جو بایدن، یکی از چند نامزد حزب دموکرات ایالات متحده برای رقابت با دونالد ترمپ در انتخابات ریاستجمهوری پیشروی این کشور، در یکی از مناظرههای درونحزبی گفته است که افغانستان کشور سهپارچه و درستناشدنی است. در این سخن آقای بایدن که بیشترین شانس را برای انتخابشدن بهعنوان نامزد نهایی حزب دموکرات برای رقابت با دونالد ترمپ در انتخابات ریاستجمهوری 2020 دارد، دو تلویح وجود دارد. تلویح اول، مطرحکردن فدرالیزم برای کشوری چندپارچه و بهزعم ایشان «سهپارچه» است. در تلویح دوم، به آشکارا درماندگی ایالات متحده از به موفقیترساندن مأموریت سیاسی و نظامی کشورش در افغانستان پس از سقوط امارت اسلامی برجسته شده است. ایالات متحده با شعارهای «آزادی پایدار، محو تروریزم و دولتسازی» به افغانستان لشکر کشید. هجده سال پس از آغاز این مأموریت، دولت در افغانستان، با چالشهای مشروعیت، ناکامی در ارایهی حداقل خدمات به شهروندان و مهمتر از همه، با بحران فساد گسترده مواجه است. آزادی پایدار اکنون به رویایی کمرنگ میماند و تروریزم/ شورشگری نه تنها نابود نشده که حدود نیمی از قلمرو افغانستان را در اختیار دارد. خونریزی و خشونت ناشی از شورشگری و تروریزم، بهصورت روزافزون افزایش مییابد و میزان تلفات غیرنظامیان با گذشت هرسال، بیشتر میشود.
آقای بایدن، یکی از سیاستمداران برجسته و مجرب در ایالات متحده است. او پیش از آنکه در میانهی سالهای 2009 تا 2017، معاون رییسجمهور اوباما باشد، به مدت 36 سال در مجلس سنای این کشور سناتور بود. در دورهی 36 سال فعالیتاش در سنای ایالات متحده، تجربهی ریاست کمیتههای روابط خارجی و قضایی این مجلس را به عهده داشت. کارنامهی سیاسی برجستهای که توضیح میدهد آقای بایدن به خاصه در دورهی کارش بهعنوان معاون رییسجمهوری اوباما و ریاست کمیتهی روابط خارجی سنای ایالات متحده، از مقام و صلاحیتهای بلندرتبهای در دستگاههای قدرت در ایالات متحده برخوردار بوده و این سخناش در مورد افغانستان، از انبوهی از تجربیاتاش در خصوص کشور ما میآید. اعتراف صریح آقای بایدن مبنی بر جورناشدنی و چندپارچه بودن افغانستان در ادامهی اظهاراتی میآید که در این اواخر سیاستمداران و رهبران سیاسی مطرح این کشور در مورد افغانستان گفتهاند. باری، ترمپ به تأکید گفت که کشورش در افغانستان، به دنبال ملت-دولتسازی نیست بلکه مأموریتی نظامی دارد. زلمی خلیلزاد نمایندهی ویژهی ایالات متحده برای صلح افغانستان در گفتوگویی با طلوعنیوز به صراحت اعتراف کرد که جنگ کشورش در افغانستان، نبرد بر مبنای ارزشها نبوده بلکه مأموریتی نظامی و امنیتی داشته است. در سالهای اخیر، لحن و مواجههی سیاستمداران ایالات متحده در مورد افغانستان در قیاس با دههی اول پس از 11 سپتامبر، فارغ از آنکه نشان میدهد افغانستان، اهمیت و جایگاه سابقاش را در اولویتهای سیاست خارجی این کشور ندارد، از این واقعیت پرده بر میدارد که که امریکاییها از جنگ افغانستان و به موفقیت رساندن مأموریتشان در کشور ما خسته و ناامید هستند.
این درماندگی از کجا میآید؟ چرا نامزد ریاست جمهوری شریک استراتژیک افغانستان با چندپارچه خواندناش به تلویح، فدرالیزم را به عنوان راهحل مطرح میکند؟ چندپارچگی افغانستان از چه ناشی میشود؟ آیا افغانستان از سر ناچاری یا به عنوان یک راه حل، به فدرالیزم خواهد رسید؟ در این یادداشت تلاش میشود پاسخ به این پرسشها را در چند مورد توضیح دهد.
