امریکا در افغانستان 2001 – 2014
نویسنده: کارلوتا گال
برگردان: جواد زاولستانی
بخش نهم
-1-
تسلیم شدن طالبان
… در پایان، هشتاد و پنج تن از زیرزمینی زنده بیرون شدند. اما تمام آنان زنده نماندند و تعدادی به اثر زخمهایی که برداشته بودند و پایین رفتن درجهی حرارت بدنشان بیش از حد معمول (Hypothermia)، جان باختند. در حالی که به بیرون رهنمایی میشدند، ما با آنان صحبت کردیم. یک عرب که کمی انگلیسی صحبت میکرد، گفت که او در ایالات متحده، در مرکز ایالت لوزیانا (Baton Rouge, Louisiana) زاده شده است. تعداد زیاد آنان که موهای مرغول سیاه و دراز داشتند، گفتند که آنان از یمن هستند. یکی که ساکت بود، آشکار شد که جان واکر لیند (John Walker Lindh)، «طالب امریکایی» است که برای مطالعه دربارهی اسلام به یک مدرسه در پاکستان رفته بود. سرانجام، توسط القاعده آموزش داده شده و برای جنگ به شمال افغانستان فرستاده شده بود.
زخمیها روی خاک افتاده بودند. در حالی که جنگجویان دوستم دو موتر بارکش را آورده بودند تا آنها را به جای دیگری انتقال دهند، آنان غذا و آب میخواستند. مقامهای صلیب سرخ با لباس، کیلههای خوراکی، نارنج و آب برای اسیرانی که دستهایشان بسته بود، از راه رسیدند. یک اسیر که محمد نام داشت، گفت که آنان میخواستند دو روز پیش تسلیم شوند و گروه هفت نفری جنگجویان عرب آنان را اجازه نداده بودند که تسلیم شوند. یک پسر لاغراندام پاکستانی به نام اعجاز لطیف گفت که او شانزده یا هفده ساله است و فقط دو ماه است که به افغانستان آمده است.
عبدالجبار که از ازبکستان بود، با من به زبان روسی صحبت کرد و گفت که شورش در زندان را جنگجویان ازبکستانی آغاز کردند. آنان اعضای جنبش اسلامی ازبکستان بودند. این گروه مخالف رژیم سرکوبگر رییس جمهور اسلام کریموف بودند. اسلام کریموف کمونیستی است که از مدتها به این طرف رهبری ازبکستان را به دست دارد. اعضای جنبش اسلامی ازبکستان به کشور همسایهیشان افغانستان، پناه آورده بودند. در بدل داشتن پناهگاه امن در افغانستان، این گروه با طالبان و القاعده متحد شد. آنان ستمهای زیادی را متحمل شده بودند. حکومت کریموف در سرکوبگری مذهبی و سیاسی و کار گرفتن از شکنجه در زندانها بدنام بود. در یک موردِ مستندسازی شده، یک زندانی در یک دیگ آب جوشان انداخته شده و زنده جوش داده شده بود. ازبکستانیها توسط گروههای خشونتطلب تبلیغی پاکستان جذب شده بودند. این گروهها کار تبلیغیشان را در آسیای میانه در دههی 1980 آغاز کرده و برای مدارس دینی پاکستان شاگرد جذب میکردند. شاگردان ازبکستانی در جستوجوی آموزش اسلامی و آزادی مذهبی به پاکستان رفتند و به عنوان ستیزهجویان جهادی ظهور کردند. آن شبکهها تا امروز فعال اند و به جذب مردان جوان آسیای مرکزی به جهاد ستیزهجویانه ادامه میدهند.
ازبکها در آن روز بیشتر از همه به این دلیل دست به شورش زدند که از اخراج شدن میترسیدند. عبدالجبار گفت که رفتن آنان پس به ازبکستان، تقریبا به معنای اعدام شدن بود. آنان در جریان بمباران رهبر کاریزماتیکشان، جمعه نمنگانی را از دست داده بودند و با سرنوشت نامعلومی روبهرو شده بودند و بخش بیشتر جنگجویان خارجی غیرقابل پیشبینی را تشکیل میدادند. به آنان گفته شده بود که اگر اسلحهیشان را تسلیم دهند، آزاد خواهند بود و پس به پایگاه اصلی طالبان، قندهار، فرستاده خواهند شد. اما وقتی در قلعه انداخته شدند و خود را اسیر دوستم، که بیرحم و دارای روابط نزدیک با رییس جمهور ازبکستان شناخته میشد، یافتند، بعضی گروههایشان تصمیم گرفتند که آخرین جنگشان را راهاندازی کنند. عبدالجبار گفت: «فرمانده ما جنگ را آغاز کرد. او به ما گفت: «بهتر است شهید شویم به جای اینکه اسیر بمانیم.»
