یادداشت توضیحی درباره‌ی «زن و سنت تعویذنویسی»

یادداشت توضیحی درباره‌ی «زن و سنت تعویذنویسی»

عتیق اروند

درباره‌ی زمینه

در نیمه‌ی دوم دهه‌ی هشتاد شمسی، من و جمعی از همفکرانم به این نتیجه‌ی ساده رسیدیم که افغانستان انباشت شده از ادعاها و تلنبار شده از حرف و حدیث‌های بی‌سروته است و اگر قرار بر آن است که روزی دست از دهن‌کجی به چیزی به نام فرهنگ روشنفکری برداشت، باید از جایی شروع کرد: دقیقا از «پایان گفتار و آغاز نوشتار». ابتدا سعی‌مان بر آن بود تا مشکلات پیرامونی/محیطی خود را ببینیم؛ دیدنی از جنس شهود. سپس این شهود را وادار به اقرار کنیم تا بر متن یک مقاله، رساله یا کتاب جا باز کند. در آن زمان، معضلات اجتماعی چون فقر و خشونت و بنیادگرایی اسلامی و به‌ویژه مسأله‌ی آزادی‌های اجتماعی ملکه‌ی ذهن من و دوستانم بود. تجربه‌ی ناگوار مرگ نادیا انجمن، زندگی غم‌انگیز و خفت‌آور زنان فامیل، پدرسالاری شیوع یافته از برکت امارت حاجی امیرصاحب و شاید هژمونی گفتمان به اصطلاح «جامعه‌ی جهانی» در امر مبارزه با خشونت علیه زنان، همه دست‌به‌دست هم داد تا در گام نخست بر «مسأله»ی زنان تمرکز کنم. با همان شور و شعف جوانی، چندصد صفحه پرسشنامه را با مبنا قراردادن مفهوم «جن‌زدگی» در میان دوستان و از طریق آن‌ها در میان زنان خانه‌دار ولایت هرات توزیع کردم. خودم با همراهی خاله‌ام به محله‌ی فقیرنشین «پل رنگینه» رفتم و با چند زن جن‌زده از نزدیک دیدار و گفت‌وگو کردم. با چند زن از چندین دِه هرات صحبت کردم. اسماعیل سراب و شبنم سیمیا در جمع‌آوری تجربه‌های ناب زنان خانه‌دار بسیار مؤثر بودند. پس از تحلیل پرسشنامه‌ها به این نتیجه رسیدم که کتاب را نمی‌توان صرفاً با چنین رویکردی به پیش راند. به همین دلیل به‌طور موقت کار را نیمه‌کاره گذاشتم. در اوایل دهه‌ی نود وارد کابل شدم. پس از مشاهده‌ی آشوب فکری ـ اجتماعی پایتخت و تجربه‌ی سرخوردگی‌های پی‌درپی در هرات، من و سراب تصمیم گرفتیم به طور جدی وارد کارزار شویم. من که ابتدا قصد دیگری داشتم، با اصرار سیمیا و سراب دوباره سراغ طرح نیمه‌کاره‌ام را گرفتم. این بار پیش از آن‌که کتاب را به پایان برسانم، طرح سیاسی یا دست‌کم استراتژیک کتاب را در مانیفستی به نام «از غند یازده؛ مانیفست محیط» امضا زدم. این کتاب و این مانیفست در رابطه‌ای درونی و از دل یکدیگر خارج شدند. با این حال تصمیم گرفتیم که مانیفست را پیش از چاپ کتاب‌های‌مان ـ بخشی از عوام‌الناس؛ زن و سنت تعویذنویسی[1] و دست از تازگی بردار و در جایی که تو را می‌بلعد فرو برو[2] ـ پخش نکنیم.

درباره‌ی کتاب

از میان تمامی روایاتی که از طریق پرسشنامه‌ها جمع‌آوری شده بود، من سه روایت را در کتاب زن و سنت تعویذنویسی گنجاندم:

– دختری هفده ساله، از روستای جنده‌خون هرات: جن‌زدگی و قرآن‌خوانی

– زنی سی‌و‌پنج ساله، از پشتون‌های فارسی‌زبان کابل: سردی جنسی

– عروسی جوان، از حومه‌های فقیرنشین شهر هرات: جدال خشو و عروس

این انتخاب بر دو هدف استوار بود؛ ابتدا این‌که این سه زن، نماینده‌ی سه نوع از ناهنجاری بدن/روح محسوب می‌شدند. یکی از آن‌ها مرضی بود: او را مرض می‌گرفت. دیگری بیمار بود: به همین دلیل ابتدا سراغ پزشکان را گرفت. سومی مرادی بود: مرادی، برای برآورده شدن داشت. روایاتی عجیب و حتا جالب‌تر از این سه نفر نیز در کار بود که من از ذکر آن‌ها در این کتاب گذشتم. گرچه سراب یک نمونه‌اش را در مقدمه‌ یادآور شد. یک کدگذاری تقریباً اتفاقی نیز در این سه روایت وجود دارد و آن این‌که در مدار جغرافیایی کشور، هرچه به هرات نزدیک‌تر می‌شویم، اصل معرفه‌ی آدم‌ها موقعیت اجتماعی و وضع اقتصادی آن‌هاست؛ اما هرچه از هرات دور شده و مثلا به پایتخت نزدیک می‌شویم هویت قومی پررنگ‌تر می‌شود. موضوعی چون تعویذنویسی آن هم در کشور گفتارمحوری چون افغانستان، بلافاصله با مشکل منبع مواجه می‌شود. من از این مسأله آگاه بودم. الگویی که برای تحلیل تاریخی انتخاب کرده بودم، تحت تأثیر تاریخ‌نگری -و نه تاریخ‌نگاری- میشل فوکو بود. نمی‌توانم از کلیت طرح دفاع کنم، اما در همان زمان رویکردم به تاریخ، نشانه‌شناسی معماری هرات و دهه‌ی هشتاد چنین بود:

– جست‌وجوی منابعی که مورد غفلت تاریخ‌نگاران قرار گرفته؛

– استفاده از زبان محلی برای توصیف یک تاریخ محلی؛

– نادیده گرفتن فنون دانشگاهی در تحلیل تاریخی و دیدن جزئیات به‌دردنخور، بی‌مورد و حاشیه‌ای؛

– نشان‌دادن تضادها و گسست‌های نهفته در «سیلان» تاریخی؛

– تحلیل غیرروانشناسانه، غیرسوبژکتیو و ساختاری محیط؛

– تجربه‌ی زیسته و شهود.

به همین لحاظ با دقت بسیار کم و سهل‌انگاری -نه از سر ضعف که از نبود منابع- دوره‌بندی تاریخی را بر پایه‌ی حضور و غیاب زنان خانه‌دار در فضای شهری به این فرم درآوردم: دوره‌ی میانه (زوال تیموریان و ظهور امان‌الله شاه) و دهه‌ی هشتاد (از آغاز تجاوز ناتو به این سو). با این حال به همین تحلیل نیز وفادار نماندم. توضیح مختصری از دوره‌ی میانه ارائه کردم و هم‌وغمم را بر نشانه‌شناسی حضور و غیاب زنان و توزیع قدرت در بستر فضای شهری و نهادهایی چون خانه، بازار، گازرگاه، مدارس دینی، جامعه مدنی و همچنین مسائلی چون خشونت، غیبت، انفعال و سستی، سکس و چیزهایی از این دست قرار دادم. آنچه که در این تحلیل اهمیت داشت، نه تاریخ و نه امر انتزاعی که توصیف درست تجربه‌ی زیسته‌ی خودم در بستر شهری چون هرات بود. به همین دلیل قوانین دوره‌ی خاندان آل کرت، معماری دوره‌ی تیموری، مسئله‌ی حریم در معماری خشتی خانه‌های مسکونی، انضباط حاکم بر زندگی سنتی و ور رفتن زن خانه‌دار با اشیای درون خانه، همه و همه باهم گره می‌خوردند و یک بافت به باور من معنادار را ارائه می‌کردند.

اما برای توضیح مفهوم جن‌زدگی باید به طب سنتی و فلسفه اسلامی رجوع می‌کردم. سعی‌ام این بود که نشان دهم طب سنتی برخلاف طب بقراطی رحم را مأمن جن و عامل جن‌زدگی نمی‌دانست. زکریای رازی در الحاوی، و ابن سینا در قانون، انسداد، تورم و گرمی و سردی مغز را علت بروز اکثر بیماری‌های «مغزی» و دیوانگی‌ها می‌دانستند و این به سادگی مشخص می‌ساخت که آن‌ها علت بیماری را در مغز جست‌وجو می‌کردند. جن‌زدگی در نظر آن‌ها بیماری‌ای عصبی و ناشی از اختلال در مزاج‌ها و کیفیات بدن بود. درست است که آن‌ها با «بیماری‌های روانی» به معنای امروزی‌اش آشنایی نداشتند، اما نه‌تنها علت بیماری را در نیرویی خارج از بدن و در موجودی وهم‌آلود و خیالی چون جن نمی‌کاویدند که حتا برای این بیماری عجیب، اسبابی کاملا مادی پیش می‌کشیدند. چنین است که در جایی از کتاب نوشتم: «حدفاصل خردمندی تا بی‌خردی، ماده‌ای بود کاملا مادی [به نام سودا] و فرآورده‌ی احتراق اخلاط.» و این یعنی بدن -و در این‌جا بدن زن- هیچ قباحتی را برنمی‌تافت. اما سیلان تاریخ، همه چیز را تغییر داد و جای طبیب و فیلسوف را حکیم‌جی و سلسله‌مراتب مشایخ، آقاصاحبان، تعویذنویسان و دعاخوانان گرفت. جای بیماری عصبی-بدنی را نیز بیماری رحمی-تمارضی گرفت.

درباره‌ی اشتباهات نویسنده

فصل سوم را با کشیدن کشف بدن و بی‌نظمی معماری به دهه‌ی هشتاد آغاز کردم که واقعه‌ی فرخنده رخ داد. ابتدا همانند بسیاری دیگر، خشم و سکوت و درخودفرورفتگی را تجربه کردم، اما کم‌کم به خود آمدم. دانستم که این فاجعه به آنچه در حال ترسیمش بودم بسیار نزدیک است. انگار امری‌ست که از عرصه، از میدان به متن و نوشتار تجلی یافته است. به همین دلیل دهه‌ی هشتاد و نیمه‌ی نخست دهه‌ی نود را میدان مبارزه‌ی دو نیرو علیه یک سنت تأویل کردم: سنت زندگی زن خانه‌دار. چنین بود که کتاب به سرانجامش رسید. در کل سه هدف را دنبال کردم:

– ارائه‌ی تأویلی علیه روایت عام و حاکم در مورد خوی، عادت یا گرایش زنان خانه‌دار به تعویذ (سنت تعویذنویسی بیش و پیش از آن که از مفاهیم و کردارهایی خرافی سرچشمه گرفته باشد، با مسأله‌ی حاکمیت و قدرت مردانه، رقابت و جدال همیشگی زنان در درون نظام خانواده‌های ریشه‌ای و عناصر فرهنگی‌ای چون دین و اخلاق در ارتباط است.)

– نشان دادن ستیز و رابطه‌ی تاریخی میان بدن و روح (بدن بیمار و تجربه‌پذیر در برابر نفس استعلایی و جاویدان)

– و این نکته‌ی بسیار مهم که «زندگی زن خانه‌دار به بن‌بست رسیده است.» (جدال انجمن و فرخنده با زن خانه‌دار)

این کتاب در ابتدا نادیده گرفته شد. سپس و به وسیله‌ی کتاب‌های دیگر من و سراب -تاریخ سلطانی، شهرکشی و بهره‌کشی- چند نفری را به خود مشغول کرد. اما به‌نظر می‌رسد که اکنون اشتیاق برای مطالعه، نقد و چه بسا و آن طور که نویسنده به آن امید بسته، بسط آن بیشتر شده است. مطالعه‌ی کتابی که اولین اثر یک نویسنده‌ی نوکار محسوب می‌شود، غیرممکن است خالی از سوء‌تفاهم، نقص و اشتباه باشد. ابتدا به سوء‌تفاهم‌ها می‌پردازم. تصور عده‌ای این است که من از انجمن و فرخنده قهرمان ساخته‌ام. قهرمانانی که در مقابل نظام حاکم و یا در مقابل هنجارها ایستادگی کرده‌اند. قهرمان‌هایی قائم به ذات و خودگردان و شجاع. شماری بر این باورند که من کوشیده‌ام این قهرمانی را با به گفته‌ی آن‌ها «فهم و درک عمیق» این دو از اوضاع جامعه و کشور پیوند بزنم. باید این سوء‌تفاهم را نه برای رعایت حال نویسنده، که برای خوانش دقیق‌تر و وسیع‌تر کتاب زن و سنت تعویذنویسی رفع کرد. من انجمن و فرخنده را به عنوان نمایندگان یک هنجار اجتماعی، حاملان -و نه عاملان- یک جهش، جهشی از زندگی زن خانه‌دار به بیرون، به فضای اجتماعی در نظر گرفته‌ام. من آن دو را «حتا» به‌عنوان قربانیان این جهش و نه قهرمانان آن به خوانش گرفته‌ام. و این استراتژی دقیقا بر مبنای منطق «خط‌خوردگی سوژه» انجام شده است. بنابراین برای من هیچ اهمیتی نداشته که مثلا انجمن تا چه میزان به لیبرالیسم وفادار بوده یا چقدر این ایدیولوژی را می‌شناخته و یا این‌که فرخنده چند جز قرآن را حفظ بوده و یا چه درک و فهمی از اسلام سیاسی داشته است. سوء‌تفاهم دیگر در قسمت به اصطلاح دانشگاهیان «تحقیق میدانی» اثر است. پرسش برخی این است: چرا هرات و نه جای دیگر؟ تصور می‌کنم که مانیفست محیط و تأکید بر «محیط» و محل زیست و تجربه‌ی زیسته‌ی نویسنده، پاسخی مناسب به این پرسش باشد و نیازی نیست که در این‌جا نویسنده به همه ثابت کند که هیچ عرقی به هیچ شهر یا کشوری ندارد و جز حقیقت و عدالت و خلق‌های جهان به چیز دیگری وابسته نیست. نام کتاب سوم نویسنده «شهرکشی؛ پالیدن مرگ و زندگی در کابل» می‌تواند پاسخ دیگری به این پرسش باشد.

و اما اشتباهات نویسنده از این قرار است: ابتدا این‌که من مرگ نادیا انجمن را براساس جو حاکم در آن زمان و گفت‌وشنودهایی که با اطرافیان داشتم، «خودکشی» نامیدم. اکنون به این باورم که با وجود دو یا چند روایت متضاد، نباید پیش از تأیید علت مرگ وی، چنین حکمی صادر می‌کردم. از این جهت، از روح این شاعر و خانواده‌ی محترمش عذرخواهی می‌کنم و نمی‌خواهم این عمل غیرعمدی دستاویزی شود برای آن‌ها که قصد دارند با استناد به کتاب زن و سنت تعویذنویسی، علت مرگ نادیا انجمن را تحریف کنند. اگر از این مسأله بگذریم -که به‌سادگی نمی‌توان گذشت- باید دانست که برای نویسنده صرفا مرگ و قربانی‌شدن انجمن به واسطه‌ی قرارگرفتن در یک دوره یا مقطع تاریخی و به وسیله‌ی یک هنجار حاکم مهم و پایه‌ای بوده است و نه نحوه و چون و چرایی مرگش. گرچه بازهم باید در پانوشت کتاب دست‌کم به تشکیک در مورد نحوه‌ی مرگ وی اشاره می‌شد. اشتباه دیگر در بخش عملکرد فرخنده، دقیقا پیش از زجرکش‌شدنش است. من با اطمینان کامل عمل فرخنده را تعویذسوزی خوانده‌ام. اکنون به این نکته باید اقرار کرد که این حکم نیز نیاز به یک پانوشت داشت؛ چرا که عده‌ای هنوز هم بر این باورند که وی اوراق قرآن را سوزانده است و گروهی نیز می‌گویند که اساسا او در آتش خوردن تعویذها هیچ نقشی نداشته و متهم به تعویذسوزی شده است. امیدوارم این توضیحات برای آن‌ها که مردم، سیاست، امر انضمامی و کار روشنفکری را در رأس دغدغه‌هایشان قرار داده‌اند، کافی و روشن بوده باشد.


[1] اروند، عتیق. (1394). بخشی از عوام‌الناس؛ زن و سنت تعویذنویسی. کابل: انتشارات امیری.

[2] سراب، اسماعیل. (1394). دست از تازگی بردار و در جایی که تو را می‌بلعد فرو برو. تهران: نشر حکمت کلمه.

دیدگاه‌های شما
  1. امیدوارم آقای اروند گرامی هر جای که هستند صحت و سلامت باشند و کار های ایشان واقعن قابل قدر و ستایش است.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *