دشمن اشتباهی- 5

امریکا در افغانستان 2001- 2014

نویسنده: کارلوتا گال

برگردان: جواد زاولستانی

بخش پنجم

-1-

تسلیم شدن طالبان

… این جلسه، نشان دهنده بخت برگشتگی ملا فاضل بود. او پیش از این، فرمانده ده هزار جنگ‌جوی طالبان و صدها جنگ‌جوی القاعده و دیگر جنگ‌جویان خارجی در جبهه‌های جنگ شمال افغانستان بود و نزدیک بود مردانی را که اکنون با آنان مذاکره می‌کرد، از میان بردارد. در 9 سپتامبر، پس از آن‌که دو عضو القاعده خود را ژورنالیست معرفی کرده و احمد شاه مسعود را به قتل رساندند، مهم‌ترین چهره‌ی مخالفی که فراراه پیش‌رفت طالبان قرار داشت، از بین رفته بود. جبهه‌ی متحد، محکوم به شکست به نظر می‌رسید. ملا فاضل آماده بود که آخرین ولسوالی‌های شمال افغانستان را به تصرف درآورده و طرح طالبان برای تسخیر کامل افغانستان را تکمیل کند.

        این وضعیت افغانستان در دو روز پیش از 11 سپتامبر بود. در جریان یک ماه، موشک‌های امریکایی خطوط مقدم جبهه‌ی طالبان و اردوگاه‌های نظامی آنان را با دقت شگفت‌انگیزی درهم کوبیده بودند که لرزه بر اندام این جنگ‌جویان اسلام‌گرا انداخته و باعث شگفتی مردم عادی افغانستان شده بود. اعضای نیروهای ویژه‌ی امریکایی که در کوه‌ها با اعضای جبهه‌ی متحد همراه بودند، توسط تیلفون حمله بر مواضع طالبان را درخواست می‌کردند. بعد از انجام حمله، جنگ‌جویان مخالف طالبان، سوار بر اسب برای تصرف روستاها و تپه‌ها می‌تاختند و به سرگردانی‌شان در کوه‌ها پایان می‌دادند. طالبان مجبور شده بودند از قرارگاه‌های‌شان فرار کنند و در خانه‌های ملکی پناه بگیرند. آنان لاری‌ها و موترهای‌شان را گِل می‌زدند و هر نقطه‌ی جلادار آن را می‌پوشاندند تا خود را مخفی نگه‌ دارند؛ اما تلاش‌شان برای پنهان ماندن از دید موشک‌های پیش‌رفته‌ی امریکایی مذبوحانه و بی‌هوده بود. حتا در شهرها، این موشک‌ها طالبان را پیدا کردند. اطلاع‌ دهندگان محلی که مجهز به سیستم تعیین موقعیت جهانی (GPS) و تیلفون‌های ستلایت بودند، مخفیانه کار می‌کردند و موقعیت آنان را گزارش می‌دادند.

سرنگونی حاکمیت طالبان در شمال، فقط یک ماه وقت گرفت. نخستین شهر عمده‌ی ‌شمال، مزار شریف، به تاریخ 9 نوامبر، دو شهر شمالی دیگر (تالقان و بامیان) به تاریخ 11 نوامبر و هرات، بزرگ‌شهرِ غربِ افغانستان، به تاریخ 12 نوامبر، به دست نیروهای جبهه متحد افتادند. طالبان ناگهانی راه فرار را در پیش گرفته بودند.

        نیروهای ملا فاضل در زیر موشک‌باران امریکایی، به شهر قندوز عقب‌نشینی کرده بودند. بعد از آن، ما شاهد خُرد و خمیر شدن این نیروها بودیم: موترهای آنان به پارچه‌های کوچک فلزی تکه و پارچه شدند و صحرا تا مزار شریف از این پارچه‌های فلزی فرش شده بود. روستاهای کشاورزی، بمب‌های نارنجکی زرد فرش شده بودند. این بمب‌های خوشه‌ای، نیروهای پیاده‌ی طالبان را نابود کردند. در قندوز، در یک شهرک تجارتی‌ با گاری‌های اسبی که دیوار خانه‌های آن کوتاه بود، نیروهای عقب‌نشینی کرده به‌زودی توسط نیروهای جبهه‌ی متحد که در حال پیش‌رفت بودند، محاصره شدند. ارتباط نیروهای طالبان با ‌لشکر آنان قطع شده بود. باقی آنان صدها مایل دورتر در جنوب افغانستان بودند و هیچ اقبالی برای تجدید قوا نداشتند. هزارها افغانستانی- عمدتا پشتون که خانه‌های‌شان در جنوب بودند- و صدها عضو القاعده و جنگ‌جویان خارجی این لشکر را تشکیل میدادند. عرب‌ها، جنگ‌جویانی از شمال آفریقا، مسلمانانی از آسیای مرکزی، روسیه و چین و تعدادی از کشورهای غربی، به‌شمول بریتانیایی‌های پاکستانی‌الاصل و جان واکر ‌‌لیند امریکایی که به اسلام گرویده بود، در این صفوف شامل بودند. آنان جایی برای رفتن نداشتند و وابسته به میزبانان افغانستانی‌شان بودند. صدها پاکستانی نیز در میان آنان بودند: مشاوران و مربیان نظامی، اعضای سازمان استخبارات پاکستان (ISI) که به طور مخفیانه طالبان را کمک می‌کردند، جنگ‌جویان آموزش دیده‌ی گروه‌های نظامی پاکستان که مدت درازی بود از قندوز به عنوان پایگاهی برای جذب و تربیه‌ی طالبان استفاده می‌کردند و در حملات‌شان آنان را حمایت می‌کردند‌ و صدها روستایی بی‌سواد که بعد از فراخوانی رهبران مذهبی‌شان بعد از آغاز بمب‌افگنی امریکا، به حمایت از طالبان آمده بودند.

خبر سرنگونی طالبان در شمال، در سراسر کشور پیچید. سربازان طالبان، پولیس و مقام‌های حکومتی آنان، قرارگاه‌ها و دفاتر‌شان را ترک کرده و به طرف جنوب- پایگاه اصلی‌شان در قندهار‌ یا به سوی شرق به طرف پاکستان راه فرار را در پیش گرفته بودند. در شب 13 نوامبر، طالبان با استفاده از تاریکی شب، از کابل- پایتخت- بیرون شدند. نیروهای جبهه‌ی متحد، روز بعد، پس از جنگ خفیفی وارد کابل شدند. جنگ‌جویان آنان، در همان روز، شهر جلال‌آباد را تصرف کردند.

        ملا فاضل که در قندوز به دام افتاده بود، با تاخت و تاز یا بدتر از آن، قتل عام توسط ائتلاف شمال مواجه بود. آنان شهر را محاصره کرده و مصمم بودند که انتقام رهبر‌شان، احمد شاه مسعود را بگیرند. رهبران آنان در جریان روز تهدید می‌کردند که اگر تسلیم نشوند، نیروهای‌شان بر این شهر حمله کرده و قوای طالبان و القاعده را قتل عام خواهند کرد.

        نیروهای ملا فاضل ناامید شده بودند و حملات بمب‌افگن‌های امریکایی بر اندام آن‌ها لرزه انداخته بود. واحدهای نظامی او تلاش می‌کردند تا حاشیه‌های شهر قندوز را در کنترول‌شان نگه دارند. آن‌هایی که می‌توانستند با دادن رشوت به نیروهای طرف مقابل‌شان ‌یا با استفاده از روابط قبیله‌ای، از این شهر محاصره شده فرار می‌کردند. یکی از این جنگ‌جویان که ‌هنگام تلاش برای فرار از قندوز دست‌گیر شده بود و در یکی از زیرزمینی‌های ائتلاف شمال نگه‌‌داری می‌شد، گفت که اکثر آنان حاضر به تسلیم شدن بودند. او در حالی که تنش می‌لرزید، در مصاحبه‌اش با من گفت: «‌بمباران است؛ دفاعی در مقابل آن وجود ندارد.»

با از هم پاشیده شدن خطوط طالبان، رهبر پاکستان، پرویز مشرف سه بار به جنرال دوستم زنگ زده بود و از او خواسته بود که میانجی تسلیم شدن طالبان شود.[1]‌ مشرف نمی‌خواست به ائتلاف شمال نزدیک شود. آنان پیروان مسعود بودند و از مدت درازی بدین‌سو، با تلاش‌های پاکستان برای گرفتن افغانستان مخالفت کرده بودند. طالبان خود‌شان به هزاره‌های شیعه‌مذهب تسلیم نمی‌شدند؛ چون می‌ترسیدند که آنان انتقام دو هزار هزاره‌‌ای را بگیرند که سه سال پیش توسط طالبان قتل عام شده بودند.

        بنابراین، مشرف با دوستم در تماس شد که غیر‌ قابل‌ اعتمادترین و بدقول‌ترین این رهبران بود. اما او آن قدر فرصت‌طلب بود که توافق بر سر چنین معامله‌‌ای را از او می‌شد انتظار داشت. دوستم از قبل با ایالات متحده هماهنگ بود و یک تیم نیروهای ویژه‌ی امریکایی را در کنارش داشت. مشرف به دوستم گفته بود که می‌خواهد اشتباه حمایت از یک گروه (طالبان) در افغانستان را جبران کند. برای دوستم که جنگ در شمال را پایان بخشیده بود، می‌زیبید که دلال این معامله باشد. این کار به دوستم فرصت می‌داد که یک بار دیگر به عنوان یک کارگزار مهم قدرت ظهور کند.

        دخالت مشرف برای ملا فاضل در وقت مناسبی انجام شد. دوستم از طرف خود چند‌پشتون دارای روابط قبیله‌ای را که قادر به برقراری روابط با رهبران طالبان بودند، به قندوز فرستاد. آنان به طالبان یک راه آسان برای نجات پیش‌نهاد کردند: اسلحه‌ی‌تان را تسلیم کنید و به خانه‌های‌تان برگردید. اکثر طالبان از جنوب بودند و مهم‌تر از هر چیزی، می‌خواستند از شمال که دشمنان انتقام‌جویی در آن‌جا داشتند و از قتل عام می‌ترسیدند، دور شوند. بزرگان قبیله‌ای ولایت قندوز، از طالبان می‌خواستند که این شهر را که روستاهای اطرافش خسارات سنگینی دیده بودند، ترک کنند تا توسط بمباران امریکا ویران نشود.

ادامه دارد…


[1] مصاحبه با امرالله صالح، رییس امنیت ملی افغانستان از سال 2002 تا 2010، کابل، 30 سپتامبر، 2012.