یکم: در پی سقوط امارت اسلامی، یک ائتلاف جهانی برای بازسازی افغانستان تشکیل شد. این بسیج جهانی به لحاظ میزان بودجهای که برای بازسازی افغانستان اختصاص داد، در تاریخ معاصر جهان بیسابقه بود. دهها میلیارد دالر و خدمات و تسهیلات وسیع سیاسی و اداری برای بازسازی افغانستان و تشکیل/حمایت یک دولت دموکراتیک و مدرن در آن از طرف حدود 50 کشور جهان اختصاص یافت. این ائتلاف فارغ از بعد مالی و تسهیلات اداری و سیاسی، در بعد نظامی، دهها هزار سرباز برای مبارزه با آنچه که در سالهای نخست پس از 11 سپتامبر تروریزم عنوان میشد و اکنون به شورشگری تغییر عنوان داده، به افغانستان فرستاد. هجده سال پس از آغاز مأموریت موسوم به «آزادی پایدار»، تروریزم و شورشگری نه تنها محو نشده که نیم قلمرو افغانستان در تصرف طالبان است. در کنار جنبش طالبان، به ادعای رییسجمهور غنی، بیش از 20 گروه تروریستی دیگر در جغرافیای خشونت افغانستان، فعال است. بیش از نیم مردم زیر خط فقر زندگی میکنند. پروسههای دموکراتیک مثل انتخابات که ستون اساسی یک نظام و دولت دموکراتیک است، با کسر مشروعیت و اعتبار مواجه است. دولت به لحاظ ارایهی حداقل خدمات به شهروندان، ناکام است. در کنار این چالشها، بحران رو به افزایش فساد گسترده، دولت را به فرسایش جدی مواجه کرده است.
اگرچه افغانستان تحت حمایت ائتلاف جهانی، در حوزههایی مثل رشد سکتور خصوص، آزادی بیان، جامعهی مدنی، حقوق زنان و ارزشهای نوین و دموکراتیکی از این دست، به پیشرفتهای غیرقابل انکاری دست یافته است اما واقع این است که دولت افغانستان و حامیان بینالمللی آن در دستیابی به امنیت و محو تروریزم، کاهش فقر، استقرار یک دولت دموکراتیک و مدرن، ثبات سیاسی و مبارزه با فساد گستردهی اداری به عنوان مأموریتها و اهداف اساسی، ناکام بوده است.
ایالات متحده به عنوان رهبر ائتلاف بین المللی عملیات آزادی پایدار، بازسازی افغانستان و استقرار یک دولت مدرن و دموکراتیک، بیشترین سهم را در کمکهای مالی، نظامی و سیاسی به افغانستان داشته است. این کشور، با صرف میلیاردها دالر، دادن چند هزار قربانی و حضور وسیع نظامی و سیاسی هجده ساله در افغانستان، اکنون تصور میکند موفقیت در مأموریت افغانستان به بن بست رسیده است. ناکامی دولت افغانستان در امر رشد نهاد دولت، مبارزه با فساد، مقابله با تروریزم و شورشگری و ارایهی حداقل خدمات به شهروندان، ایالات متحده را به ستوه آورده است. اگرچه پروسهی صلح افغانستان که ناشی از ناامیدی ایالات متحده در پیروزی بر شورش طالبان و محو تروریزم بود، توسط دونالد ترمپ متوقف شد اما این گزینه کماکان در رأس استراتژی ایالات متحده برای خروج از جنگ به بنبست رسیدهی افغانستان قرار دارد.
دوم: افغانستان معاصر از آغاز تشکیل تا دههی پنجاه خورشیدی، با حکومتهای مطلقا تکقومی و یکدست اداره میشده است. در دههی چهل خورشیدی که به دههی دمکراسی موسوم است، فضای سیاسی افغانستان برای ظهور رسانههای مستقل و احزاب سیاسی باز شد. پس از آن، احزاب و رسانهها، با استفاده از فضای به نسبت باز سیاسی، مطالبات مختلف سیاسی، اجتماعی و مدنی را مطرح و مسلط کردند. در دهههای شصت و هفتاد خورشیدی، احزاب سیاسی مختلف، گفتمان مشارکت و توزیع قدرت سیاسی میان اقوام مختلف افغانستان و شکستن حاکمیت تکقومی را در مبارزات و فعالیتهای سیاسی مسلط کردند. از آن پس، منازعهی قدرت همواره بزرگترین چالش گروههای سیاسی افغانستان بوده است. مهمترین مطالبهی سیاسی اقوام غیرپشتون تا همین اکنون، تأمین مشارکت سیاسی عادلانه و توزیع قدرت بوده و در مقابل، سیاستمداران و احزاب سیاسی پشتونتبار، سعی میکرده تسلط تکقومی بر دستگاههای قدرت را حفظ و از توزیع شدن قدرت جلوگیری کنند.
منازعه بر سر قدرت با محوریت قوم، باعث شده شکافها و تقابلهای قومی در افغانستان به صورت روزافزون برجسته و فربه شود. این منازعه، افغانستان را به چند پارچهی قومی تقسیم کرده و دوام آن، به افزایش شکافهای تباری میانجامد. علاوه بر این منازعه، به لحاظ اجتماعی و فرهنگی نیز، تنشها و تقابلهایی میان حوزههای مختلف اجتماعی و فرهنگی افغانستان نیز مسلط شده و در صورت دوام وضعیت کنونی، این تنشها میتواند افزایش یابد. به عنوان نمونه، تنش میان گویندگان یا دستکم حامیان دو زبان رسمی افغانستان(فارسی و پشتو) در سالهای اخیر به آشکارا بیشتر شده است. این دو زبان، مؤلفهها و شاخصهای متعدد فرهنگی با خود حمل میکند که در حوزهی دیگر به تنش میان دو فرهنگ میانجامد. به لحاظ اجتماعی و نوع مواجهه با دین و جامعه، افغانستان در عمل به چند جغرافیا تقسیم شده است. گروهی که خود را متعهد به حفظ و حراست از رسوم و اصولی موسوم به «اسلامیت و افغانیت» میدانند، گروههای اجتماعی دیگری که برداشتهای متفاوتشان از فرهنگ، جامعه و دین دارند را به وابستگی به فرهنگهای بیگانه و ستیز با دیانت متهم میکنند. برعکس، طرف مقابل، از اتهام تحمیل فرهنگ قومی به عنوان فرهنگ ملی و گرایش به بنیادگرایی و تفاسیر سختگیرانه از آموزههای فرهنگی و دینی استفاده میکنند.
این تعارضات و تنشها در حوزهی جامعه و فرهنگ به خاصه در سالهای اخیر، در پایان ماجرا، تنشهای سیاسی با محوریت قومی را تحریک و تشدید میکند. دوام و افزایش روزافرون این تنشها و جبههبندیهای عمدتا قومی بر سر مسألهی توزیع/ تمرکز قدرت سیاسی باعث شده است که طرح فدرالیزهشدن دولت در افغانستان گهگداری مطرح و مورد بحث قرار بگیرد. هرچند که این طرح، هنوز به گفتمان مسلط سیاسی در افغانستان تبدیل نشده و جناحهای سیاسی مطرح همواره به افغانستان متحد و یکپارچه متعهد بودهاند.
سوم: توزیع قدرت سیاسی و شکست تمرکز قدرت، اگرنه مهم ترین که یکی از مهم ترین چالشها و بحرانهای سیاسی افغانستان امروز است. گروههای سیاسی طرفدار و حامی توزیع قدرت سیاسی و جلوگیری از تکقومی شدن قدرت، دستکم تا کنون از موضع و مطالبهی شان کوتاه نیامده اند. در طرف دیگر، حوزهای که تلاش میکند تمرکز قدرت و مقولهی اکثریت قومی در افغانستان چندقومی را حفظ و فربه کند، نیز تمام تلاشاش را همواره به کار بسته است تا از شکست تمرکز قومی قدرت جلوگیری کنند.
افغانستان چند قومی، بدون حل منازعه و مسألهی توزیع/تمرکز قدرت سیاسی، نمیتواند به ثبات سیاسی و توسعه دست یابد. در چشمانداز این منازعه، به نظر میرسد هیچ یک از طرفها نمیخواهند از مطالباتشان کوتاه بیایند. دوام این تنش، در حادترین پیامد، میتواند به درگیریهای سیاسی و خشونتهای مسلحانه بینجامد. یکی از راهحلهایی که در صورت ناکامی در دست یابی به توزیع قدرت میتواند مطرح و مورد استفاده قرار بگیرد، فدرالیزهشدن دولت و یا حتا تجزیهی افغانستان است. اگرچه مسألهی اصلی و محوری افغانستان اکنون در محاسبهی شرکای بینالمللیاش، چالش تروریزم و شورشگری است اما در صورتی که برای پایان دادن به این بحران، راهحل سیاسی یا نظامی به دست آید، نزاع دیگری بر سر تمرکز/توزیع قدرت، به سطح خواهد آمد. در آن صورت، اگر گروهای سیاسی داخلی و شرکای بینالمللی افغانستان نتوانند به این منازعهی ریشهدار و دیرسال به واسطهی توزیع کردن قدرت به راهحلی دست یابند، بعید نیست که طرح فدرالیزهشدن دولت و حتا تجزیهی افغانستان در مجامع بین المللی مطرح و مورد حمایت قرار بگیرد. اگر تعارضها و تنشهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان به همین روال، افزایش یابد، یکی از این دو راهحل (فدرالیزم و تجزیه)، نمیتواند بعید و دستنیافتنی تلقی شود.