چه بر سر ما آمد؟

چه بر سر ما آمد؟

آتلانتیک کیم گاتاس
مترجم: جلیل پژواک

«چه بر سر ما آمد؟» پرسشی است که ذهن جهان عرب و مسلمانان را به خود درگیر کرده است. ما آن را مرثیه‌گونه با خود تکرار می‌کنیم. شما از ایران گرفته تا سوریه، عربستان سعودی و لبنان آن را می‌شنوید. برای ما، گذشته جهانی متفاوت است؛ قلمروی که به کام وحشت و کشتارهای فرقه‌‌ای سقوط نکرده؛ سرزمینی پرجنب‌وجوش‌تر، عصر مدارای دینی و عاری از فداییان مذهبی و جنگ‌های ظاهرا بی‌پایان و بی‌اساس.

درست است که جهان عرب و اسلام در گذشته شاهد کودتا و جنگ بود، اما زمان و مکان، این جنگ‌ها و آشوب‌ها را مهار می‌کرد و اعراب و مسلمانان هنوزهم به آینده امیدوار بودند. «چه بر سر ما آمد؟» ممکن است به ذهن جوان‌ترهایی که سن و سال‌شان اجازه نمی‌دهد گذشته را به خاطر بیاورند، خطور نکند؛ کسانی که والدین‌شان به آن‌ها نگفته‌اند که روزگاری در جهان اسلام، می‌شد جوانی را در پیشاور دید که شعر می‌خواند، در بارهای بیروت در مورد مارکسیسم بحث می‌کند و در بغداد سواحل دجله را دوچرخه‌سواری می‌کند. این پرسش ممکن است غربی‌ها را که فرض می‌کنند افراط‌گرایی و خون‌ریزی امروزه در جهان عرب و میان مسلمانان، همواره یک امر عادی بوده است، گیج کند.

بدون درک این‌که جهان اسلام چه چیزی را و چگونه باخته و به همان اندازه مهم، چرا رقابت بین عربستان سعودی و ایران در این باخت چنین نقش مهمی را ایفا کرده، آینده‌ی بهتری در کار نخواهد بود و درک جهان از خاورمیانه همچنان ناقص باقی خواهد ماند.

تاریخ معاصر منطقه، از پایان امپراتوری عثمانی گرفته تا حمله‌ی امریکایی‌ها به عراق در سال 2003، نقاط ‌عطف بسیاری دارد که می‌تواند در توضیح این‌که چگونه ما این‌گونه سرخورده و ناامید شدیم، کمک کند. تحولات منطقه هیچ‌کدام به تنهایی نمی‌توانند تصویر کاملی را ترسیم کنند. بنابراین نگاه من متمرکز به سال 1979 است، هنگامی که سه رویداد مهم رخ داد. اولی انقلاب ایران بود که با بازگشت آیت‌الله خمینی در ماه فبروری به اوج خود رسید. دومی محاصره مسجدالحرام در مکه توسط فداییان عربستان سعودی در ماه نوامبر و سومی حمله‌ی شوروی به افغانستان در آستانه‌ی کریسمس همان سال بود. حمله‌ی شوروی بود که افغانستان را به اولین میدان جهاد در عصر مدرن و اقدامات مورد حمایت ایالات متحده تبدیل کرد. این رویدادها تقریبا ربطی به هم نداشتند، اما ترکیب هر سه، بسان زهری درون وجود جهان اسلام و منطقه عمل کرد. پس از این سه رویداد، منطقه دیگر منطقه‌ی سابق نبود. از همین سمی‌شدن منطقه بود که رقابت سعودی و ایران زاده شد.

عربستان و ایران تا آن‌زمان دوستانه‌ با همدیگر رقابت می‌کردند. هر دو کشور دو رکن اصلی تلاش‌های امریکا برای مقابله با کمونیسم در منطقه دانسته می‌شدند. سپس در ایران، انقلاب شد. مجلس سعودی ابتدا از روی‌کارآمدن رهبری اسلامی در ایران و قرآن به‌عنوان قانون اساسی این کشور استقبال کرد. اما دیری نگذشت که ریاض با واقعیت تازه‌ای روبه‌رو شد: خمینی که از درون هرج‌ومرج انقلاب به‌عنوان عالی‌ترین مقام رهبری ایران بالا آمد، باری خانواده‌ی سعودی را «شترچران» و «بربر» توصیف کرده بود. مهم‌تر از آن، او شیعه بود و نقشه‌های بزرگی برای رهبری جهان اسلام که بیش‌تر سنی است، در سر داشت. این امر نگرانی عمیقی را در عربستان سعودی خلق کرد؛ زیرا پادشاه سعودی متولی دو مقدس‌ترین مکان اسلام است. محاصره‌ی دو هفته‌ای مسجدالحرام در مکه نیز به‌شدت به جایگاه این خانواده در جهان اسلام آسیب رسانده بود؛ آل سعود در نقش خود به‌عنوان متولیان این مکان ناکام شده بودند. وقتی اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان حمله کرد، ریاض فرصت را برای بازگرداندن اعتبار خود غنیمت شمرد و به تمویل و حمایت از آنچه که در آن‌زمان به‌عنوان جنگِ برحق علیه کمونیست‌ها دیده می‌شد، دست زد و همزمان انرژی تندروان جوان عربستان سعودی را به سمت میدان نبرد خارجی سوق داد.

دیری نگذشت که رقابت ویران‌گری بر سر رهبری جهان اسلام در گرفت؛ در این میدان ایران و عربستان سعودی در پی دست‌یابی به قدرت، دین را هرکدام به نفع خود تحریف، سوءاستفاده و استثمار کردند. این رقابت از سال 1979 به بعد همچون سیلی که هرچیزی را در مسیرش قرار گیرد می‌بلعد، ادامه یافته است. هیچ چیز جهان عرب و جهان اسلام را به اندازه‌ی وقایع سال 1979 عمیق و بنیادی تغییر نداده است.

خاورمیانه قبل از سال 1979 نیز شاهد رویدادهای مهم بود که صرفا یا اتحادها را از بین بردند، یا جنگ‌ها را آغاز یا پایان دادند یا عامل ظهور جنبش‌های سیاسی جدید شدند. اما میراث رادیکال وقایع سال 1979 نه‌تنها زمینه‌ی وقوع تمام رویدادهای این‌چنینی را فراهم کرد، بلکه از آن هم فراتر رفت و روندی را کلید زد که منجر به دگرگونی جوامع و تغییرات در مراجع و منابع فرهنگی و مذهبی شد. پویایی‌های سال 1979 ما را تغییر داد و حافظه‌ی جمعی‌مان را دست‌برد زد؛ این وقایع، همچنان‌که ایران و عربستان با زور پول و پروپاگاندای سیاسی و تبلیغات دینی برای یارگیری در سطح منطقه تلاش می‌کردند، ساختار کشورهای پرجنب‌وجوش و کثرت‌گرایی چون مصر و پاکستان را به هم زد و از نو طراحی کرد.

من برای یافتن پاسخ این پرسش که چه بر سر ما آمد، از قاهره تا بغداد و از تهران تا اسلام‌آباد را جست‌وجو کردم. در هرجا که از مردم درباره‌ی تأثیرات وقایع سال 1979 بر زندگی آن‌ها پرسیدم، با سیلی از احساسات روبه‌رو شدم. در جریان جست‌وجویم، وقتی در اتاق نشیمن و مطالعه‌ی مردم این کشورها می‌نشستم، حس می‌کردم در حال انجام مأموریت درمان ملی یا منطقه‌ای هستم؛ هرکس داستانی درباره‌ی چگونگی بربادرفتن زندگی، خانواده و تحصیلات‌شان بر اثر وقایع سال 1979 داشت. حتا کسانی که پس از 1979 به دنیا آمده بودند، از این وقایع متأثر شده بودند. پرسش اصلی ما را هیچ‌کس قبلا از آن‌ها نپرسیده بود، اما وقتی من پرسیدم، متوجه شدم که این پرسش سال‌ها نپرسیده در ذهن آن‌ها وجود داشته، و با بیان من، ناگهان قطعات ناجور وقایع زندگی‌شان کنار هم قرار گرفته و معما سرانجام در نزد آن‌ها معنا پیدا کرده است.

در پاکستان، روزنامه‌نگار «ندیم فاروق پراچه» به من گفت که وقوع چندین رویداد مهم در یک سال برای او مثل خوردن آسمان بر زمین بوده. او برایم از سایر وقایع سال 1979 در کشور خودش گفت. او گفت که در آن‌سال ضیاالحق، دیکتاتور جدید پاکستان که قدرت را از سال 1977 به دست گرفته بود، سلف خود ذوالفقار علی بوتو را در اپریل 1979 اعدام کرد و قانون اسلامی را بر کشوری عمدتا سنی، تقریبا یک روز قبل از این‌که همین کار را خمینی در ایرانِ عمدتا شیعه انجام دهد، تحمیل کرد. ضیا از این‌که در اعمال قانون اساسی از خمینی پیشی گرفت بود، افتخار می‌کرد. این یکی از نمونه‌های فراوان رهبران منطقه‌ای است که می‌کوشیدند از یکدیگر در مسایل دینی پیشی بگیرند. در مصر، ابتحال یونس، استاد ادبیات فرانسه و همسر دانشمند اسلامی مترقی‌خواه، نصر ابوزید، به من گفت که برایش سال‌ها طول کشید تا بفهمد که چگونه سال 1979، سالی که در آن مصر با اسراییل پیمان صلح امضا کرد، نه‌تنها مسیر کشورش بلکه مسیر زندگی خودش را نیز تغییر داد. وقایع سال 1979 در مصر منجر به تبعیدشدن او و همسرش شد؛ زیرا مصر را تعصب و عدم مدارا فراگرفته بود و ابوزید متهم به ارتداد شده بود.

دهه 1980 با منازعات نظامی تعریف شد؛ برجسته‌ترین آن جنگ ایران و عراق بود که اختلاف و شکاف بین ایران و جهان (عمدتا سنی) عرب را بیش‌تر کرد و دیگری جنگ جاری علیه شوروی‌ها در افغانستان بود که بذر جهاد خشونت‌بار را در منطقه کاشت. هر دو جنگ با دامن‌زدن به اختلافات فرقه‌ای که منجر به توفانی از خشونت‌های فرقه‌ای شد -که قبلا معمول نبود و پس از حمله‌ی ایالات متحده به عراق در سال 2003 شدت یافت- کمک کردند شکاف تاریخی-مذهبی بین سنی‌ها و شیعیان به سلاح مدرن تبدیل شود.

دهه 1990 با جنگ‌های فرهنگی ناشی از خاکستر منازعات دهه 1980 -جنگ‌هایی که نقش تعیین‌کننده‌ای در تغییر شکل منطقه داشتند- تعریف شد. شلیک آغازین جنگ‌های فرهنگی، حکم اعدام رمان‌نویس سلمان رشدی به‌دلیل نوشتن کتاب «آیات شیطانی» بود که از جانب خمینی صادر شد. این ماجرا اکنون فقط به دلیل فتوای خمینی در خاطره‌ها باقی مانده، اما آغاز آن در واقع زمانی بود که فعالان محافظه‌کار اهل سنت و مرتبط با عربستان سعودی، با کمک سفارت عربستان سعودی در لندن کارزاری علیه این کتاب به راه انداختند. آیات شیطانی تا آن‌زمان به فارسی ترجمه شده بود و حتا در ایران نیز به فروش رفته بود، اما خمینی، مشتاق موج‌سواری بر خشم مسلمانان علیه این کتاب که از هند تا بریتانیا و تا پاکستان پخش شده بود، دست به صدور فتوا برد و خودش را در جایگاه برحق‌ترین رهبر توده‌های مسلمان قرار داد. تصمیم او تأثیر عظیمی بر زندگی روشن‌فکری در جهان اسلام داشت، زیرا عدم مدارای دینی افزایش یافت و نویسندگان و هنرمندان با اتهام ارتداد، خطر حمله و ترور روبه‌رو شدند. حتا نجیب محفوظ، نویسنده مصری و برنده جایزه نوبل، به سختی توانست پس از حمله با چاقو در سال 1994 به وی، از منطقه جان سالم به در ببرد.

