صابر جعفری
از مهمترین برداشتهای رایج در افغانستان پس از 11 سپتامبر این است که با توجه به نقش عمدهی نظامی و مالی امریکا، هر چیزی که امریکاییها بخواهند، در افغانستان عملی خواهد شد. با چنین برداشت افسانهگونهای، سران قومی در کنفرانس بن اول و دوم، آنقدر منفعلانه عمل کردند که سنگ بنای کج ساختار سیاسی فعلی افغانستان را نهادند و حتا تن به نتایج مبتنی بر تقلبهای گستردهی انتخاباتی سال 2008 و 2014 دادند. مهمترین تبلیغگران و مروجان این افسانه، حلقهی خاصی از سیاستگردانان بازگشته از امریکا هستند که به اشتباه پنداشته میشود که سیاستمداران مورد اعتماد امریکایند. آنها با تبلیغ چنین افسانهای، سیاستها و اهداف خویش را به دروغ، مورد تأیید امریکا نشان میدهند تا کمتر کسی آنها را نقد کند.
متاسفانه سیاستمداران و سران احزاب قومی به دلایل مختلف بهراحتی فریب این افسانه را خوردهاند. مهمترین این دلایل، نداشتن آمادگی برای سیاستورزی دموکراتیک در دوران پس از 11 سپتامبر و همچنین نداشتن شجاعت اخلاقی و اعتماد به نفس کافی برای پذیرفتن ضعف و اصلاح خود و جریاناتشان است. به تبع آنها، بسیاری از مردم و حتا نسل جوان نیز به دام چنین افسانهی شومی غلتیدند و عملا به جز موارد معدودی همچون جنبش روشنایی، بسیار کم شاهدیم که مردم افغانستان ابتکار عملی برای نقشآفرینی و ابراز نظر فعالانه دربارهی آیندهشان در افغانستان دستکم از خود نشان دهند. به عبارت دیگر بیشتر فعالان سیاسی و مردم در افغانستان منتظرند ببینند حلقهی اول منتسب به امریکا در کابل چه میگویند و چه میخواهند تا براساس آن، رفتار خود را تنظیم کنند.
در قضیهی مذاکرات جعلی صلح در قطر بین طالبان و امریکا نیز بر همین سیاق، بسیاری از سیاستمداران کهنهکار و باسابقه نیز به تصور آنکه امر صلح با طالبان از جانب امریکا قطعی است، انتخابات را جدی نگرفتند و با چشمان نگران، منتظر اخبار این مذاکرات بودند و برای اینکه، منافع فردی و جناحیشان را در دولت موقت احتمالی حفظ کنند، در فرصتهای متعدد حتا زبان به ستایش و تطهیر گروه تروریستی طالبان گشودند.
درحالیکه واقعیت امر مذاکرات قطر نمایش جعلی بود تا مردم و سیاسیون مخالف غنی را از مرگ ناشی از آمدن طالبان بترسانند و راضی به درد دور دوم ریاستجمهوری غنی کنند. اشرف غنی و زلمی خلیلزاد به این امید بودند که با جدی نشاندادن مذاکرات قطر، افکار عمومی ناراضی از عملکرد اشرف غنی به سیاسیون فشار آورده و آنها پشت سر اشرف غنی (در مقام جدیترین مخالف مذاکرات قطر) جمع شوند و در قالب دفاع از دستآوردهای بعد از 11 سپتامبر و ارزشهای قانون اساسی، صدایی یکپارچه و متحدانه به رهبری اشرف غنی در مخالفت با مذاکرات قطر از درون افغانستان شنیده شود و سپس با اتکا به آن، آقای خلیلزاد و حلقه اول سیاستمداران امریکایی در افغانستان، مذاکرات را لغو کرده و یا به بعد از انتخابات ریاستجمهوری در افغانستان موکول کنند. در این راه طالبان نیز در کمال ناباوری و تعجب، بهجای نشاندادن حُسن نیت معمول در چنین مذاکراتی و کاستن از تنشها با طرف دیگر مذاکره، بر شدت جنگ و حملات و انفجارهای خویش در طول 9 دور مذاکرات بهطور مرتب افزودند. طولانیکردن عامدانه و بیش از حد مذاکرات تا آستانهی انتخابات ریاستجمهوری افغانستان و همزمان با آن شدتبخشیدن به حملات طالبان در حین مذاکرات، عمدتا به این دلیل بود که چهرههای سیاسی مخالف غنی را از ترس توافقات به ظاهر قریبالوقوع با طالبان برای بازگشت به قدرت، به صف متحدین و موتلفین با اشرف غنی بکشاند.
اما در کمال ناباوری، مطابق همان افسانهی قطعیت و غیرقابل تغییر بودن و از پیش تعیینشده بودن سیاستهای امریکا در افغانستان، تقریبا تمامی سیاسیون ناکارآمد، بریده از مردم و وابسته به حلقات خارجی، بهجای انجام رفتار مورد انتظار آقای خلیلزاد، به مذاکرات قطر روی خوش نشان دادند و سعی کردند جایی هر چند کوچک برای خود در فردای بازگشت طالبان ذخیره کنند.
در چنین وضعیتی بود که اقای خلیلزاد مجبور شد در حرکتی تعجببرانگیزتر، متن قرارداد به اصطلاح صلح میان امریکا و طالبان را حتا در اختیار حکومت افغانستان و شخص آقای اشرف غنی هم ندهد و آن را موکول به تأیید ترمپ کند، درحالیکه در یک فرایند عادی و معقول، معمولا در ابتدا نظرها و تفاهم تمامی طرفهای اولیهی دخیل در یک قرارداد و موافقتنامه، نهایی میشود و سپس برای تایید نهایی به تصمیمگیرندهی آخر (در این مورد، ریاستجمهوری امریکا) ارائه میشود.
در این مرحله، وقتی آقای خلیلزاد بالاخره از روی ناچاری از نشاندادن نتایج مذاکرات با طالبان به مقامات ارشدتر خود در امریکا (وزارت خارجه، شورای امنیت ملی و ریاستجمهوری امریکا) شد، خیلی سریع با واکنش منفی روبهرو گردید و حتا آقای پمپئو حاضر به امضای آن نشده و اعلان مخالفتها با ان آغاز شد و در نهایت آقای ترمپ با یک تویت، لغو کل مذاکرات با طالبان را اعلان کرد و آن را مرده خواند. در آخرین تحولات نیز، آقای خلیلزاد رسما به کمیته روابط خارجی کنگره برای ارائه توضیحات احضار شده است.
با توجه به نقش گسترده و طولانی اقای خلیلزاد در تعیین سیاستهای امریکا در افغانستان در طول بیش از 4 دههی اخیر، و مفادنامه احضاریه کنگره و نقش نظارتکنندهی کنگره، انتظار میرود که جلسهی ارائه توضیح آقای خلیلزاد در کنگره، عملا تبدیل به نقطه عطفی در ارزیابی سیاستهای ناکارآمد امریکا در افغانستان شود. چرا که عملا این سیاستها در طول سالهای پس از 11 سپتامبر شورشیان و تروریستها و مافیای حکومتگردانی را تشویق کرده و به مطالبات مردمان و اقشار صلحجو، مدنی و مترقیتر بیاعتنایی کرده است. نمایندگان کنگره در این جلسه حتما از گزارشها و منابع اطلاعاتی دیگر، مخصوصا اداره خاص بازرسی و نظارت بر کمکهای امریکا در افغانستان، موسوم به اداره سیگار، نیز استفاده خواهند کرد. بنابراین برگزاری یک جلسهی تاریخی و پرسروصدا دور از انتظار نیست.
در برههی کنونی و با توجه به رویههای جدید در عرصه سیاست داخلی و خارجی امریکا (که احتمال دوام و تشدید آن بعد از انتخابات 2020 نیز میرود)، مطالبه افکار عمومی امریکا برای خروج از افغانستان تشدید شده و نشانههای آن در کمپینهای انتخاباتی نامزدهای مختلف ریاستجمهوری امریکا نیز دیده میشود.
در چنین شرایطی، درسی که یک بار دیگر از کل ماجرای مذاکرات قطر برای اقشار مختلف مردم در افغانستان قابل آموختن است، این است که از حالت انفعال فعلی خارج شوند و منتظر تعیین سرنوشتشان در بیرون از مرزها (حتا در امریکا) نباشند. بلکه بهصورت فعال با ایجاد آدرسهای سیاسی دموکراتیک، فراگیر و مطالبهمحور، بهجای احزاب و جریانات شخصمحور و غیردموکراتیک فعلی، در اعلان نظرها، باورها، ارزشها و خواستهای سیاسی خویش نقش ایفا کنند. در چنین صورتی، همسوساختن و کسب حمایت از کشورهای خارجی برای دستیابی به منافع مشترک مبتنی بر حقوق بشر، ارزشهای دموکراتیک و آیندهای روشنتر در افغانستان به هیچ عنوان دور از دسترس نیست.