در نیمهی دوم دههی هفتاد خورشیدی، زمانی که گروه طالبان حکومت سختگیرانهیشان را در افغانستان گسترش میدادند و روز به روز قلمرو جبههی مقاومت در برابر امارت اسلامی تنگتر میشد، یک کودک مهاجر افغان در شهر دوشنبهی تاجکستان، مصروف آموزش در مکتب نظامی گنجوی این شهر بود. ذبیح، هر روز از مادرش صد صوم (واحد پول قبلی تاجکستان) کرایهی راه رفت و برگشت به مکتب و هزینهی خوراکی روزانه دریافت میکرد. روبهروی مکتباش، تنها کتابفروشی کتابهای به رسمالخط فارسی در تاجکستان، یک قفسهی ویژهی کتاب کودک داشت. ذبیح، هر روز پس از فراغت از مکتب، پولی را که از مادرش دریافت میکرد، از کتابفروشی الهدا کتاب کودک میخرید و شتابان به خانه میرفت تا کتاب جدیدی را که خریده است، بخواند.
روزها و شبهای ذبیح با کتابهای کودکی که از کتابفروشی روبهروی مکتبش میخرید، به لذت و اشتیاق میگذشت. مدتی بعد اما، او به یک بنبست خورد. مادرش وقتی اندک اندک بو برد که فرزندِ رو به رشدش، کرایهی راه و هزینهی خوراکی روزانهاش را کتاب میخرد، بر او خشم گرفت. آقای کتابفروش نیز یک روز وقتی متوجه شد کودک کتابخور افغان، قفسهی کتابهای کودکش را خالی کرده است، او را از کتابفروشی خارج کرد و گفت دیگر حق ندارد برای خرید کتاب کودک به دکانش بیاید.
اکنون که دو دهه از آن سالها میگذرد، ذبیح مهدی، گهوارهی ادبیات کودک افغانستان را تکان میدهد. او مؤسس و مدیر یکی از بزرگترین گروههای چاپ و نشر کتاب کودک موسوم به «گروه گهواره» در افغانستان است. گروهی که چند ماه مانده به چهارمین سال فعالیتاش، بیش از 32 هزار نسخهی چاپی از 26 عنوان کتاب کودک چاپ و به کودکان افغانستان از پایتخت تا دورترین روستاهای کشور توزیع کرده است. تا کنون، بیش از 86 هزار بار، نسخههای پیدیاف کتابهای گروه گهواره از وبسایتش دانلود شده است.
کودکی در جنگ و مهاجرت
داکتر محیالدین مهدی، سیاستمدار و تاریخنگار افغان، زمانی که دانشجوی دانشکدهی طب در پایتخت بود، ذبیح، سومین فرزندش در ولسوالی اندراب ولایت بغلان به دنیا آمد. مهدی پدر، اندکی بعد که دانشجوی صنف پنج دانشکدهاش بود، وقتی مطلع شد پس از بازداشت خیلی از همصنفیهایش توسط دستگاههای امنیتی حکومت کمونیستی اکنون نوبت به خودش رسیده است، از کابل فرار و به جبهات قیام مجاهدین در برابر اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ پیوست. مهدی پسر، در نبود پدر زمانی که به تازگی راه رفتن آموخته بود، به همراه خانواده به پاکستان کوچید.
یک سال و اندی پس از زندگی در پاکستان، ذبیح و خانوادهاش، وقتی به کابل برگشتند، دولت اسلامی مجاهدین پس از شکست حکومت کمونیستی، در پایتخت حاکمیت میراند. با وصف آنکه کابل زیر باران راکتهای جنگ داخلی مجاهدین میسوخت، ذبیح و سمیع برادر بزرگترش از استاد غلامعلی فرحتیار آموزش خوشنویسی میدید و در کوچههای شمال پایتخت، به دنبال قلم نی پختهتر و رنگ بهتر میگشت: «با آنکه وضعیت اکنون کابل با نیمهی اول دههی هفتاد اصلا قابل مقایسه نیست، اما کابل اینروزها، شهر هنر و جنون برای آموزش نیست. در آن زمان که از آسمان راکت میبارید و از زمین باروت میجوشید، در کابل جنون هنر بود و خطاطی ذوقها را به رقص میآورد.»
ذبیح از چهار سال و اندی که کودکیاش را در پایتخت گذراند، نفرت و جنگ به حافظه دارد: «فاصله میان گروههای مختلف تباری، بهصورت وحشتناکی بالا گرفته بود. این نفرت آنقدر شدید بود که حتا به کودکان نیز سرایت کرده بود. کودکان در دعواهاشان، از اسمهایی که در میان گروههای مختلف قومی بیشتر رایج بود، به عنوان فحش بر همدیگر استفاده میکردند.»
یک هفته پیش از سقوط کابل به کام جنگجویان طالبان، یک روز وقتی ذبیح از مکتب به خانه آمد، مادرش گفت که باید بار و بندیل ببندند و از پایتخت بکوچند. ذبیح کیف کتابهایش را پشت یک الماری پنهان کرد به این انگار که وقتی به پایتخت برگشتند، بتواند آن را پیدا کند. خانوادهی ذبیح از کابل به پلخمری، از آن جا به ولسوالی امام صاحب ولایت کندز و سپس به تاجکستان آواره شد. ذبیح در نخستین سال اقامت در شهر دوشنبه، کتابی را که ویژهی آموزش مهارتهای خواندن و نوشتن به فارسی بود، در خانه آموخت و سپس دانشآموز صنف چهار مکتب نظامی گنجوی شد؛ مکتبی که نصاب آموزشی آن به زبان فارسی و رسمالخط سیرلیک بود. در آخرین سال اقامت ششساله در دوشنبه، ذبیح دانشآموز یک مکتب ویژهی فرزندان دیپلماتهای ایرانی شد. آن سال به آخر نرسید که بار دیگر اشتیاق به برگشت به موطن، خانواده را در بر گرفت. بیست روز پس از سقوط امارت اسلامی توسط ائتلاف ضد تروریزم به رهبری ایالات متحده و جبههی مقاومت افغانستان، خانوادهی ذبیح به کابل برگشتند.
پس از پنج سال حاکمیت امارت اسلامی بر افغانستان، کابل وقتی ذبیح به آن پا گذاشت، شهری افسرده، خسته و دودآلود بود. آنها خانهیشان را آلوده به مدفوع حیوانات خانگی یافتند که در سالهای آوارگیشان توسط یکی از قوماندانهای طالب استفاده میشد. کابل خسته و افسرده بهتازگی از اختناق آزاد شده بود. مکاتب، دانشگاهها و آموزشگاهها باز شدند و زنان از حبس خانگی آزاد. یک امید نیرومند بر بستر پنج سال افسردگی و شکنجه، به سرعت در رویش بود.
به پیشواز رهایی و امید
در کابل پس از طالبان، آرزوها و امیدهای ذبیح مثل صدها هزار افغان دیگر بر آوارهای شهر و افسردگیهای جمعی سبز کرد. مثل همیشه، اولین تکاپوی ذبیح، کتاب و مکتب بود. به جستوجوی آموزش، پس از موفقیت در آزمون تثبیت سویه، دانشآموز صنف 9 لیسهی استقلال شد. پنج سال بعد، زمانی که او در اوج آمادگی میرفت که کانکور ورودی دانشگاهها را به آغوش گیرد، به بستر بیماری افتاد و برای درمان عوارض دستگاه تنفسیاش، به ایران رفت.
ذبیح مشتاق بود که دانشجوی دانشکدهی ادبیات فارسی شود، اما به این دلیل که عبدالله خداداد، برادر بزرگش ادبیات فارسی خوانده بود، صلاح خانواده بر این شد که بهدلیل بنیهی آموزشی خانواده در آینده، تنوع در تحصیلات فرزندان آن رعایت شود. پس از برگشت از ایران، ذبیح به توصیه پدر، مهندسی نفت و گاز دانشگاه پلی تخنیک را انتخاب کرد و به این دانشکده راه یافت. همزمان با دانشجویی، ذبیح از زندهیاد همایون هنر، آکاردئون فراگرفت. بعدتر، او برای گروه مورچهها در آلبوم «میلیتاریزم» آکاردئون نواخت و برای فیلم «نامهای به رییس جمهور» از رویا سادات آهنگ ساخت.
در سال 1390، وقتی ذبیح از دانشگاه فارغ شد، با همدورهاش فرشته نبوی (که اکنون تخلصاش را به مهدی تغییر داده است) ازدواج کرد. در همین سال، او به وزارت معدن درخواست کار داد و کارمند این اداره شد. پنج سال بعد، ذبیح یک بورس از مؤسسهی جائیکا دریافت کرد و برای ادامهی تحصیل در ماستری نفت و گاز در دانشگاه توکای، به جاپان رفت.
تولد گهواره
یکی از روزهای زمستان 1394، زمانی که ذبیح مهدی به همراه فرزند خردسالش وحید، در رختکن یک حمام عمومی در جاپان، خستگی پس از استحمام از تن به در میکرد، وحید به سراغ کتابخانهی حمام رفت. کتابی از قفسهی کتابهای کودک آن برداشت و برای پدر آورد. وحید از ذبیح خواهش کرد که آن کتاب را برایش بخواند. ذبیح به این دلیل که بر زبان جاپانی تسلط چندانی نداشت، به سختی موفق شد از محتوای آن داستانی برای فرزند کنجکاوش تعریف کند. آقای مهدی متوجه شد که آن کتاب، با نقاشیهای زیبا و پیامهای سودمند و آموزنده برای کودک، در فرزندش اشتیاقی کمنظیر برانگیخه است.
مدتی بعد، ذبیح مهدی، نوید صدیقی، صبور صمیم، مهدی نایاب و فرشته مهدی آن کتاب را به فارسی ترجمه کردند: «زغالیگک و دوستان شگفتانگیزش». هنگام تدوین شناسهی کتاب، آنها در نوشتن اسمهای پنج فردی که در ترجمهی آن با هم کار کرده بودند، بهدلیل طولانیشدن فهرست مترجمین، دچار تردید شدند. در میانهی این تردید، آنها به ایدهی شگفتی دست یافتند؛ «کاری از گروه گهواره». به این ترتیب، گروه گهواره متولد شد.
گروه گهواره با نهاییشدن نسخهی پیدیاف نخستین کتابی که ترجمه کرده بود، آن را به حضرت وهریز، نویسنده و مترجم افغان فرستاد: «وهریز به فوریت زنگ زد. از دیدن کتاب هیجانزده شده بود. به من گفت گروه گهواره چند نفر است؟ گفتم پنج نفریم. گفت من عضو ششم این گروه هستم.» در 14 حمل 1395، به مناسبت روز جهانی کتاب کودک، پنج مترجم رضاکار و مشتاق ادبیات کودک، بهصورت رسمی تشکیل گروه گهواره را اعلام کردند. پس از آنکه آقای وهریز، در مورد این گروه در شبکههای اجتماعی نوشت، ظرف سه ماه، حدود 40 عضو دیگر نیز بهصورت داوطلب و رضاکار به گروه گهواره پیوستند. نقاش، صفحهآرا، ویراستار و مترجم از زبانهای مختلف جهان.
در سومین سالگرد تولد گروه گهواره، گروهی از کاربران افغان در حمایت از گروه گهواره، کارزاری را در شبکههای اجتماعی با هشتگ «هر کودک یک کتاب» به راه انداختند. هدف این کارزار، جمعآوری حمایتهای مالی برای گروه گهواره بود. در پایان این کارزار، گروه گهواره موفق شد 20 هزار نسخه از کتابهایی را که قبلا بهصورت پیدیاف منتشر شده بود، چاپ کند. بهدلیل قحطی مطلق کتاب کودک در زبان ازبیکی، گروه گهواره نخستین کتابهایش را به این زبان چاپ و منتشر کرد.
گهواره تکثیر میشود
درحالیکه کودکان افغانستان از کلانشهرها تا روستاهای دوردست، بزرگترین قربانیان خشونت ویرانگر و جاری افغانستان هستند و از خشونت، کمبود خدمات آموزشی و صحی و چالشهای متعدد دیگر رنج میبرند، گروهی از جوانان مشتاق و آرام، در اتاقهای تمیز و سادهی یک خانهی دوطبقهای در یکی از کوچههای تایمنی کابل، دفتر چاپ و نشر کتاب برای کودکان افغانستان را میچرخانند. در یکی از اتاقهای طبقهی دوم دفتر گروه گهواره که مشرف بر کوچه است و تابش خورشید بعدازظهر پاییزی از کلکین غربی آن به اندرون، گرمای لذتبخشی به تن میدواند، ذبیح مهدی را ملاقات کردم. قرار بود به سرعت مصاحبه را به اتمام برسانیم، اما وقتی گفتوگو به پایان رسید، تاریکی بر تمام شهر مسلط شده بود.
آقای مهدی و همکارانش در گروه گهواره، در پی آن هستند که در سالهای پیشرو، کتابخانههای سیار گهواره را در سراسر افغانستان فعال کنند. در چشمانداز گهواره، برگزاری برنامههای کتابخوانی و تئاتر کودک برای کودکان در روستاهای افغانستان و احداث پارکهای گهواره مجهز به کتابخانه و ویژهی کودکان نیز روی میز قرار دارد. با توجه به فراز و نشیبی که گروه گهواره در سه سال گذشته تجربه کرده، امیدوار به کارشان ادامه داده و رو به پیشرفت و توسعه بوده، تحقق چنین چشماندازی دور از انتظار نیست؛ اتفاقی که میتواند برای بخشی از کودکان جنگ افغانستان، پادزهری در برابر خشونت و تفنگ باشد.
سه ماه قبل، ذبیح مهدی موفق شد در بورسهای MEXT جاپان پذیرفته شود. در اپریل 2020 او به توکیو میرود تا دکترایش در مهندسی نفت و گاز را بخواند. شاید باز هم، مثل دورهی ماستریاش در دانشگاه توکای، از سرزمین آفتاب تابان، با طرحی شبیه به «گروه گهواره» به کابل برگردد. از شور زایدالوصفش در کار برای ادبیات کودک و کودکان افغانستان بعید نیست. در جریان گفتوگو، وقتی در مورد چشمانداز گروه گهواره و برنامههایی که روی دست دارد گپ میزد، با هیجان کودکانهای میگفت که میخواهد عمارت کتابخانههایی که برای پارکهای گهواره ساخته میشود، دوطبقه و سنگی باشد: «دیوارهایی که بتواند در برابر گلولهی جنگ و خشونت تاب بیاورد و تخریب نشود. سنگ؛ نمادی برای حفاظت از آموزش در برابر جنگ»