ما: …
عبدالحکیم زنگیر: قبل از این که شما سلام کنید، میخواهم به صراحت بگویم که منظور من آن نبود.
ما: متوجه نشدیم.
عبدالحکیم زنگیر: متوجه شدید. خودتان را به کوچهی حسن چپ میزنید.
ما: نه، به راستی ما نفهمیدیم شما در مورد چه چیزی…
عبدالحکیم زنگیر: خواهش میکنم، لطفا. من خودم یک وقت ژورنالیست بودم. ببینید، این توطئه را ساختند تا مرا بدنام کنند.
ما: ببخشید، دربارهی چه توطئهای حرف میزنید؟
عبدالحکیم زنگیر: من حاضرم دستم را سر قرآن بگذارم و قسم بخورم که برای من تمام مردم افغانستان گلهای یک باغاند. برای من فرقی نمیکند که یک هموطنم تاجیک باشد، هزاره باشد، پشتون باشد، ازبیک باشد، عرب باشد، بلوچ باشد، ترکمن باشد، هندو باشد… همه برادران و خواهران من هستند.
ما: درست است. ما که در این مورد چیزی نگفتیم.
عبدالحکیم زنگیر: نه، ببینید. من خودم یک وقت ژورنالیست بودم.
ما: میدانیم. در نشریهی… اسم نشریه را فعلا در خاطر نداریم. در آنجا مینوشتید.
عبدالحکیم زنگیر: بلی. ولی خدا را شاهد میگیرم که این مسأله یک توطئه است.
ما: کدام مسأله؟
عبدالحکیم زنگیر: خواهش میکنم. بیایید در این باره صادقانه گپ بزنیم. اجازه بدهید من توضیح بدهم که قضیه از چه قرار بود. خسربرهی من در هامبورگ آلمان یک مهمانی ترتیب داد. از من هم خواهش کرد که به خانهاش بروم. خیلی پست است. حیوان است. گفتم بروم یا نروم. دو دل بودم. خانمم اصرار کرد که برو. گفتم تو که برادرت را میشناسی. گفت «نه، باید بروی و این برادرم تنها یادگار مردینهی پدرم است» و فلان و بهمان. دلم گواهی میداد که خسربرهام کدام فتنه در سر دارد.
ما: با معذرت، شما دربارهی چه چیزی حرف میزنید؟
عبدالحکیم زنگیر: برادران گلم، شما چرا آمدهاید که با من مصاحبه کنید؟
ما: مطلع شدیم که شما کتاب تازهای منتشر کردهاید. گفتیم بیاییم در مورد آن کتاب با شما صحبت کنیم.
عبدالحکیم زنگیر: نه نه، این طور نیست. من طفل نیستم. خودم یک وقت ژورنالیست بودم. اجازه بدهید که اصل قضیه را برایتان توضیح بدهم.
ما: بسیار خوب، حالی که اصرار دارید بفرمایید. ولی لطفا کوتاه صحبت کنید تا به بحث کتاب اخیرتان برسیم.
عبدالحکیم زنگیر: کتاب را فراموش کنید. خلاصه، یک دل را صد دل کردم و آن چاشت به خانهی خسربرهام رفتم. سی-چهل نفر دیگر هم دعوت شده بودند. شمس الحق، همین خسربرهی من، خیلی آدم پستی است. وارد مجلس که شدم، گوشم جرینگ کرد. فهمیدم که کدام توطئه است. پیش از غذا به ما چای دادند. در وقت چای خوردن بحث وطن به میان آمد و گپ به اقوام افغانستان رسید. شما هیچ دیدهاید که آدم نیم ساعت پیش از نان چاشت چای بخورد؟
ما: نه. ما معمولا چای نمیخوریم.
عبدالحکیم زنگیر: آفرین. هیچ کس چای نمیخورد. چرا به ما چای دادند؟ نوبت به گپ زدن من که رسید، متوجه شدم که حالم یک رقم است. گفتم مرا از گپ زدن معاف کنید. گفتند نه، آقای دکتر شما حتما باید نظر بدهید. چایم یک ذره بوی هم میداد. وقتی که شروع کردم به گپ زدن متوجه شدم که سر کلمات و جملات خود کنترل ندارم. فهمیدم که در چایم کدام چیز انداختهاند. این بیشرف خسربرهام از تمام گپهای من فیلم گرفته. فیلمی که شما دارید از همان مجلس است.
ما: ما فیلم نداریم. اصلا نمیدانیم شما دربارهی چه گپ میزنید.
عبدالحکیم زنگیر: هههه. درست است. درست است. من خودم یک وقت ژورنالیست بودم. من در آنجا گفتم که تاجیکها باید قتل عام شوند و ازبیکها به بردگی گرفته شوند. گفتم که پس از نابودی مردان هزاره زنهایشان را به زور به عقد خود درآوریم. گفتم که اگر من قدرت داشته باشم پشتونهای درانی را نابود میکنم و زنان و دخترانشان را در کویته و پیشاور میفروشم. نمیگویم نگفتم. ولی خدا شاهد است که در چای من کدام چیز انداخته بودند. خسربرهی من خیلی نامرد است. خیلی پست است. گفتم اگر من به قدرت برسم قانون جور میکنم که همهی مردم افغانستان فقط و فقط شیر شتر بنوشند و بس. گفتم من در غذاهای دیگر میشاشم. شما را به خدا آدم اگر در چایش چیزی نینداخته باشند این قسم چیزها را در یک مجلس کلان میگوید؟
ما: به هر حال، ما در آن باره چیزی نمیدانیم. اگر اجازه باشد دربارهی کتابتان گپ بزنیم.
عبدالحکیم زنگیر: من هرگز دربارهی هموطنان خود اینطور حرف نمیزنم. باز اگر من تعصب میداشتم چرا دربارهی پشتونهای درانی گپ زدم؟ آیا این ثابت نمیسازد که من یک آدم بیتعصب هستم؟
ما: آقای زنگیر، ما واقعا نمیدانیم که این قضیه که میگویید چیست. ما آمدهایم…
عبدالحکیم زنگیر: همین تخلص مرا ببینید. تخلص اصلی من «زنجیر» است. من در سن هفت سالگی به خاطر مبارزه علیه نژادپرستی تخلص خود را زنجیر گذاشته بودم. همین خسربرهی نامرد من آن را در آلمان زنگیر نوشت. آن وقت من آلمانی بلد نبودم. حالا همه مرا آقای زنگیر میگویند.
ما: بسیار خوب، کتاب جدیدتان…
عبدالحکیم زنگیر: من هیچ مخالفتی با طبقهی زن ندارم. به نظر من زن هم انسان است.
ما: در فرصتی که باقی مانده کمی دربارهی کتابتان گپ بزنیم.
عبدالحکیم زنگیر: خواهشی که من از شما جوانان دارم این است که همیشه در نشریاتتان وحدت ملی و برابری و برادری اقوام عزیز کشورمان را تبلیغ کنید.
ما: حتما.
عبدالحکیم زنگیر: ما و شما نباید اجازه بدهیم که فارسیزبانهای افغانستان کولتور ما را تضعیف کنند…
ما: ببخشید، منظورتان را نفهمیدیم.
عبدالحکیم زنگیر: نه نه، چیز شد. من برای یک لحظه فکر کردم که با… این چیز است… میبینید که تأثیر آن چای پدرلعنت هامبورگ هنوز در وجود من باقی مانده.
ما:آقای دکتر حلیم زنگیر، تشکر از وقتتان.
عبدالحکیم زنگیر: دکتر حلیم نه، دکتر عبدالحکیم.
ما:ببخشید. چای شما سر ما هم تاثیر کرد!
عبدالحکیم زنگیر: ببینید دیگر. خیلی پست است خسربرهی من.