خندیدن بر تجاوز جنسی

خندیدن بر تجاوز جنسی

وقتی که خبر تجاوز جنسی بر یک کودک یا تعداد زیادی از کودکان به گوش‌تان می‌رسد، انتظارتان این است که همه متأسف و غمگین شوند و بر تجاوزگران خشم بگیرند. اما واقعیت‌های اجتماعی ما چیز دیگری به ما می‌گویند. گزارش شد که در مکاتب لوگر بر 550 کودک تجاوز شده است. فارغ از این‌که چنین گزارشی صحت دارد یا ندارد و فارغ از این‌که روش‌های گردآوری اطلاعات در این زمینه تا کجا معتبر و قابل اتکا بوده‌، نفسِ این خبر عمیقا روح‌آزار است. ولی عده‌ی زیادی از شهروندان افغانستان این خبر را مایه‌ی هرزه‌خندی و تفریح قرار دادند. در فیس‌بوک با سرخوشی تمام نوشتند که «هههههه. رییس‌جمهور ما هم از لوگر است. خدا می‌داند در کودکی با او چه کارها کرده‌اند.» بعضی به همین مناسبت آهنگ محلی مشهور «بچه جان لوگری» را در صفحه‌ی فیس‌بوک خود نشر کردند. بعضی به تمسخر هشدار دادند که «اگر به لوگر می‌روید، احتیاط کنید که معلمان لوگری شما را نبینند.»

این رفتار سبکسرانه و تمسخرآمیز در برابر تجاوز جنسی بر کودکان دردآور است. اما در توضیح این رفتارِ چه می‌توان گفت؟ چرا چنین خبری برای عده‌ی قابل توجهی سوژه‌ی ریشخند و تفریح شده است؟

ساده‌ترین پاسخ به این سوال این است که بعضی افراد نادان و بدفرهنگ‌اند و حساسیت مساله را درک نمی‌کنند. این پاسخ درست اما ناقص است. حتما کسانی در جامعه‌ی ما هستند که حتا از یک درک ابتدایی از حقوق انسان‌ها بی‌بهره‌اند و در عین حال دست‌شان به فیس‌بوک می‌رسد و می‌توانند با زبانی شکسته-ریخته چیزهایی را با دیگران در میان بگذارند. این پاسخ ناقص است، چرا که رفتار سبکسرانه‌ی مورد بحث (در برابر خبر تجاوز بر کودکان) منحصر به این گونه افراد نیست. افراد باسواد و حتا «ظریف»ی نیز بودند که این خبر را مایه‌ی طعن و تفریح کردند.

به گمان من، علت عمیق‌تر را باید در نهادینه‌شدن «تفکر جنگلی» در جامعه‌ی ما جست‌و‌جو کرد. در تفکر جنگلی قاعده این است که اگر یک لحظه غفلت کنی، ممکن است شکار حیوانی شوی که بیش‌تر از تو قدرت و فرصت دارد. اگر بتوانی، به هر طریقی که خود دانی، از افتادن در چنگ حیوانات زورمند بپرهیزی، مبارکت باشد؛ حتما هوش کافی داری و چند و چون زیستن در جنگل را خوب می‌دانی. اما اگر خودت قربانی شدی و یا اعضای خانواده و نزدیکانت در چنگ زورمندان افتادند، اگر به‌جای آن ‌که حاکم باشی محکوم شدی، اگر به‌جای آن ‌که نان دیگران را بربایی نان تو را ربودند و اگر در بازی بی‌رحمانه‌ی «یا سر بزن یا سر بده» ناکام شدی، روشن می‌شود که هوش و حواست خوب کار نمی‌دهند. آشکار می‌شود که بی‌خود به مجلسِ تیزان و شایستگان درآمده‌ای، بی‌آن‌که ابزار لازم برای ماندن در این مجلس را داشته باشی. این است که مضحکه‌ای بیش نیستی و باید به حالت خندید.

