نویسنده: Simon Saradzhyan- مسکو تایمز
ترجمه: افضل عثمانی
چهل سال قبل دقیق در ماه جنوری اتحاد جماهیر شوروی حملات خود را در آسیای مرکزی به منظور تقویت و استحکام بخشیدن نظام کمونیستی و کودتای از قبل سازمان داده شده علیه حفیظالله امین وارد افغانستان شد تا ببرک کارمل را به نیابت امین در رأس حزب دموکراتیک خلق افغانستان به قدرت برساند. این تجاوز قشون سرخ در افغانستان حدود یک دهه دوام کرد.
برژنیف انتظار داشت که افغانستان به یک کشور سوسیالیستی مبدل شود، اما افغانستان نه تنها به یک کشور سوسیالستی مبدل نشد، بلکه جنگ افغانستان تاثیر عمیق بر فروپاشی اتحاد جماهر شوروی گذاشت. این جنگ از نگاه نیروی انسانی، مالی، اقتصادی سیاسی ضربهی بزرگ بر پیکر اتحاد جماهیر شوروی وارد کرد. در عین حال تلفات سنگینی را در افغانستان بر جا گذاشت.
مطالعات و پژوهشهای علمی را که جنرال گریگوری کریشوف در سال 2001 انجام داده نشان میدهد که بیشتر از 15000 عضو ارتش شوروی تلف و از سوی دیگر در حدود 80 هزار تا یک و نیم ملیون افغان در جریان مداخلهی نظامی شوروی در افغانستان جان خود را از دست دادهاند.
سیاستگزاران روس از مداخله یا عملیات نظامی شوروی وقت در افغانستان دروس و تجارب زیادی را آموختهاند، مرور این تجارب یک بار دیگر در آستانهی خروج نیروهای امریکایی از افغانستان میتواند تامل برانگیز باشد.
درس اول: سعی نکنید نیروی محلی را همچون نیروی خود تربیت کنید، کافی است آنها را مجهز سازید.
اتحاد جماهیر شوروی از سال 1979 الی 1989 حدود 50 ملیارد دالر را هزینهی عملیاتها و تمرینات نیروهای جمهوری دیموکراتیک خلق افغانستان کرد، اما ثابت شد که نیروهای تعلیم دیدهی جمهوری دیموکراتیک افغانستان قادر به حفظ دستآوردهای اتحاد جماهیر شوروی یا دستکم در مقابل نیروهای ضد دولت کمونیستی بعد از خروج مسکو نبودند. جنرال لیوناید شیبرشین یکی از جنرالان کی جی بی در بیست سفر که در سال 1992 به افغانستان داشت، در یک یادداشت میپرسد: چطور امکان دارد که با حضور داشت دو هزار مستشار نظامی روسی و جنرالان کار کشتهی نظامی در افغانستان، قادر به تنظیم یک ارتش با ثبات افغانی که متکی به خود و دارای قابلیت جنگی و عملیاتی باشد، نشدند؟ چطور طرح و تنظیم نیروهای امنیتی افغان شبیه نیروهای ما ایجاد شد اما تجربهی 9 سال جنگ کدام تغییر ساختاری و ملموس در پی نداشته باشد؟
از دید جنرال شبرشین یکی از علتهای عمدهی ضعف نیروهای امنیتی افغانستان پس از خروج قوای اتحاد جماهیر شوروی این بود که فرماندهان ارتش شوروی، نیروهای افغان را فقط امر و نهی کردند.
درس دوم: مداخلهی نظامی به تنهایی نمیتواند به موفقیت برسد، مگر اینکه رضایت و حمایت طرفی را که به دفاع آن مداخله میکنید، نداشته باشید .
سطح تعلیم و قدرتمندی همپیمانان محلی در یک مداخلهی نظامی مهم نیست؛ تا اینکه متحد شما واقعا خواستار به جنگ که در آن منافع مشترک دارید، متعهد نباشد. اتحاد جماهیر شوروی در افغانستان در پی استحکام و تقویت حزب دموکراتیک خلق افغانستان بود، اما گروپهای نظامی مربوط به حزب، در امر جنگ با مخالفین مسلح حزب، متعهد و قاطع نبودند. تنها 34 هزار نفر از نیروهای نظامی جمهوری دیموکراتیک افغانستان در سال 1983 فرار نموده بودند که این در واقع نشان دهندهی روشن مسئله است.
طوریکه قبلا اشاره شد، فرماندهان ارتش شوروی همواره از مقامات افغان به خاطر سهلانگاری و ضعفشان در حفظ مناطق تسخیر شده شکایت داشتند. «سرگیی اکروموف»، معاون رییس ستاد کل نیروهای شوروی در افغانستان سال 1986- در یک نشست سیاسی میگوید «هیچ جای توسط نیروهای ارتش شوروی تسخیر ناشده باقی نمانده بود، اما بعد از خروج شوروی تمام مناطق به دست مجاهدین افتاد و از 31 الی 35 هزار دهات، هشت هزار آن تحت کنترل حکومت جمهوری دموکراتیک خلق افغانستان به رهبری دکتور نجیبالله باقی مانده بود». بوریس گروموف در کتاب خود همچنان از بیمیلی سربازان افغان در برابر مجاهدین توضیح میدهد و میگوید: «نیروهای نظامی افغان دقیق به این باور رسیده بودند که این جنگ یک روز خاتمه یافتنی است، وقتی خواهد رسید که فقط آنها سرافگنده و شرمسار خواهند بود، نه دیگران
درس سوم: زمزمهی ترک جنگ
آقای گروموف در کتاب خود از مهندسی خروج نیروهای ارتش سرخ از افغانستان یاد میکند اما از اسم بردن و مثال زدن نظامیان کلیدی روس طفره میرود که چه کسی آهنگ فرار را زمزمه میکرد، اما نجیبالله در سال 1988 کوششهای نهایی خود را به خرچ داد تا حضور اتحاد جماهیر شوروی را به هر قیمتی که میشود در افغانستان تمدید و اعتماد و پشتیبانی مسکو را با خود داشته باشد. آقای گروموف در ارتباط به تلاشها برای دوام حضور نیروهای شوروی در افغانستان میگوید که وزارت دفاع افغانستان مکرر در پی کوشش درگیرساختن نیروهای اتحاد جماهیر شوروی در یک جنگ وسیع بود. باز هم در واکنش به فشار که بر نجیبالله وارد بود، رهبری اتحاد جماهیر شوروی برای ابقای بخش نیروهای خود در افغانستان مصمم شد که مختص چند مشاور نظامی، بقیهی نیروها باید افغانستان را ترک بگویند. اما در هردو صورت اگر لابیگری داکتر نجیبالله برای حفظ نیروهای ارتش سرخ در افغانستان و جلب کمکها مثبت واقع میشد، باز هم به معنی دوام بُنبست بود، زیرا حکومت نجیب 20 فیصد از اراضی کشور را در دست داشت و در عین حال نیروهای ارتش سرخ هر روز کشته میشدند.
درس چهارم: پیش از اینکه منطقهی اشغال شده را ترک کنید، برای تامین امنیت آن یک توافق قابل اجرا و با اعتبار را باید انجام داد که نه تنها منافع خود، بل منافع هم پیمان خود را همچنان باید مدنظر گرفت.
رهبری اتحاد جماهیر شوروی اگر در اواخر سالهای 1980 از افغانستان بیرون شده بود، عملکرد شان عاقلانه تلقی میشد. مقامهای شوروی در پی اعمال فشار و قدرت در نشست ژنف سال 1988 بودند که در نتیجه ناکام شدند و بلاخره سه دوره مذاکرات افغانستان- پاکستان منتج به ختم جنگ شد و اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا همچنان ضمانتخطی را به امضا رسانیدند. واشنگتن و مسکو کمکهای خود را به طرفهای در گیر در افغانستان قطع کردند، اما کشورهای دیگر مانند پاکستان و عربستان کمکهای شان را بیوقفه به مجاهدین دوام دادند و همواره در پی دوام جنگ بودند. جنرال گروموف میگوید، اتحاد جماهیر شوروی میبایست در پی یک ضمانت از طرفهای منطقهای معادلهی جنگ افغانستان نیز میگرفت تا این که دست کم قدرت وسلطهی کمونیستی در افغانستان بعد از خروج همچنان حفظ میشد. این در واقع یکی از اشتباهات اتحاد جماهیر شوروی بود. از طرف دیگر رهبری اتحاد جماهیر شوروی میخایل گرباچف و معاون وی ادوارد شیوارناژ پیمانهای را به امضا رسانیدند که نگرانی و هدف مشخص آنها قانع ساختن مردم عام بود تا نشان بدهند که در قبال جنگ افغانستان مسئول نیستند و این مسئولیت را بتوانند تا به آسانی رد کنند. به نقل از کتاب جنرال لاکویسکی، کسی که از سال 1987 الی 1989 در افغانستان وظیفه انجام داده مینویسد، «سربازان و افسران روسی که در افغانستان اسیر شده بودند، چانسی برای تبادله و برگشت بر آن ها وجود داشت»، اما سهلانگاری کلان در قبال آنها صورت گرفت.
رهبران اتحاد جماهیر شوروی میتوانست بالای رژیم کمونیستی در افغانستان اندک فشار وارد کند تا به مصالحه با مخالفین شان تن بدهد اما در واقع این اقدام زمانی امکان داشت که دولت هنوز از کمکهای شوروی مستفید بود. جنرال محمود گریوف، رییس عمومی مشاورین نظامی شوروی به نیروهای افغان، بعد از خروج قشون شوروی از افغانستان میگوید: «هیچ نتیجهی مثبت و ملموس از پالیسیهای مصالحه ملی میان افغانها و مجاهدین نبود. بلاخره مفهوم راه حل سیاسی در افغانستان بعد از خروج اتحاد جماهر شوروی طوری شد که رهبران احزاب مخالف دولت فیصله کردند که حلقهی رهبری دولت کمونیستی از سمت شان کنار بروند.
درس پنجم: از کند شدن ماموریت جلوگری کنید حتی بعد از خروج.
به نقل از آقای گریوف، مشاور نظامی نیروهای دولت کمونیستی وقت در افغانستان، بعد از خروج نیروی شوروی از افغانستان چالش بزرگ و پرهزینهی که حکومت کمونیستی داشت لغزش در ماموریت جنگ بود که خیلی به دقت با 30 مشاور و چند سرباز روسی جلوگیری شد. وی همچنان اضافه میکند که من در سال 1989 به افغانستان از طرف مشاور عمومی اتحاد جماهیر شوروی برای وظیفه اعزام شدم تا اطمینان حاصل میکردیم که آیا رژیم نجیب تا سه چهار ماه دیگر پا برجا میماند یا خیر، اگر میماند رهبری شوروی مصمم بود تا یک راه حل سیاسی را پیش گیرد، اما دیده شد که رژیم نجیبالله بعد از خروج نیروهای ارتش سرخ بیش از انتظار ما تا یک سال و اندی دوام کرد. آقای گریوف جای دیگر مینویسد که مقامات کا جی بی و وزارت خارجهی شوروی در مشورهدهی به دولت نجیبالله میگفتند، نیروهای افغان و مشاورین روسی آنها نباید حالت دفاعی را اختیار کنند، بلکه ازعملیاتهای تهاجمی مخفی باید کار بگیرند. وی ادعا میکند که برای قانع ساختن مقامات و رهبران شوروی در مسکو شدیداً گفتوگو داشتیم تا از طرح که منتج به ماجرا میشد خودداری کنند، اما باز هم دیده شد که تلاشها بلاخره نتیجهی منفی در قبال داشت.
درس ششم: حتی بعد از ختم ماموریت رسمی جنگ از سربازتان مواظبت کنید
آقای گروموف مینویسد که 15 فبروری 1989 حین خروج آخرین قطعهی نظامی که از پل دوستی افغانستان به ازبکستان وارد میشد، مردم عام از شکست و بازگشت قشون شوروی احساس شرمندگی میکردند، از فرط سرافگندگی و شرم حتی یک فرمانده در مسکو آماده احوالپرسی با مردم نبود. بعضی از شهروندان اتحاد جماهیر شوروی از بازگشت سربازان کشور شان خوشحال بودند در عین زمان خانوادههای بودند که قبلا خبر مرگ اعضای خانوادهی شان را دریافت کرده بودند، اما باز هم امید زنده بودن و بازگشت اعضای خانواده شان را داشتند.
از سربازان که زنده به خانه برگشتند، بسیاری آنها دچار مشکلات روانی و متأثر از ضربات روحی بودند که اکثر آنها قابل تداوی نبود. این افسردگی ناشی از دو مسئله بود؛ یکی جنگ و دوم فشار جامعه که انگیزهی ضد جنگ و تهاجم را داشت. عین فشار اجتماعی را نیروهای امریکای حین برگشت از جنگ ویتنام به امریکا پس از رویارویی با موج نفرت و مخالفت جامعهی امریکا رو به رو بودند. والادمیرگاکیف، افسر کی جی بی کسی که چندین بار در افغانستان ماموریت اجرا کرده، در کتاب خود نقل میکند که سربازان بازگشته از جنگ دچار دلسردی، بیعلاقگی و یأس عمیق بودند. تنها در سال 2007 در حدود 500 عسکر بازگشته از جنگ افغانستان خودکشی کردند.
درس هفتم: آخر اما مهم – این هفت مهم را باید به خاطر داشت.
در تابستان سال 1981، وزیر دفاع اتحاد جماهیر شوروی تصمیم گرفت که فرماندهان خود را برای چند روز جهت یادگیری بعضی درسها و تجارب نظامی به افغانستان اعزام کند.
اکثراین فرماندهان میلی به این تصمیم نشان ندادند، اما هدف از یادگیری درس و تجربه جنگ در افغانستان به نحوی آمادگی جنگ در سطح کلان با ناتو بود.
کتاب آقای گروموف در سال 1994 به چاپ رسید دقیقاً این سالهای بود که نیروهای روسی مصروف کمپاین و جنگ علیه شورشگری در کوهای چچین بودند. اینجا معلوم نمیشد که سربازان روسی تجربه و درس کلان از گذشته آموختهاند یا خیر. هرچند، آقای گروموف جنگ شوروی را در افغانستان و چچین مقایسه نمیکند، اما گرباچف آخرین رهبر اتحاد جماهر شوروی در یک جلسه در سال 1986 از افسران بلند رتبهی روسی به شدت انتقاد میکند و میگوید: «با تاسف، نظامیان ما از جنگ افغانستان خیلی اندک تجربه حاصل کردند.»
تجاوز اتحاد جماهیر شوروی بر افغانستان دلیل از همپاشی و شکست شوروی نشد؛ بر خلاف دیدگاه آقای ترامپ که این مسئله را همواره به ضعف روسیه ارجاع میدهد اما در واقع ترکیب از ضعف ساختاری و فاکتور اقتصادی در فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی نقش بزرگ داشت؛ درعین حال مقاومت افغانها هم بر شکست شوروی افزود. قابل یادآوری است که رهبران اتحاد جماهیر شوروی بلاخره به اشتباه خود پی بردند و در صدد تصحیح آن شدند. اما تمام آن تصمیمهای نادرست امروز میتواند معکوس تلقی شود، به این معنی که ایالات متحده میتواند از اشتباهات که شوروی مرتکب شده بود، امروز بیآموزد و در رویکرد مبارزه علیه تروریزم استفاده کند.