خداوند رفتگان همه را بیامرزد. انسانهای فوقالعادهای بودند. پدرکلان من، عمهی مرحوم شما، مامای ایشان. رفتند دیگر. دنیا به هیچ کس وفا نمیکند. اما در همین دنیای بیوفا بعضی رفتگان هستند که نرفتهاند. درست است که سی و چهار سال قبل از این دار فانی رخت بربستند، اما ما رختهای بربستهیشان را باز کردیم و گفتیم «کجا بخیر؟» گفتند که میخواهند از این دنیا بروند. ما نگذاشتیم. گفتیم مرد چو جاوید شد مردنش آسان کجاست؟
این رفتگان که دیدند ما دامنشان را یلهکردنیوالا نیستیم، فهمیدند که در نزد ما جاوید شدهاند و مردنشان آسان کجاست. این است که برای آنکه ما نفهمیم دارِ فانی را وداع میگویند بهجای رخت بربستن چشم از جهان پوشیدند. ولی ما قانع نشدیم. گفتیم با این چشم پوشیدن مشم پوشیدن از جهان نمیتوانید از مسئولیت خطیر رهبری مردم ما شانه خالی کنید. گفتیم تا ایشان شانه خالی نکرده، از شانهی پُرش چند تا عکس بگیرید که بعدا به کارمان میآید. به این ترتیب، عکسها گرفته شدند و رهبران رفتهی ما جاوید گردیدند.
حتما میپرسید خوب، بعدش چه شد.
بعدش عکسها را بر در و دیوار و پایه و تختهی کراچی و ستون تشناب و درخت و سنگ و چوب نصب کردیم.
میدانم حالا میپرسید بعد چه شد. اما قبل از این که بگویم بعد چه شد، اجازه بدهید روایتی را خدمتتان بگویم:
در زمان حضرت معاویه «رض» مرد مومنی بود بهنام حدید ابن ابی سعاده. این مرد احوالات معنوی عجیب-غریب داشت. خمچه سوار میشد و مرغ زنده میخورد و با آب جوش وضو میگرفت. از جمله، تکهی سرخی را هم از پس گردن خود میآویخت. میگفت سنت نبوی است. بعضی از علما نزد او رفتند و گفتند این تکهی سرخ را از پس گردن خویش نیاویز. به او گفتند که شما با این کار خود باعث نفاق میان مسلمین میشوید. اما او قبول نمیکرد و میگفت که چرا باید آویختن یک تکهی سرخ از پس گردن من باعث نفاق میان مسلمین گردد. آخر از او پرسیدند که آیا سندی دارد که نشان بدهد این کارش سنت نبوی است. وی نتوانست سند بیاورد. سنت+ تکهی سرخ+ زمان رسول را گوگل کرد؛ نتیجهی جستوجویش صفر بود، چون در آن زمان گوگل هنوز بهوجود نیامده بود. شام آن روز حدید ابن ابیسعاده پس از نماز مغرب با حالت مغلپس و جرفته رو به درگاه حق کرد (در آن زمان درگاه حق در آسمان بود) و نالید:
«خدایا، تو که میدانی من جز برای رضای تو با آب جوش وضو نمیگیرم و مرغ زنده نمیخورم و خمچه سوار نمیشوم. اگر در لوح شما سندی یا تصویری از آن تکهی سرخ ثفط نیست، آن را به من نشان بده».
ندایی از آسمان آمد:
«یا ابن سعاده، از وضو گرفتنت با آب جوش خیلی رحمانایم، اما چیزی که ثفط نباشد نشان هم داده نمیشود. خودت با علما جور بیا».
براساس گزارشهای تاریخی، «علمای شام نزد حضرت معاویه (رض) بشدند و از وی استدعا نمودند که حدید ابن ابیسعاده را با سیف و سنان مکافات دهد. آن حضرت لشکری بفرستاد، آگاه نه که ابن ابیسعاده را هزاران فدایی است در اقصی نقاط ممالک مسلمه. جنگی سخت در بگرفت در منطقهی میسرهی سوریه و کومبالای بنگال و توتاخیل جلالآباد و اولگون چشمهی فاریاب و مدافعان افغانِ تکهی سرخ پس گردن حدید ابن ابی سعاده رشادتها بکردند.»
البته خود حدید ابن ابی سعاده در نبرد سوریه جام شهادت نوشید. جامش فعلا در موزیم سلطنتی لندن است. و این گونه بود که ابن ابی سعاده جاوید شد. متأسفانه عکسی از ایشان در دسترس نیست. اما پیروان آن حضرت هر وقت که میخواهند در طریق وضوی زندگی از وی مشورت بگیرند، به میراث آب جوش او متوسل میشوند و از خمچه سواریها و مرغ زنده خوردنهای او الهامها میگیرند. مرد چو جاگیر شد، رفتنش آسان کجاست.
آها، برگردیم به عکس. بعد، عکس رهبران فقید را در همه جا نصب کردند تا در مواقع لازم از ایشان مشورت بطلبند. یادم هست که چند سال پیش یکی از روشنفکران نامور ما در صفحهی فیسبوک خود به یک خانم محترم مشهور فحشهای رنگارنگ داده بود. گفتیم چه کار کنیم که آبروی روشنفکر ما نرود. نزد یکی از همین عکسهای رهبران فقید رفتیم. هرچه نظر خواستیم نظر نداد، چون معمولا عکس یک آدم مرده در نظر دادن مشکل دارد. آخر گریه کردیم. دل آن عکس به حال ما سوخت و گفت:
«فیسبوک چیست؟»
گفتیم: «فیسبوک دیگر. فیسبوک.»
عکس مذکور کمی مکث کرد و گفت:
«جیمی کارتر باز پیروز شد؟»
گفتیم: «جیمی کارتر چیست؟ کدام پیروزی؟ لطفا در مورد این آبروریزی به ما مشورت بدهید.»
عکس ایشان به فکر فرو رفت. بعد گفت:
«من با ذوالفقار علی بوتو صحبت کردم».
ناامید شدیم. آن رفیق روشنفکر فحاش ما اول خیلی عصبانی شد. گفت این رهبران ما اصلا درد پیروان خود را احساس نمیکنند. بعد همان اعصابی را که عصبانی میشد هم از دست داد. این روزها خمچه سوار میشود، مرغ زنده میخورد و با آب جوش وضو میگیرد.