عبدالجبار تحصیلکرده بود و در دفتر سیاسی جنبش اسلامی ازبکستان در کابل کار کرده بود. او با سپاسگزاری، سیب و آب را از کارمندان صلیب سرخ گرفت. او گفت: «من ضدامریکاییها نیستم» و اضافه کرد که به نظر او، حملهی 11 سپتامبر بر نیویورک، اشتباه بود؛ چون مردم غیرنظامی را هدف قرار داد. «تنها خدا میداند که چه اتفاق میافتد، اما اگر آنها ما را پس به ازبکستان بفرستند، همهچیز [برای ما] پایان خواهد یافت.»
جان به سلامت بُردگانِ نبرد قلعهی جنگی، به نزدیکترین زندان در شبرغان و زخمیها به شفاخانهی دولتی آنجا انتقال داده شدند. پس از چندهفته، آنان توسط فرقهی کوهی دهم نیروهای امریکایی از آنجا گرفته و جزو نخستین کسانی بودند که به زندان خلیج گوانتانامو در کیوبا انتقال داده شدند. اکثر آنان بیشترین دورانِ یک دهه را در زندان ماندند. سرانجام، شش ازبکستانی آزاد شدند و اجازه یافتند که در کشورهای دیگر به زندگی آغاز کنند.
حتا زمانی که در قلعهی جنگی نبرد جریان داشت، هزارها جنگجوی طالبان براساس توافقی که بین جنرال دوستم و ملا فاضل صورت گرفته بود، تسلیم میشدند. آنان در یک صف طولانی در دشت خاکی ایرگنک در غرب قندوز برآمدند. در آنجا، آنها خلع سلاح شده، بر لاریها بار میشدند و سفر ده ساعتهیشان را به طرف غرب، زندان شبرغان، آغاز میکردند. پس از اغتشاش زندانیان در قلعهی جنگی، رفتار اسیر کنندگان آنان دیگر دوستانه نبود. به دلیل ترس از بمبگذاریهای انتحاری، افراد دوستم دستان اسیران را آنقدر محکم میبستند که دیگر آن را حرکت داده نمیتوانستند. سربازان لاریها را بیش از اندازه بار و حتا تمام دروازههای کانتینرهای لاریها را که در آن هوای کم وجود داشت، بسته میکردند. صدها تن به اثر خفگی در مسیر راه مردند و به صورت دستهجمعی در دشت دفن شدند. این شاید بدترین کشتار دستهجمعی این جنگ بود. فرماندهان دوستم اعتراف کردند که چهل اسیر بر اثر زخمهای ناشی از جنگ مردند، اما کشتار دستهجمعی را رد کردند. شمار مردگان در ماههای بعدی به اثر اسهال خونی، سل (توبرکلوز) و سوء تغذیه در زندان دوستم زیاد شدند. در جریان سال، صلیب سرخ مجبور شد دخالت کند و با یک برنامهی غذارسانی، جلو تلفات بیشتر اسیران را بگیرد.
چنانکه جریان تسلیم شدن پیش رفت، ملا فاضل و ملا نوری از قندوز بیرون شدند و خود را به دوستم تسلیم کردند. جنرال دوستم آنان را تا مهمانخانهی تجملیاش در شهر شبرغان همراهی کرد. در آنجا، آنها زیر چشم نگهبان، اما در تجمل نسبی با داشتن بسترهای خواب اطلسی، گرمابههای پاک و یک ایوان مشرف بر فوارههای آب و باغ گل سرخ بهسر میبردند. آنها برای چندین هفته در این مهمانخانه زندگی کردند، تا اینکه یک روز نیروهای امریکایی آمدند و آنها را بازداشت کردند. به خاطر هر عفو و بخششی که دوستم به آنها وعده داده بود، آنان را به امریکاییها تحویل نداد. اعضای اتحاد شمال به من گفتند که آنان از نظامیان امریکایی خواستند تا هردو ملا را پیش از اینکه بتوانند فرار کنند، بازداشت نمایند.
هردو ملا به بیرون از افغانستان انتقال داده شدند و در حجرههای زندان کشتیِ جنگیِ یو.اس.اس بتان (USS Bataan) نگهداری میشدند و بعدتر آنها نیز به زندان خلیج گوانتانامو برده شدند. یازده سال پس از آن روز، هنوز هم آنان در زندان بودند. زمانی که نام آنها بار دیگر در اخبار ظاهر شد، از میان بازداشت شدگان افغان که تعدادشان در حال کاهش بودند، بیشترین دوران را در زندان بهسر برده بودند. وقتی که ادارهی اباما در جستوجوی پیدا کردن راهی برای گفتوگو با رهبری طالبان برآمد، یکی از نخستین خواستهای این گروه شورشی، آزاد کردن پنج عضو برجستهی این گروه از زندان گوانتانامو بود که ملا فاضل و ملا نوری در میان آنان بودند.
ادامه دارد…