من کمک کند، زمینی به ارزش یک میلیارد دالر را فقط در بدل ده میلیون دالر به این شرکت واگذار کنم. البته تا هنوز معامله صورت نگرفته، پس حسابدادنی هم در کار نیست.
طالبان ادعا میکند که در دوران حکومت آقای غنی، بیشتر از پنجاه درصد جغرافیای افغانستان را تحت کنترول خویش درآوردهاند. من همیشه میخواهم در این زمینه حساب بدهم، اما راستش این است که من مطمیین نیستم چند درصد خاک در کنترل ماست و چند درصدش در کنترل طالبان. شاید طالبان فکر میکند که کابل را در کنترول خویش ندارند، اما اشتباه میکنند. اگر ندارند، پس چگونه موفق میشوند هر روز حملهای انتحاری انجام بدهند؟
مردم از ناامنی شکایت دارند. میگویند در هیچ کجای این کشور امنیت ندارند و از من حساب میخواهند. جان برادر! مال و جان خود را محکم بگیرید، همسایهتان را هم دزد نگیرید. بیانصافی دیده بودم اما نه در این حد. شما بهخاطر یک لقمه نان یا بهخاطر یک توته جان به جان هم افتادهاید، تقصیر من چیست؟ من که پولیس و امنیت و اردو در اختیارتان گذاشتهام. کار نمیکنند یا نمیتوانند، مشکل من نیست. من که همیشه مانع عملیات و کار آنها نمیشوم. فقط در چندسال اخیر یک کمی از احتیاط کار گرفتهام.
یک عدهای منافق و از خدا بیخبر به من تهمت میزنند که در دوران حکومت تو حساب کار و بیکاری معلوم نیست. درحالیکه بارها و بارها اعلام شده که حساب بیکاری از 36 درصد به 54 درصد افزایش یافته. اگر این حساب نیست، چیست؟
وقتی تظاهرات دوم اسد سال 1395 در دهمزنگ آماج حملههای انتحاری قرار گرفت، من دستور دادم که هیأت حقیقتیاب تشکیل شود. هیأت تشکیل شد، به محل رفت و پس آمد و گفت که محل را شهرداری شسته، هیچ اثری از حقیقت باقی نمانده. پاک و پاکیزه است، گویا هیچ انتحاری نشده. من از جایی که هیچ انتحاری نشده، چه رقم حساب بدهم؟ بازهم آفرین مرا که تا امروز شمار کشتهشدگان این حادثه در ذهنم باقیست. 87 نفر.
شکایت میکنید که حکومت کریدیت مارا دزدی میکند و اگر دزدی نمیکند، این پولها در کجا جمع میشود؟ راستش سیمکارتهای من کلا رایگان است و بنده اصلا مالیه پرداخت نمیکنم، بنابراین ضرورت هم ندارم نگران ده درصد مالیه از کریدیتکارت باشم. در این زمینه اول اصلا حساب وجود ندارد، دوم اگر وجود هم داشته باشد، به شما دادنی نیستم. ما چند نفر میتوانیم بین هم جور بیاییم. تشویش نکنید.
بعضیها به من طعنه میزنند که تو عادل نیستی. برای یک تعداد که بیگناهاند از هیچ پرونده ترتیب میدهی و آنها را به زندان میاندازی. اما یک تعداد دیگر را که چندین پرونده نزد دادستانی کل دارند، در پستهای حساستر و کلیدیتر میگماری. خُب بلی! من این کارها را میکنم. من همینطور ایلایی شعار نمیدهم که حسابتان را میرسم. نمیشود که آدم تمام شعارهایش را زیر پا کند. حداقل باید یک شعارش را عملی کند. من هم شعار «به حسابتان میرسم» را عملی کردم. به حسابتان هم رسیدهام: اقتصادتان را راکد کردهام؛ امنیت را از شهر و روستا و مسیرها ربودهام؛ هرچه قانون است، نقض کردهام؛ تنشهای قومی را بالا بردهام؛ تروریستان را از زندان آزاد کردهام؛ متهمین اختلاسهای میلیاردی را وزیر و مشاور مقرر کردهام؛ حقایق را کتمان کردهام؛ تحصیل را سهمیهبندی کردهام؛ 200 مسجد را ظرف یک سال آباد کردهام؛ 500 راه را هم بسته کردهام. بازهم به حسابتان خواهم رسید. به من کمک کنید دوباره به قدرت برسم و دوباره به حسابتان برسم. ما میتوانیم بساط بدبختی این کشور را وسیعتر و طویلتر پهن کنیم. پس چرا نکنیم؟ شاعر میگوید:
در کار شر، حاجت هیچ استخاره نیست/ باقی نامزدان را گمشکن، کاره نیست.