در تفکر جنگلی، یک کودک برای خود و در نزد خود فرد محترم و صاحب‌حقی نیست. او مهره‌ای است که بازی‌گران اصلی خانواده‌اش (مردان و زنان بزرگ خانواده) یا در قمار قدرت اجتماعی می‌بازندش یا نگهش می‌دارند. اگر باختندش، کل این باخت خنده‌آور است. در این معامله، خود کودک اصلا مهم نیست. مهم این است که او، یعنی کودک را، یعنی آن مهره‌ی قمار را، یکی باخته و یکی برده. آن که باخته خودش را ریشخند عالم و آدم ساخته و آن که برده، خوب، برده دیگر. قانون جنگل همین است. این که گفته می‌شود بعضی از خانواده‌ها در لوگر کودکان مورد تجاوز قرارگرفته‌ی خود را کشته‌اند هم به همین خاطر است. در نزد آن خانواده‌ها نیز خود کودک اهمیتی ندارد. آنچه اهمیت دارد این است که این بار، پاره‌ای از بازیگران اصلی جنگل (یعنی بزرگ‌ترها) بازی خورده‌اند، قمار را باخته‌اند، بی‌آبرو شده‌اند و در معرض ریشخند هوشمندان و بیداران قرار گرفته‌اند.

در تفکر جنگلی، شما (و فقط شما)یید که اگر نمی‌خواهید مال و آبرو و امنیت‌تان مورد دستبرد قرار بگیرد، باید در تمام لحظات زندگی‌تان نگران و بیدار باشید. هر غفلتی که می‌کنید هزینه دارد و مسئولش فقط شمایید. اگر گامی که برمی‌دارید به حد کافی هوشمندانه و حساب‌شده نباشد و شما را به کج‌راهه یا مسیر شکست ببرد، فقط شما مسئول هستید. هر خطایی که در هرجایی رخ بدهد و شما را آسیب بزند، مسئولش شمایید که چرا خودتان را در معرض چنان خطای آسیب‌رسانی قرار دادید. دیگران حق دارند برای خطاها و غفلت‌های‌تان به شما بخندند و در بی‌کفایتی‌تان طعن بزنند. لابد هوش کافی ندارید یا تنبل و بیکاره‌اید که قربانی می‌شوید.

در جامعه‌ی متمدن (به تفکیک از جامعه‌ی جنگلی) افراد پذیرفته‌اند که باید یک چتر حفاظتی بر سر همه‌ی افراد باشد. این چتر حفاظتی قانون است و منطق برپا داشتن آن این است که هیچ فردی به تنهایی نمی‌تواند به‌صورت شخصی حفاظت از خود یا خانواده‌ی خود را بر عهده بگیرد. قانون توافق‌نامه‌ای است که براساس آن افراد پاره‌های مهمی از امرِ حفاظت از خود را به یک سیستم می‌سپارند. تجلیِ بیرونی آن سیستم همین چیزی است که به‌نام دولت یا حکومت می‌شناسیم. این حکومت یا دولت باید با توافق افراد جامعه سیاست‌هایی را طرح کند و به اجرا بگذارد که جلو تخطی‌های حق‌کشانه‌ی افراد و گروه‌های قدرتمند را بگیرند و نگذارند که کسانی از موقعیت و فرصتی که در اختیار دارند سوءاستفاده کنند. احترام به امنیت و حقوق کودکان نیز باید بخشی از همین سیاست‌ها باشد. البته برپا کردن چنان سیستمی به این معنا نیست که دیگر افراد هیچ مسئولیت فردی نپذیرند. برعکس، داشتن چنان سیستمی مجال بیش‌تری به افراد می‌دهد که به مسئولیت‌های فردی‌ای که قانون دولتی نمی‌تواند یا نباید در آن‌ها دخالت کند، بهتر رسیدگی کنند.

حال، کسی که به خبر تجاوز بر کودکان می‌خندد، تفکر جنگلی دارد. چنین فردی با چنین تفکری فقط بر قربانی‌شدن کودکان در لوگر نمی‌خندد. اساسا فلسفه‌ی حیات او فلسفه‌ی جنگلی است. او و امثال او هستند که نقش مهمی در پا نگرفتن قانون در جامعه بازی می‌کنند. زیر سایه‌ی سنگین چنین افرادی است که اهمیت داشتن یک دولت کارآمد در پرده‌ی شک و ابهام می‌رود.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *