وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان خواهان توقف سریالی بهنام «چقر» شده است. فرض من این است که تمام کسانی که از این کار وزارت اطلاعات و فرهنگ حمایت میکنند، برحقاند و نگرانی مشروع و موجهی دارند. اگر یک سریال تلویزیونی بدآموزی دارد و خشونت را تشویق میکند، چنان سریالی نباید پخش شود تا آسیبش به جامعه نرسد. این سخن منطقی و این موضعگیری درست است.
بسیار خوب؛ پس قضیه ختم است.
نه، این مرحلهی اول است. یک سخن و موضعگیری میتواند برای مرحلهی اول (از یک روند چند مرحلهای) منطقی و درست باشد؛ اما برای مرحلهی دوم و سوم و چهارم زیانبار و حتا خطرناک از آب درآید. ماندن در مرحلهی اولِ اموری که مرحلههای دیگر هم دارند، آدم را بهسوی قضاوتهای غلط میراند. در بسیاری موارد، خطای ما ناشی از همان محدود ماندن در چنبرهی تفکر تکمرحلهای است. در افغانستان چالشهای اجتماعی ما همیشه حل شدهاند و پس از مدتی هر چالش حلشده به شکل یک چالش هفتسرِ جدید چهره نموده است. چرا؟ برای اینکه ما چالشها را با مدل تکمرحلهای حل میکنیم. در مثل، یک آدم بانفوذ، پولدار و زورمند در یک شهر حاکم میشود و تمام مخالفان خود را نابود یا منزوی میکند. چالش حل میشود. همه چیز بر وفق مراد او میچرخد. چند سال بعد او را آوارهی کوه و بیابان مییابیم. او ندیده بود که آن چالش فقط همان یک مرحله را نداشت. هر جا که بیش از حد شیفتهی آنچه پیش چشم ماست میشویم، حتما فراموش کردهایم که امور جهان به ندرت یکمرحلهای هستند. متوقف کردن یک سریال امروز شاید خوب است؛ اما امروز را فردایی هم هست. فردا سانسور رویه میشود. پسفردا این رویه تشدید میشود. آخر کار سر از همان جا میکشیم که همواره سرنوشت دَوری ما در افغانستان بوده است: مویه سر دادن برای آزادی.
آزادی را دوست داریم. شیدایش هستیم. اما آن را پاک و پیراسته میخواهیم. آزادی باشد، بدآموزی نداشته باشد؛ آزادی باشد، فحشا نداشته باشد؛ آزادی باشد، آراسته به فضایل و پیراسته از رذایل باشد؛ آزادی باشد، بها و هزینه نداشته باشد. این خواستهی ناروایی نیست. کاش میشد. اما نمیشود. بسیاری پیش از ما تجربه کردهاند و دریافتهاند که هر وقت که بخواهید طاووس آزادی را به باغ خود ببرید، حتما باید زاغهای همراهش را هم تحمل کنید. این طاووس با زاغ همزاد و همنشین ابدی است. آزادی اسب تیزتگ و زیبای چموشی است که وقتی سوارش شدی ترا از بیابانها میگذراند، افقهای جدید را نشانت میدهد و میگذارد که جهان بزرگ را تجربه کنی. اما این زیبای تیزتگ چموش هم هست؛ گاه به لگدی مینوازدت و گاه در سراشیبی پرخار از پشت خود میاندازدت. میگویند بیا ببین که در پایتخت جوانان تحت تأثیر سریالهای ترکی با خود تفنگچه میگردانند و حتا آدم میکشند. من یک لیست را به یادتان میدهم: لیست دوازده هزار کشتهی استبداد حزب دموکراتیک خلق افغانستان. به یاد بیاورید هزاران زن و مرد و کودکی را که مجاهدان راه خدا کشتند. اگر گفتید اینها چه ربطی به هم دارند، از آنانی هستید که برای امور جهان فقط یک مرحله قایلاید و پیوندهای فراتر از یک مرحله از ذهنتان میگریزند. کمونیستان و مجاهدان افغان از ابتدا با توپ و تفنگ به جان مردم نیفتادند. اما از ابتدا با آزادی مخالف بودند و هر سخنی جز سخن خود را مغایر سلامت اخلاقی و روانی جامعه میدانستند. توپ و تفنگ بعدها به دستشان رسید. یا بهتر بگویم: آن مرحلهی اول میبایست به مرحلهی دوم و سوم و چهارم برسد و رسید. ابتدا آزادی مشروط و مشروطتر و مشروطتر شد. بعد نوبت به پلچرخی و راکتباران رسید. همان داکتر نجیب الله که کارخانهی ذبح انسان را اداره میکرد، به دست کسانی بر دار آویخته شد که میگفتند نه، تو به مرگ فجیع سزاوارتری. هر دو از یک جای ساده شروع کرده بودند: مخالفت با آزادی. وقتی که آزادی قاعده میشود، راه بر استبدادگردشی بسته میشود. وگرنه، در غیاب این قاعده، هر کس به نوبت خود و با صد دلیل موجه ترجیحات خود را بر دیگران تحمیل خواهد کرد. یک روز داوود خان، یک روز حفيظالله امین، یک روز چپ، یک روز راست، یک روز روشنفکر و یک روز روحانی. اگر کسی نگران آزادی بیعنان و آفتهایش هست، در این نگرانی تنها نیست. طرفداران آزادی هم به آزادی مطلق باور ندارند. برای همین با احتیاط و تانی بسیار به تدابیری فکر میکنند که هم آزادی لطمه نبیند و هم از آفات آن کاسته شود. مثلا در کشورهای آزادتر و توسعهیافتهتر برنامههای تلویزیونی و فیلمها را از نظر مناسبت سنی مخاطبان و زمان پخششان ردهبندی کردهاند. این یک نوع برخورد معقولتر و محتاطانهتر با آزادی است. سانسور کامل یک برنامه (آن هم بدون تحقیق روشمند در مورد تأثیرات مخرب آن) فقط راه را برای چالشهای کمرشکن بعدی، در مرحلههای بعدی، باز میکند. وقتی که آزادی قاعده نباشد، هر روز کسی در جایی پیدا خواهد شد که راهی را مسدود کند و دلیل بیاورد که آن راه به بیغوله میرفت.