یوسف شاهین، کارگردان مصری، تاریکیِ که بعدا منطقه را فرا گرفت به‌عنوان موج سیاهی توصیف کرد که از خلیج فارس سرچشمه گرفت، آمد منطقه را بلعید، زنان را با عبایه و نقابِ سعودی که قبلا در کشورهایی چون مصر ناشناخته بود، سیاه‌پوش کرد و به سرتاسر منطقه گسترش یافت. ده‌ها بازی‌گر محبوب و مشهور مصر با تشویق و آن‌چنان که گزارش شده با پول سعودی‌های ثروت‌مند، دست از لباس‌های کوتاه و موهای آرایش‌شده برداشتند تا نقاب بر تن کنند. در سال 1985، تعدادی کتاب در مصر منتشر شد که ماهیت دینی-مذهبی داشتند. یک دهه بعد، یعنی تا سال 1995، هشتادوپنج‌ درصد نمایشگاه‌ها و کتاب‌فروشی‌های قاهره، با آثار مذهبی و دینی پر شدند.

در لبنان، موج سیاه از تهران سرچشمه گرفت. ایران تازه شروع به صادرات انقلاب خود کرده بود. چادر، پارچه‌ی سیاهی که تمام بدن را می‌پوشاند از ایران شروع و به روستاهای شیعه‌‌نشین در حومه‌های جنوبی بیروت گسترش یافت. چادر را قبلا فقط زنان جوامع عمیقا سنتی که عمدتا همسران ملاها بودند، می‌پوشیدند. فروشگاه‌های مشروبات بسته شد، موسیقی ناپدید گشت، پرچم سیاه عزاداری برای امام حسین، یکی از مورد احترام‌ترین شخصیت‌های مذهبی شیعه، بر فراز بام‌ها به اهتزاز درآمد و از تیر چراغ برق آویزان شد. شعار «ما همه خمینی هستیم» روی دیوارهای لوکس بازارهای بیروت نقش بست. پرچم امام حسین، چادر زنان روحانیون، نقاب سعودی، نفرت فرقه‌ای و تهدید ارتداد همه دست به دست هم داده و آگاهی جمعی جدیدی را شکل دادند که اکنون توسط نسل جوان منطقه به چالش کشیده می‌شود.

در طول سفرم با سوال تکرارشونده‌ای مواجه شدم که تعجبم را برانگیخت؛ سوالی که سعودی‌ها و ایرانیان جوان به‌ویژه از پدر و مادرشان می‌پرسند: این‌که چرا شما جلو این موج سیاه را نگرفتید؟ در کشورهایی که این موج از آن سرچشمه گرفته بود و زندگی مردم را از سال 1979 به بعد مختل کرده بود، نسل جوان نسبت به نسلی که اجازه داده بودند این موج گسترش یابد، خشمگین بودند. برای ایرانیان، سال 1979 نقطه عطفی آشکار در تاریخ کشورشان است. برای نسل جوان ایران مسأله تحقق و درک آهسته‌ی آنچه اتفاق افتاده نبود، بلکه بیش‌تر افزایش بی‌باوری به ساده‌لوحی والدین و نسل قبل از آن‌ها بود که از انقلابی استقبال کرده بودند که استبداد سلطنتی را از میان برداشت و نسخه‌ی بدتر از آن، یعنی استبداد دینی-مذهبی را روی کار آورد. نظام جدید هم به لحاظ سیاسی و هم به لحاظ اجتماعی و اقتصادی سرکوب‌گر از آب درآمد؛ ملاهای ایران عملا کشور را از سایر جهان و ظاهرا برای همیشه، جدا کردند و جلو ترقی ایرانیان جوان را گرفتند.

در عربستان سعودی، تغییرات آهسته بود. فضای داخلی و عوام‌نشین عمیقا محفاظه‌کار و در تضاد با مناطق ثروت‌مندنشین بود. دولت سلطنتی با معرفی تلویزیون، آموزش دختران و تعداد انگشت‌شماری سینماهای موقتی، در پی نرم‌تر کردن هنجارهای اجتماعی بود. اما سال 1979 برای افرادی که با استانداردهای اسلام فوق‌سنتی (وهابیسم) پدران بنیان‌گذار سعودی، فرصتی شد تا تفسیر خود از دین را به صورت سخت‌گیرانه‌تر در سرتاسر کشور اعمال کنند. طی دهه 1980، سعودی‌های ثروت‌مند می‌توانستند به هرجا که بخواهند سفر کنند و از موج تاریکی که کشورشان را فرا گرفته بود فرار کنند؛ به سینما و تئاتر بروند، کافه‌نشینی کنند و آزادانه به خرید بروند. اما حالا فرزندان‌ آن‌ها می‌خواهند بدانند که چرا پدر و مادرشان وقتی صدای موسیقی خاموش شد، وقتی نظام قیمومیت سخت‌گیرانه‌تر شد، وقتی پولیس عقیدتی شنود از پشت دیوارهای خانه‌های شخصی مردم را برای دانستن این‌که افراد داخل خانه موسیقی می‌شنوند یا خیر، آغاز کرد، چرا اعتراض نکردند، چرا سکوت پیشه کردند.

در سال 2018 برای لحظه‌ای به نظر می‌رسید که ایران و عربستان برای جبران آسیب‌های سال 1979 رقابت می‌کنند: سعودی‌ها به لطف محمد بن سلمان (ولی‌عهدی که کشور خود را به‌روی قرن بیست‌ویکم گشود) از بالا به پایین و مردم ایران، به لطف عزم خودشان برای کنارگذاشتن تدریجی نظام آخوندی، از پایین به بالا دست به کار شدند. با این‌حال رقابت بین دو کشور همچنان ادامه یافت؛ گویا کسی در ایران یا عربستان وجود نداشت که رهبری کشورشان را از دنبال‌کردن غرایز شوم‌شان منصرف کند. سوریه، یمن و عراق تاوان این رقابت عربستان و ایران را پرداختند؛ جنگ‌های نیابتی در این سه کشور در گرفت. افرادی که علیه رهبران خود در ایران و عربستان سعودی صدا بلند کردند، نیز مورد هدف قرار گرفتند. خطرناک‌ترین مخالفان از نظر رژیم ایران و عربستان سعودی کسانی بودند که به نرمی زبان گشودند و معتبرترین و قابل‌قبول‌ترین بدیل را برای قدرت مطلق رهبران خود ارائه دادند؛ روزنامه‌نگار سعودی جمال خاشقچی در کنسول‌گری عربستان توسط تیمی از آدم‌کشان که در اکتبر سال 2018 از ریاض به استانبول فرستاده شده بودند، ترور شد. در ایران، نسرین ستوده، وکیل و کنش‌گر حقوق بشر به دلیل دفاع از زنانی که علیه قوانین حجاب اجباری کمپین می‌کردند، به 38 سال زندان و 148 ضربه‌ی شلاق محکوم شد.

چالش‌ها چنان عظیم، پویایی‌ها ظاهرا چنان مهارنشدنی و بازیگران چنان ماجراجویند که راحت می‌توان نتیجه گرفت که راه برون‌رفتی وجود ندارد. اما ایران و عربستان سعودی نشان داده‌اند که در جلوگیری از رویارویی مستقیم نیز مهارت دارند. قبل از این‌که شبه‌نظامیان فرقه‌ای دست به دیوانگی بزنند، خشونت سیستماتیک بین سنی‌ها و شیعه‌ها طی قرن‌ها وجود نداشت.

طی سفرهایم، مصاحبه با فعالان برجسته، نویسندگان معروف، روحانیون ملایم و سایر کسانی که دهه‌‌ها برای آزادی‌های بیشتر، مدارای بیشتر و نور بیشتر مبارزه کرده بودند، مرا به وجد آورد. ایستادگی آن‌ها در برابر رهبران‌شان منبع امید و استواری‌شان الهام‌بخش دیگران است. این افراد گذشته و آینده‌ی این منطقه هستند. آن‌ها نه تنها هستند و نه نخبگان غرب‌زده. آن‌ها نمونه‌ای از اکثریت بزرگ‌تر این منطقه هستند که از هر فرصتی برای بازپس‌گیری فضای از دست‌رفته سیاسی و فرهنگی استفاده می‌کنند و علیه موج تاریکی که منطقه را به زمین زده، می‌ایستند.

در اکتبر سال 2019 موج نور با اعتراضات مردمی نه‌تنها علیه فساد و فقر بلکه فرقه‌گرایی، وارد عراق و لبنان شد. صدها هزار نفر در هر دو کشور و تقریبا در هماهنگی با هم به جاده‌ها برای اعتراض ریختند. آن‌ها با موسیقی و رقص، با گل و شوخ‌طبعی و شعر، به جنگ گلوله و باتوم رفتند تا فریاد زندگی سر دهند. معترضین از هر جامعه و فرقه‌ای شکاف‌ها را پُل زده و علیه سردمداران قدرت اعلام اتحاد کردند. در لبنان، سنی‌ها در شهر شمالی «طرابلس» برای حمایت از شیعیان معترض در شهر جنوبی «نباتیه» شعار دادند. سنی‌ها در شهر «فلوجه» تابلوهایی را به منظور غم‌شریکی با معترضین شیعه کشته‌شده در شهر «ناصریه»، به دست گرفتند. «از تهران تا بیروت، انقلاب نمی‌میرد» شعار معترضان در بیروت بود. در بین معترضان در لبنان، جنبه ضد ایرانی اعتراض روز به روز افزایش یافت؛ هدف آن‌ها حزب‌الله لبنان بود، عنصر نیابتی و متحد تهران. در عراق، خشم‌ معترضین مستقیما ایران را نشانه گرفته بود و روحانیون شیعه برای محکوم‌کردن نفوذ تهران بر بغداد، به جنبش‌های اعتراضی پیوستند. برخی از معترضان حتا از دیوار کنسول‌گری ایران در کربلا بالا رفتند تا پرچم عراق را بر فراز آن به اهتزاز در آورند. دیری نگذشت که اعتراضات در خود ایران آغاز شد؛ اعتراضاتی که یادآور جنبش‌های اعتراضی سال 2019 و 2017 ایرانیان بود. پاسخ رژیم ایران بی‌رحمانه بود؛ آن‌ها اینترنت را قطع کردند و طی فقط چند روز دست‌کم 300 نفر توسط نیروهای امنیتی کشته شدند. بسیاری از آن‌ها به سر خود گلوله خورده بودند.

سرکوب اعتراضات در عراق نیز خونین بود و طی آن بیش از 500 نفر کشته شدند. کسی که به سازمان‌دهی سرکوب اعتراضات کمک کرد، قاسم سلیمانی، فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. پس از کشته‌شدن سلیمانی در حمله هوایی نیروهای امریکایی در 3 جنوری در بغداد، هزاران عراقی این خبر را جشن گرفتند. در سوریه نیز، سوری‌ها در شهرهایی که از اقدامات سلیمانی رنج برده بودند، کشته‌شدن او را جشن گرفتند. سلیمانی در سوریه باعث شد حکومت دیکتاتوری بشار اسد تقویت شود. ایران در سوگ سلیمانی یا از ترس آنچه ممکن بود بعدا رخ دهد ـ حمله‌ی دیگر و جنگ دیگری ـ برای لحظه‌ای متحد شد. اما مرگ مردی که با اقداماتش به نام ایران نه‌تنها در منطقه ویرانی زیادی به بار آورده بود بلکه در سرکوب معترضین ایرانی طی سال‌های گذشته نیز نقش مهمی داشت، آرامشی به همراه آورد. پس از کشته‌شدن سلیمانی، اعتراضات برای لحظه‌ای در ایران، عراق و لبنان متوقف شدند تا با خشم و خشونت بیشتر از سر گرفته شوند.

نفوذ و نقش منطقه‌ای عربستان سعودی بسیار متفاوت‌تر از ایران است. گذشته از جنگ در یمن، تاثیر عربستان سعودی ناآشکارتر و حیله‌آمیزتر است. سعودی گروه شبه‌نظامی نیابتی ندارد که بتوان در برابر آن اعتراض کرد اما با قلدری، پول و جنگ رسانه‌ای به تاخت و تازش در منطقه ادامه داده و آسیب‌های ناگفته‌ای را به درک مردم از دین‌شان وارد کرده است. این‌همه به این دلیل که سعودی‌ها به دنبال تحمیل تفسیر کوته‌بینانه و متعصب خودشان از اسلام بر میلیون‌ها مسلمان اند.

رژیم‌های سرکوب‌گر تعصب (عدم مدارای دینی-مذهبی) را پرورش می‌دهند و تعصب به نوبه‌ی خود زمینه‌ی خشونت‌ را فراهم می‌کند. پس از هر حمله‌ی تروریستی در غرب، مردم اروپا یا امریکا اغلب با بی‌پروایی می‌پرسند: مسلمانان و اعراب کجایند که علیه افراط‌گرایی و تروریسم صدای خود را بلند کنند؟ این که توقع داشته باشیم همه‌ی مسلمانان به خاطر عمل بخش کوچکی از کسانی که ادعا می‌کنند مسلمانند، سرزنش شوند یا مسئولیت بگیرند و عذرخواهی کنند، نابه‌جا و نگران‌کننده است. اما مهم‌تر از همه، این پرسش فداکاری‌های کسانی را که دیریست با عدم مدارای دینی و جلوه‌های خشونت‌بار آن درون کشورها و جوامع خود ـ چه در برابری ستم‌گران و چه تروریست‌ها ـ مبارزه می‌کنند، نادیده می‌گیرد. افکارها و افراد ترقی‌خواه بسیاری در خاورمیانه،‌ به مفهوم منطقه‌ای فراتر از ایران و سعودی، دهه‌ها تک‌وتنها علیه نیروهای تاریکی، از جمله ضیاالحق پاکستان در دهه 1980 یا عبدال‌فتاح السیسی مصر امروز که اغلب از حمایت مخفی یا آشکار امریکا برخوردار بوده، مبارزه کرده‌اند. تکرار این حقیقت خالی از سود نیست که قربانیان اصلی و عمده‌ی خشونت جهادی، خود مسلمانان هستند.

از تهاجم خارجی گرفته تا کودتا و حمایت از دیکتاتورها، اقدامات ایالات متحده پویایی‌ها محلی را تغذیه و تشدید کرده است. اما عربستان و ایران کشورهای مستقلی هستند. آن‌ها براساس علایق و در راستای منافع خود تصمیم می‌گیرند و پویایی‌ها را سمت و سو می‌دهند. این حلقه‌ی خودتقویت‌کننده‌ و بی‌پایان دشمنی را به راحتی نمی‌توان شکستاند اما جوانان عرب و ایرانیِ منطقه به وضوح نشان می‌دهند که خواهان آینده‌ی متفاوتی هستند.

بنابراین «چه بر سر ما آمد؟» پرسشی‌ است که بسیاری از هم‌نسلان من و جوان‌تر از من در منطقه آن را می‌پرسند و کنجاوند بدانند که چرا پدر و مادرشان کاری برای جلوگیری از این هم‌پاشی پسا 1979 نکردند یا نتوانستند بکنند. با این‌حال، مردم این منطقه گذشته‌ی متنوع‌تر و با مداراتر خود را فراموش نکرده‌اند. این که مردم این منطقه می‌خواهند جهان گذشته‌ی خود را اکنون داشته باشند، نه از سر علاقه است نه از سر دلتنگی برای گذشته، بلکه ناشی از این باور است که، جدا از آنچه توسط رهبران ایران و عربستان سعودی و سربازان پیاده‌ی آن‌ها تحمیل شده، آینده‌ی بهتر برای خاورمیانه ناممکن و غیرقابل‌تصور نیست. همان‌طور که «سورن کی‌یرکگارد»، فیلسوف دانمارکی، باری نوشت: «درک زندگی تنها با نگاه به گذشته میسر است، اما زندگی کردن، تنها با نگاه به آینده.»

دیدگاه‌های شما
  1. نخیر این تنها یک برداشت مذهبی شماست و کاملا علمی و دور از پژوهش دانشگاهی ست چرا که مربوط به جامعه شناسی تاریخی است نه در یک برش زمانی چهل ساله!!! پس چرا شما از بتن تاریخ اسلام نگاهی نمیکنید؟ چرا ایه های سربریدن را در قران نمیپردازید؟ …
    گویی شما هم مسخ ان اسلام ناب گل و بلبل ممدی هستید که در تاریخ اسلام پر از خون نهادینه شده.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *