Hashmat Radfar

عجب صبری که ما داریم…

باید به مراسم تدفین یکی از قربانیان حمله‌ی خونین دیروز (خالد، راننده‌ی داکتر عبدالله) بروم… نمی‌دانم خداوند به مادر پیر، خانم جوان، کودکان برادر شهیدش که دو سال پیش نقش سرپرستی این کودکان معصوم را به او واگذار کرده و رفته بود، خواهرانش که هنوز داغ مرگ برادر بزرگ‌تر‌شان (ابراهیم) را بر جبین دارند، چه نوع صبری عطا خواهد کرد…

روزی نیست که طالبان، این لشکریان بربریت و تندروی خانواده یا خانواده‌هایی را همین‌گونه به سوگ ننشانند و ما…

اما درد‌آور‌تر از این همه کشتن و کشتن، توجیهات غرض‌آلود و بیمارگونه‌ای اند که نسبت به این رویداد‌ها صورت می‌گیرند. هنوز هم برهنه شدن تار موی یک زن بر پیشانی‌اش، بیش‌تر از این خون‌آشامی‌ها، عالمان دین ما را به گلو پاره کردن به نمایندگی از خدا و رسول او وامی‌دارند.

روان جمعی جامعه‌ی ما نیز به‌حدی بیمار و بی‌تفاوت شده که فردای هر حمله‌ی انتحاری، عاملان کوردل آن از سوی بلندپایه‌ترین مقام‌های دولتی و مدعیان دانش‌مند قدرت برای 5 سال آینده، برادر خوانده می‌شوند و با حاتم‌بخشی برای آنان گفته می‌شود که بیایید برادران، آغوش این ملت بزرگ به‌روی‌تان باز است، نه تنها عرق شرمی بر جبین این توجیه کنند‌گان جنایت سرازیر نمی‌شود، بل‌که در سرتاسر این جامعه‌ی 30 میلیونی هم کسی لب به شکایت نمی‌گشاید…

در فرجام، باز‌هم دیدگاه همیشگی‌ام را به تکرار می‌نویسم که اگر باج‌دهی به تفکرات تندروانه و طالبانی به دلیل هر نوع بیماری ذهنی و روانی تا پایان تاریخ هم در این سرزمین ادامه یابد، این تقدس مآبان حیوان‌صفت از کشتن مردم باز نخواهند ایستاد و این سرزمین هم‌چنان سرزمین شیران و درند‌گان باقی خواهد ماند و ما به «شهید‌پرور» بودن بیشه‌های خون‌خوار آن فخر خواهیم فروخت…

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *