کارزار کوچه‌به‌کوچه؛ چگونه صدها خانواده‌ی فقیر«سورپرایز» شدند؟

کارزار کوچه‌به‌کوچه؛ چگونه صدها خانواده‌ی فقیر«سورپرایز» شدند؟

بحران جهانی ویروس کرونا همزمان با روزهای آغازین بهارِ امسال به افغانستان رسید؛ بحرانی که برای دیگر کشورهای جهان یک «پاندمی» تعریف شد، ولی برای مردم افغانستان مثل هجوم ناگهانی «کلاغ‌های سیاه گرسنگی» بود که کوچه‌به‌کوچه بر کُنگره‌ی خانه‌ها نشسته با صدای غم‌انگیزی آواز فقر و فاجعه می‌خواند. در پاسخ به همین آواز بود که در کابل کارزاری شکل گرفت زیر نام «کوچه‌به‌کوچه»؛ کارزار خودجوش و مردمی که روز‌به‌روز گسترش یافت و در شرایط سخت کرونایی یاور ناشناس صدها خانواده‌ی فقیر و مستحق شد.

هر حرکتی از جایی شروع می‌شود. این کارزار از میان تفت و بخار یک بشقاب عدس زاده می‌‌شود. شامگاه دوم ماه اپریل، وقتی جوانی به‌نام «مهدی مدبر»، پس از یک روز پر از فشار و جنجال وارد خانه‌اش در کوچه‌ی بیست متره‌ی برچی ‌می‌شود، از آشپزخانه بوی عدس به مشامش می‌رسد؛ غذایی که زیاد خوشش نمی‌آید. وقتی همه دور دسترخوان ‌جمع می‌شوند، او با قاشق به بشقاب عدس اشاره می‌کند و یک جمله‌ی اعتراض‌آمیز به زبان می‌آورد: «عدس هم غذاست؟» این اعتراض، مادرش را ناراحت می‌کند: «سیر استی بچیم سیر؛ خانم همسایه با سه کودکش نان خشک برای خوردن ندارند، تو عدس نمی‌خوری!»

مهدی تمام آن روز و روزهای پیش از آن حرفی غیر از کرونا، فقر و فاجعه نشنیده است. به‌تازگی در کابل قرنطین وضع شده است. کرونا همچون خطر نامرئی، انگار در همه‌جا هست. همه مستآصل شده و منگ مانده‌اند. ذهن مهدی نیز پر از نگرانی و تشویش است. هرچند خود از اهالی گرسنه‌ی کابل نیست، ولی از اهالی بیدارش هست. آن شب نمی‌تواند بخوابد تا این‌که در «استوری» فیس‌بوکش می‌نویسد: «یک خانم با سه طفل خردسالش در نزدیکی خانه‌ی ما در این روزهای سخت، مواد غذایی اولیه ندارند، اگر کسی مایل به همکاری باشد، پیام بگذارد.»

صبح وقتی بیدار می‌شود، سه پیام همکاری دریافت کرده است. یکی از پیام‌ها را دوستش «جواد زاولستانی» نوشته است. آن روز مهدی و جواد کمک‌های آن دو نفر دیگر را نیز تحویل گرفته با مقدار مواد خوراکی و مبلغی پول نقد به دم در خانه‌ی آن خانم می‌روند. خانم آن‌قدر خوشحال می‌شود که گریه‌اش می‌گیرد. در راه برگشت جواد به مهدی می‌گوید: «وضع خیلی خراب است، بیا به همین شیوه آدم‌های بیش‌‌تری را خوشحال کنیم!»

مهدی 28 ساله و از بامیان است. کودکی‌اش را با سختی و تنگدستی سپری کرده است. در کودکی با کوشش بسیار درس می‌خواند. در جوانی وارد دانشکده‌ی کمپیوتر ساینس دانشگاه کابل می‌شود، از آن جا با نمرات عالی فارغ می‌شود و پس از فراغت چند سالی است که با یک شرکت تکنولوژی کار می‌کند و در دانشگاه‌های خصوصی نیز کمپیوتر تدریس می‌کند. جواد نیز 28 ساله است. او از دایکندی است. با مروری کوتاهی که به زندگی‌اش داشتیم، چیز زیادی در زندگی‌اش کم نداشته است. به یاد نمی‌آورد گاهی دچار وقفه‌ی فکری شده باشد. همیشه مشغول درس و کار و کوشش بوده است. پس از این‌که در دانشکده‌ی ادبیات دانشگاه کابل ادبیات انگلیسی می‌خواند، بورس «فولبرایت» کشور امریکا را به‌دست می‌آورد و از آن‌جا با مدرک کارشناسی ارشد در زمینه‌ی «حل منازعه» بر می‌گردد.

مهدی شاید برای جبران سال‌های تنگ‌دستی کودکی و جواد از روی بی‌نیازی عاطفی، مجذوب کمک و حمایت دیگران است. هر دو به من گفتند که هیچ چیز به اندازه‌ی همدلی با دیگران ما را خوشحال نمی‌کنند: «آن روز وقتی خوشحالی آن خانم را دیدیم، حس بسیار خوبی داشتیم، ولی می‌دانستیم که هزاران نفر مثل او در این شهر زندگی می‌کنند که مستحق همدلی و دست‌گیری است. ما دوست نداریم به آنان مسکن، نیازمند، مستمند و … بگویم، آن‌ها مستحق هستند؛ حق‌شان است که از سوی جامعه با آنان همدلی و همکاری صورت بگیرد. ما نباید آرام می‌نشستیم. تصمیم گرفتیم کارزاری را شروع کنیم تا از طریق آن مستحقین را شناسایی کرده به انسان‌های سخی و نیکوکار معرفی کنیم و نیز با استفاده از شبکه‌های اجتماعی کمک ‌جمع‌آوری کرده به مستحقین برسانیم.»

هفته‌های اول کارزار

در روزهای نخست کارزار، شناسایی مستحقین و جمع‌آوری کمک‌ها محدود به گروه کوچک دوستان‌شان است. شناسایی افراد مستحق سخت نیست. در هرجا و در هر کوچه هستند. خیلی‌ها کارشان را از دست داده‌اند. خیلی‌های دیگر از قبل بیکار بوده‌اند. خانواده‌های با سرپرست زن و سطح تحصیلات پایین، خانواده‌های قربانیان جنگ، قربانیان مواد مخدر، افراد علیل و بیمار و نیز کارگران روزمزد و سر چوک، همه‌ و ‌همه در وضعیت دشوار و آسیب‌پذیری قرار گرفته‌اند.

با این حال خیلی زود پی می‌برند که حجم کار بسیار بیش‌‌تر است. میزان همدلی و کمک‌دهی نیز چشم‌گیر است. سعی می‌کنند تا آن‌جا که در توان‌شان است، با هماهنگی درست‌، همدلی و دست‌گیری را به بحث روز جامعه تبدیل کنند. هدف آن است تا افراد و گروه‌های رضاکار از هر کوچه و محله برای شناسایی و کمک‌رسانی به مستحقین کوچه و محله‌ی خودشان بسیج و هماهنگ شوند. اما پس از اطلاع‌رسانی در شبکه‌های اجتماعی بسیچ و هماهنگی مورد نظر شکل نمی‌گیرد. در عوض شمار زیادی داوطلبانه به آن‌ها می‌پیوندند؛ داوطلبی که فقط به معنای انجام کار رضاکارانه نیست، بلکه در آن شرایط خاص کرونایی که آدم از آدم می‌هراسد، خطرپذیری، از خودگذری و شجاعت به حساب می‌آید.

با گسترش کارزار و بیش‌‌ترشدن اعضای آن، از مراجع مختلف، فهرست‌های گوناگونی از مستحقین دریافت می‌کنند. طی یکی-دو هفته لیست طویلی جور می‌شود. مجبور می‌شوند برای درجه‌بندی سطح نیازمندی افراد با هر یک مصاحبه‌ی تلفنی انجام دهند. پس از انجام مصاحبه، معلومات مورد نیاز را وارد بانک معلوماتی (Database) کمپین کرده و مستحقین را اولویت‌بندی می‌کنند. افرادی که در خانه‌های ‌کرایی زندگی می‌کنند، کارگر ندارند یا کارگرشان با مزد بسیار ناکافی کار می‌کنند و یا سرپرست خانواده مریض، معلول، معتاد و معیوب هستند در اولویت قرار می‌گیرند.

اولین پوستر کوچه‌به‌کوچه در شبکه‌های اجتماعی
اولین پوستر کوچه‌به‌کوچه در شبکه‌های اجتماعی

پس از برسی دقیق‌تر و دیدار از حاشیه‌ها و زاغه‌نشین‌های شهر متوجه بی‌شمار خانواده‌های می‌شوند که عملا در آن شب و‌ روزها گرسنگی می‌کشیدند، کسانی که حتا هزینه‌ی تأمین ضرورت‌های اولیه‌‌شان را نداشتند. به‌نظر می‌رسد که مشکل گسترده‌تر و عمیق‌تر از چند خانواده‌ و چند کوچه و محله است. حال که آستین بر زده‌اند، باید کمربندها را نیز محکم‌تر کنند. وضعیت بد خانواده‌ها و ابراز خوشحالی آنان حین دریافت کمک‌ها بر انگیزه‌‌شان می‌افزایند. باید کارزار را گسترده‌تر کنند. این بار ضمن کمک‌های نقدی و مواد غذایی، کوشش در جهت ایجاد فضای همدلانه‌ی اجتماعی و آگاهی‌دهی در مورد ویروس کووید۱۹ بدون ایجاد ترس و نگرانی بیش از حد، تهیه‌ و رساندن توصیه‌های صحی در رابطه به علایم ابتلا به کووید۱۹، راه‌های جلوگیری از گسترش آن و شیوه‌های مراقبت از مبتلایان، توزیع بسته‌های صابون و ماسک‌‌های صحی نیز در دستور کار قرار می‌گیرد. برای هماهنگی بیش‌‌تر افراد به سه گروه تقسیم می‌شوند؛ تیم مدیریتی که خود جواد و مهدی هستند، تیم صحی که سه عضو دارد و هر سه پزشک هستند و تیم رضاکاران که بیست و چند نفرند. کارزار به کوچه‌به‌کوچه مسما می‌شود.

در افغانستان رسم بر آن است که هرگاه کسی به کسی کمکی بکند، از آن جریان عکس و ویدیو گرفته شده و به گونه‌ی شرم‌آوری نشر می‌شود. این کار چند دلیل دارد؛ یا از روی ریاکاری است، یا کسب اعتماد نهادهای دونر و یا ممکن از روی دلسوزی و برای بازتاب وضعیت زندگی مردمان فقیر برای جلب توجه اشخاص خیّیر. به هر دلیلی که باشد، در بلند‌مدت برای فقیران، خصوصا کودکان آنان پیامد‌های منفیِ اجتماعی و روحی‌_روانی در پی دارد. کوچه‌به‌کوچه با توجه به این امر مهم، یکی از ارزش‌های که برای خود تعریف می‌کند، حفظ حرمت، عزت نفس و کرامت انسانی مستحقین است. نباید با گرفتن عکس، ویدیو و یا بردن اسمی، هویت مستحقان همگانی‌ و خدشه‌دار شود. با تعریف این ارزش‌ها، درست بیست روز بعد از شروع کارزار، هشتک #کوچه‌به‌کوچه و سیستم اعانه‌دهی فیس‌بوک به همکاری «جعفر رضایی»، ساکن کالیفرنیای امریکا، برای جمع‌آوری کمک‌ها از سایر نقاط جهان به راه‌ انداخته می‌شود.

جمع‌آوری کمک‌ها و کمک‌دهندگان

برای جمع‌آوری کمک‌ها دو نوبت سیستم اعانه‌دهی فیس‌بوک راه‌اندازی می‌شود. در نوبت نخست، هدف چهار هزار دالر تعیین می‌شود؛ مبلغی که با حمایت‌های مردمی از سراسر جهان بیش‌‌تر از حد تعیین‌شده و زودتر از زمان تعیین شده تکمیل می‌شود. در نوبت دوم، هدف هشت هزار و 600 دالر تعیین می‌شود. این بار نیز بیش از هدف مورد نظر، یعنی 9 هزار و 14 دالر به‌دست می‌آید. مقدار کمک‌ها از ده دالر شروع و تا 400 دالر می‌رسد. در مجموع کوچه‌به‌کوچه طی هر دو نوبت 246 هزار و 345 افغانی و 13 هزار و 704 دالر امریکایی به دست می‌آورند.

بیش‌‌تر این کمک‌ها از سوی مهاجران و پناهندگانی مقیم کشورهای مختلف جهان به حساب کارزار واریز می‌‌شود، اما همه‌ی کمک‌دهندگان افغانی نیستند. یک نفر از شیلی، جنوبی‌ترین کشور امریکای جنوبی و شاید دورترین نقطه‌ی جهان از افغانستان به کوچه‌به‌کوچه کمک کرده‌ است. یک خانم ایرانی ساکن کانادا ضمن کمک به این کارزار، بابت بدرفتاری حکومت ایران با مهاجرین افغان ابراز تأسف کرده و از ایرانیان می‌خواهد که این کارزار را حمایت کنند و با مردم افغانستان که از نظر او «خویشاوند» مردم ایران‌اند، در شرایط سخت کرونایی همدلی کنند. یک دختر 16 ساله‌ی بریتانیایی در روز تولدش به حساب کوچه‌به‌کوچه پول می‌ریزد و با اشتراک‌گذاری «لینک» سیستم اعانه‌دهی از دوستان و خانواده‌اش می‌خواهد، به‌جای آوردن هدیه‌ی تولد برای او، به حساب این کارزار پول واریز کنند. یک دختر دانشجوی افغانی که در جریان قرنطین در چین تنها مانده است، تمام کمک هزینه‌ی تحصیلی یک ماهش را که 211 دالر می‌شود، برای کوچه‌به‌کوچه می‌فرستد. در شناسه‌ی فیس‌بوک او نوشته شده است: «اندکی نان خشک، کمی آب بی‌آهک، یک مشت آرزو و مقداری خنده، برای گذران روزگارم کافی‌ست!»

پست فیس‌بوکی «ویژن استوبز»، دختر شانزده ساله‌ی بریتانیایی
پست فیس‌بوکی «ویژن استوبز»، دختر شانزده ساله‌ی بریتانیایی

علاوه بر موارد قبل یک سرمایه‌گذار افغانی ۵۰ بوری ۵۰ کیلویی آرد و ۵۰ بوتل پنج‌لیتری روغن به کارزار می‌بخشد و حاضر نمی‌شود نامش در جایی برده شود. کمک‌ها را شب هنگام تحویل می‌دهد، زیرا بیم آن می‌رود که در روز از سوی مردم وحشت‌زده در آن روزها چپاول شود. جواد که با لباس‌های رسمی به دیدار آن تاجر رفته است، مجبور می‌شود تا ساعت دوازده بجه‌ی شب گونی‌های هفت ‌سیره‌ی آرد را از موتر پشت کرده به یک گدام انتقال بدهد. مهدی می‌گفت قواره‌‌ی جواد مثل آسیابان‌های آسیه‌های آبی قدیم در روستا‌ها شده بود.

همچنان 800 دانه ماسک طبی از سوی «توران سلطانی»، یکی از رضاکاران کارزار و 400 دانه ماسک دیگر از طرف «لیلا حیدری»، بنیان‌گذار «کمپ مادر» به کوچه‌به‌کوچه اهدا می‌شود. ماسک‌های کمپ مادر را مردان معتادی دوخته بودند که برای ترک مواد در کمپ مادر به‌سر می‌بردند. «گهواره»، گروهی که در زمینه‌ی ادبیات کودک کار می‌کند، نیز ده‌ها جلد کتاب کودکانه با عناوین مختلف در اختیار کوچه‌به‌کوچه قرار می‌دهد که همراه با بسته‌های مواد غذایی به دست کودکان خانواده‌های فقیر و مستحق رسانیده می‌شود.

توزیع کمک‌ها و رضاکاران

از شروع کارزار تا انجام آن در مجموع به 405 خانواده از طریق کوچه‌به‌کوچه کمک توزیع می‌شود. در آغاز برای شماری پول نقد داده می‌شود، چیزی در حدود پنج هزار افغانی و یا کم‌تر از آن. پس از این‌که سیستم اعانه‌دهی فیس‌بوک فعال می‌شود، تصمیم بر آن می‌شود تا کمک‌ها در قالب بسته‌های مواد غذایی پیش دروازه‌ی خانه‌های مستحقین رسانیده شود. روی این‌که بسته‌های مواد غذایی شامل چه چیزهایی باشد، میان مهدی و جواد بحث در می‌گیرد. مهدی با شامل کردن عدس در بسته‌های غذایی مخالف است، ولی در نهایت قبول می‌کند. بسته‌های مواد غذایی عبارت بودند از یک گونی آرد، یک بوتل روغن، 8 پاکت مکرانی، یک سیر برنج، چند کیلو لوبیا، چند کیلو عدس، شکر، خرما، و مواد بهداشتی مثل صابون، ماسک طبی و غیره. علاوه بر آن برگه‌های معلوماتی درباره‌ی نشانه‌های بیماری کووید19، راه‌های جلوگیری از مبتلاشدن به آن و شیوه‌های مراقبت بعد از مبتلا شدن به آن. همچنان برای شماری از خانواده‌ها که کودکان مکتبی داشتند، کتاب‌های کودکانه‌ی گروه گهواره نیز تقدیم می‌شود.

این بسته‌های مواد غذایی در هشت نوبت در جریان نزدیک به شش ماه به خانه‌ی مستحقین برده می‌شود. بسته‌ها را رضاکاران کارزار کوچه‌به‌کوچه با قبول روبه‌روشدن با احتمال خطر کرونا در روزهای جمعه توزیع می‌کردند. رضاکاران به تیم‌های دو نفری تقسیم می‌شدند. یک نفر با موتر خود می‌آمدند و رانندگی می‌کردند، نفر دیگر از روی برگه‌ی که آدرس خانه، شماره‌ی تلفن و شماره‌ی تلفن معرفی‌کننده روی آن نوشته شده است، تماس می‌گرفتند و می‌گفتند ما پیش خانه‌ی تان هستیم و برای تان هدیه آوردیم. معمولا آن‌ها می‌پرسیدند، چه هدیه‌ای و از جانب کی؟ خالق ابراهیمی، یکی از رضاکاران عادت داشت که می‌گفت، از سوی «هیچ کس».

خالق سه بار چشم‌دیدهایش را از جریان توزیع کمک‌ها تحت عنوان «هدیه‌ای از سوی هیچ‌کس» در فیس‌بوکش نوشت. یادداشت‌های خالق نشان می‌دهد که این هدیه‌ها برای مستحقین چیزی مثل یک هدیه نبودند، بلکه بیش‌‌تر از آن، انگار مثل دعاهای مستجاب شده بودند. روایت‌های خالق واقعا تکان‌دهنده است، روایت کودکانی که پدرشان معتاد و گم شده‌اند، قصه‌ی بیماران درمانده‌ای که ماه‌هاست زمین‌گیر شده و کف اتاق دراز افتاده‌اند. یک مورد از روایت‌های او مثل افسانه‌های تاریخی است. بخش از آن را با هم می‌خوانیم: «دروازه‌ی حویلی کوچک و به رنگ فیروزه‌ای بود. آرد و برنج و شکر و لوبیا را که تحویل دادیم، اول چند تا کودک آمده بودند. چهار تا کتاب قصه کودکانه از هدیه‌های گروه گهواره را به آن‌ها دادیم، خوشحال شدند. خانه که رفتیم، آن چهار کودک با چند تن دیگر در کنار سه خانم به ردیف نشسته بودند. خانم‌ها حرف می‌زدند، خودشان را معرفی می‌کردند. مادر همان بچه‌ها را معرفی کردند. گفتند ۸ اولاد دارد. شوهرش معتاد به مواد مخدر بوده، زن و فرزندانش را به امان خدا سپرده و رفته ایران. دوستانش زنگ می‌زنند که دیگر منتظر او نباشید و غم خود را بخورید. عکس پیچکاری‌های مورد استفاده او را می‌فرستند، می‌گویند استخوان‌هایش پوک شده و به همین دلیل که بسیار مردانگی کند، جول خودش را از آب بیرون بکشد. مخدر روزگاری ناخوشایندی را برای آن‌ها رقم زده است. فاطمه مادر آن ۸ فرزند می‌گوید که سخت‌ترین روزگار را در ماه روزه‌ی همین امسال سپری کرده است. بسیاری از شام‌ها اگر همسایه‌ها افطاری نمی‌فرستادند، او بچه‌هایش را گرسنه می‌خوابانده. خانم فاطمه با آه در نهان می‌گوید، قصه‌های زندگی او طولانی است‌. قسمت‌های از آن شبیه داستان‌های است که در کودکی از زبان مادران خود می‌شنیدیم. مادران ما وقتی از صبر و تحمل در برابر ناداری صحبت می‌کردند، همیشه یک نمونه‌ی عالی داشتند. یکی از بی‌بی‌های بزرگ عالم، شاید خانم یکی از پیامبران یا امامان معصوم، برای آرام کردن بچه‌هایش سنگ را داخل دیگ جوش می‌داده تا به فرزندانش نشان دهد که چیزی برای خوردن هست. از این طریق تاب و تحمل آنان را در برابر گرسنگی افزایش می‌دادند. خانم فاطمه هم می‌گوید که اکثر شب‌ها مجبور بوده به فرزندانش دروغ بگوید. حالی نان می‌آورم، بعدتر می‌آورم و یا نیم ساعت و یک ساعت دیگر. وقتی بچه‌هایش گرسنه می‌خوابیدند او از شدت بیچارگی خواب نمی‌رفته که صبح وقتی فرزندانش نان بخواهند، چه جواب دهد؟»

برخی از مستحقین آن‌قدر مستحق بودند که حتا تلفن نداشتند. معرفی‌کنندگان شماره‌ی اقوام‌شان را داده بودند. مهدی قصه کرد، مردی فقیری با خانواده‌اش در محله‌ی «ده قابل» زندگی می‌کردند، ولی فرد معرفی‌کننده شماره‌ی باجه‌اش را که ساکن محله‌ی «ریگریشن» بود، به ما داده بود. وقتی ما زنگ زدیم، یک ساعت طول کشید تا توانستیم آدرس را پیدا کنیم. جواد قصه کرد که در یکی از روزها برای رساندن کمک به یک خانواده واقع در تانک تیل برچی رفتیم. خانواده بود، اما خانه نداشت. هشت نفر فقط در یک اتاق زندگی می‌کردند. اتاق هم فقط یک فرش کهنه داشت. مرد خانه از مدت‌ها پیش مریض و در یک کنج اتاق دراز مانده بود. در آن وضعیت ناله‌کنان و به سختی از جایش بلند شده بود، تذکره‌اش به دستش بیرون آمده بود. گفتیم نباید می‌آمدی. گفت مگر از ما عکس و شصت نمی‌گیرید؟

دو نوبت برای توزیع کمک‌ها خودم به ساحه رفته بودم و به موارد مشابه با آنچه خالق دیده بود، سر خوردم. در شهرک اتفاق واقع در بغل جنوبی کوه موسم به چهل دختران، برای پیدا کردن یک خانه به درد سر افتادیم. شماره‌ی تلفن نداشت و شماره معرفی‌کننده هم رخ نمی‌شد. با نیم ساعت پرسان و جست‌وجو، مردمان محل در حدود هزار متر بالاتر از سرک در دل کوه، خانه‌ی گِلی‌ای را نشان دادند و گفتند در آن خانه یک زن و یک مرد زندگی می‌کنند. مرد قبلا نسوار می‌فروخت ولی بیش از یک سال است که هم مریض است و هم نابینا شده است. نمی‌تواند از جایش بلند شود. خانمش نیز مشکل عصبی دارد. بوجی آرد را پشت کردیم و از راه‌های که راه نبود، بی‌راهه بود، طرف خانه‌اش رفتیم. وقتی خانمش ما را دید، سراسیمه شد. می‌پرسید شما کی هستید؟ می‌گفتیم ما از سوی کوچه‌به‌کوچه آمده‌ایم، ولی نمی‌فهمید، یا باور نمی‌کرد. اصرار داشت که شما حتما از آشنایان یا فامیل ما هستید. با ما پایین آمد که باقی بسته‌ها را تحویل بگیرد. قصه‌های بی‌کسی و تُن صدایش آدم را شکنجه می‌کرد.

آن‌جا که بود که با خود فکر کردم، هر شبانه روز چه اشک‌هایی که در گوشه و کنار این شهر از سر ناداری و رنج بر زمین آرزو ریخته نمی‌شود! چه دل‌های که از سر اضطرار و ناچاری نمی‌شکند! دست‌های بی‌نیرو، چشم‌های خیره، قلب‌های آزرده، پاهای ناتوان، سینه‌های مضطرب، اتاق‌های سرد، محله‌های تاریک، غروب‌های غمگین، شب‌های تاریک و همه و همه چشم‌انتظار همدلی و مهربانی نیکوکاران است.

موارد دیگر

کوچه‌به‌کوچه زاده‌ی وضعیت کرونایی است، اما به‌دلیل جای خالی مؤسسات خیریه، خیلی زود به یک آدرس قابل اعتماد برای کارهای همدلانه و خیراندیشانه تبدیل می‌شود. علاوه بر کمک‌رسانی‌های که یادآوری شد، در روزهای قرنطین شماری از طریق کوچه‌به‌کوچه به گونه‌ی دیگر ابراز همدلی می‌کردند. کسانی به مهدی و جواد مبلغی مشخصی را می‌پرداختند و آنان باید همان مبلغ را از آدرس کوچه‌به‌کوچه به نام و نشانی مشخصی می‌رساندند. جواد گفت چند مورد به این شیوه کمک‌رسانی کردیم. کمک‌دهندگان به خاطر حفظ حرمت و کرامت انسانی کمک‌گیرنده که معمولا از آشنایان یا بستگان‌شان بود، به ما مراجعه می‌کردند.

همچنان از طریق کارزار کوچه‌به‌کوچه برای یک مریض مبتلا به توبرکلوز استخوان که از ناحیه‌ی کمر به پایین کاملا فلج شده بود، جداگانه کمک جمع‌آوری می‌شود. او بیش از یک سال بود که فلج و زمین‌گیر شده بود. تمام این مدت روی «جول» افتاده و به سقف چوبی خانه محقرش، خیره شده بود. باید جراحی می‌شد، اما پولی نداشت. او در صحبت با رضاکار کوچه‌به‌کوچه گفته بود، برای من این سوال باقی است که آیا دوباره می‌توانم به زندگی عادی و بدون درد ادامه بدهم، آیا می‌توانم به گِل‌کاری ادامه دهم؟ او بیش از یک سال مدام این سوال را از چوب‌های سقف خانه‌اش پرسیده بود؟ کمک‌های‌های جمع‌آوری‌شده منجر به عملیات موفقانه او و بهبودی او شد. او حالا روحیه و شادابی‌اش را باز یافته است. فعلا امیدوار است که بتواند روی پاهایش ایستاد شود.

همچنان کوچه‌به‌کوچه در واکنش به حادثه‌ی سیلاب پروان سهم فعالانه گرفت. به تاریخ پنجم ماه سنبله‌ی سال روان، در ولایت پروان سیلاب ویرانگری جاری شد که بر اثر آن دست‌کم ۱۶۰ نفر کشته، بیش از ۱۳۰ نفر دیگر مصدوم و هزاران خانواده آسیب دیدند. کوچه‌به‌کوچه برای کمک‌رسانی و همدلی با آسیب‌دیدگان، کمپین جداگانه‌ای راه‌اندازی کرد و با جمع‌آوری کمک‌ها از سطح شهر کابل، 165 بسته مواد غذای و البسه شامل نان و آب، کمپل و لباس و نیز پول نقد به آسیب‌دیدگان توزیع کرد.

و همچنان کارزار #کوچه‌به‌کوچه، جیب‌خرج‌ پنج دختر دانشجو را که از پرورشگاه دولتی به خوابگاه دانشگاه کابل انتقال داده‌ شده بودند، برای مدت دو ماه پرداخت کرد. مکان بود‌و‌باش این پنج دختر دانشجو، خوابگاه دانشگاه کابل است اما خودشان با بورسیه در دانشگاه‌های خصوصی مصروف تحصیل هستند و از این رو در هر ماه نیاز به پول دارند تا نیازمندی‌های دوران دانشجویی‌شان را‌ تأمین کنند. این هزینه‌ها را دو دختر افغان، یکی از کابل و دیگری از اروپا به دوش گرفتند و کوچه‌به‌کوچه فقط تسهیل‌کننده بود.

و در پایان

حالا که بیش از شش ماه از شروع فعالیت کارزار کوچه‌به‌کوچه می‌گذرد، دیگر ترس از کرونا کم‌کم از میان رفته و وضع به حالت عادی برگشته است. ظاهرا وضع عادی در افغانستان به معنای روزمرّگی و نادیدگی قشر آسیب‌پذیر و مستحق است. قشری که هرچند مدام در میدان دید جامعه است، ولی گویی نامرئی است. از جواد پرسیدم، آینده‌ی کوچه‌به‌کوچه چه می‌شود؟ جواد گفت: خیلی از دوستان ما پیشنهاد می‌کنند که کوچه‌به‌کوچه را تبدیل به یک نهاد خیریه کنیم، ولی با توجه به این‌که وضعیت تقریبا عادی شده، میزان همکاری‌ها نیز کمرنگ شده و از سوی دیگر از آغاز سال تا کنون تمام تیم رضاکار کوچه‌به‌کوچه جمعه‌ای نداشته‌ایم، در واقع جمعه شلوغ‌ترین روز کاری ما بوده است، فعلا نمی‌توانیم از پس جنجال‌های نهادشدن کوچه برآییم. بنابراین با اعتماد که شکل گرفته است، تیم کوچه‌به‌کوچه همچنان می‌ماند و در شرایط اضطرار فعال خواهیم بود و واکنش نشان خواهیم داد.

آخرین سوال را از مهدی پرسیدم: آیا عدس هم غذاست؟ مهدی در جوابم خندید و یک بار دیگر تکرار کرد که ما هرگز به دنبال چهره‌سازی از خود نیستیم. بار اول در شروع مصاحبه گفته بود، ما نمی‌خواهیم و حق نداریم بر کسی منت بگذاریم. بنابراین اگر ممکن است نامی از ما در گزارش نبر. من اما این فرمایش آن‌ها را نادیده گرفتم و با این نادیده‌گیری شاید اولین روزنامه‌نگاری باشم که به جای افشای فساد و بدی، خوبی و نیکوکاری را فاش می‌کنم.

دیدگاه‌های شما
  1. درود بر روزنامه اطلاعات روز
    گزارش تلخ و شیرینی بود.
    تلخ از این جهت که بیانگر مشکلات و رنجهای مردمی است که حاکمان آنها ثروت شان را چپاول میکنند و معاشهای 500 دالری در روز می گیرند
    و شیرین از آن جهت که هنوز افرادی در این کشور هستند که نه فقط نام انسان بلکه حقیقت انسانیت را دارند و اروزی انسان دیدن هنوز به گور نرفته است.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *