فیلم کوتاه «اینجا افغانستان است»، ساختهی خادمحسین بهنام، چند روز قبل در جشنواره بینالمللی فیلم کوتاه گیت دیجیتال کشور الجزایر (البوابه) تندیس طلایی و مقام اول را کسب کرد. در این جشنواره که بیشتر در کشورهای عرب شناخته شده است، بیش از دهها فیلم از ۱۷ کشور جهان شرکت کرده بود.
خادمحسین بهنام، کارگردان و سازنده این فیلم، در صحبت با روزنامه اطلاعات روز میگوید «موضوع اصلی فیلم تأثیر جنگ بر روی کودکان است.» آقای بهنام در مورد ایده ساخت این فیلم میگوید «ایده فیلم زمانی به ذهنم رسید که اکثر کودکان قریه تنها بازی جذابشان جنگ بود، جنگ با تفنگ چوبی و … .» بهنام ادامه میدهد «با وجودی که وضعیت شکننده و مسیر پیشرو دشوار است اما ما به تقلا برای تغییر ادامه میدهیم. ما تلاش میکنیم با سینما سخن بگوییم. حرفهایی ما حاوی دردهایی دیرینه مردمان دیار ما بوده است.»
هنر بهمثابه بازنمایی واقعیت
دیدگاه عامهپسندانه نسبت به هنر این است که هنر را بهمثابه «سرگرمی» در نظر بگیرد. اما واقعیت این است که به محض اینکه بخواهیم همین موضوع را بیشتر شرح و بسط بدهیم ناگزیر میشویم به چیزی فراتر از این که هنر را صرفا به چشم سرگرمی ببینیم متوسل شویم. از اینرو میتوان گفت هنر سرگرمی نیست!
حداقل سه نظریه عمده در مورد چیستی، و اینکه هنر چهچیزی را مینمایاند، وجود دارد. این دیدگاهها عبارت اند از «هنر به مثابه بازنمایی واقعیت» (بازنمایی اشیای جهان واقعی)، «هنر به مثابه نسخهبرداری از واقعیت» و «هنر به مثابه فرانمایی» (بازنمایی حالات روحی و احساسی). در اینجا نیاز نیست به شرح و بسط این سه ایده کلی بپردازیم. توضیح اجمالی این نکته که هنر عبارت از بازنمایی واقعیت است، کفایت میکند. هنر، واقعیتها را نشان میدهد.
نامآورترین نظریهپرداز در این مورد افلاطون است. افلاطون در مجموع جهان واقع را بازنمایی و کاپیای جهان مثل میدانست و هنر را بازنمایی جهان واقع. از اینرو او دیدگاه مثبت نسبت به هنر نداشت زیرا به باور او هنر ما را از اصل چیزها دو مرحله دورتر میسازد. بههرحال، نظریه «هنر همچون بازنمایی» بعد از افلاطون مطرح شده است. رویکرد غالب به هنر در عصر حاضر نیز همین است.
فیلم کوتاه «اینجا افغانستان است» را میشود با همین رویکرد اولی (هنر به مثابه بازنمایی واقعیت) مورد بررسی قرار داد. این فیلم بهصورت تحسینبرانگیز گوشهای از وضعیت نابهسامان افغانستان را نشان داده است. فریدریش نیچه، فیلسوف ممتاز آلمانی، باری گفته بود یکی از افتخارات من، و یا آن چیزی که مرا با دیگران متمایز میکند، این است که من بهراحتی میتوانم یک ایده را در یک سطر شرح بدهم درحالیکه دیگران نمیتوانند حتا آن ایده را در قالب چندین کتاب توضیح بدهند. من، بهعنوان یک بیننده آماتور این فیلم، فکر میکنم چنین چیزی در مورد فیلم «اینجا افغانستان است» هم صدق میکند. یعنی آن چیزی را که دیگران نمیتوانند در قالب کتابها و با تقلاهای مداوم شرح بدهند، فیلم مورد نظر در مدت زمان بسیار محدود به گونه خارقالعاده نشان میدهد: خشونت، بنیادگرایی، فقر، محرومیت و نهایتا تأثیر جنگ بر کودکان.
افغانستان چگونه جایی است؟
احتمالا وقتی نام فیلم را میبینیم، و بدون آنکه فیلم را دیده باشیم، یک تصور پیشینی و کلی از محتوای فیلم در ذهن ما ایجاد خواهد میشود. وقتی میگوییم «اینجا افغانستان است» همه میفهمیم از چهچیزی حرف زدهایم. زیرا مشخص است که افغانستان چگونه جایی است. یا به عبارت دیگر، ما میتوانیم بفهمیم چه چیزهایی افغانستان را معرفی میکند.
سالها جنگ، خشونت، بیسوادی و تحمل حکومتهای نابهکار بلایی را بر سر مردم افغانستان آورده است که همه میفهیم زندگی در افغانستان معادل است با زندگی در فقر، زندگی در جنگ، زندگی در اضطراب و در نهایت زندگی در سایهی مرگ. این همان واقعیتهایی است که فیلم «اینجا افغانستان است» آن را به خوبی نشان میدهد.
الگوهای جنگ
در این فیلم پنج کودک در داخل یک زاغه گردهم آمدهاند و بازی میکنند؛ یکی با جعبهی فلزی کهنه ادای عکاسی درمیآورد، دیگری با بوشکه خالی روغن دهل میزند، سومی شیای را گرفته و مخابره میکند و اما آن دوی دیگر هم رقص میکنند و هم حرکات دوستانش را تماشا میکنند… اگرچند فقر و محرومیت تا مغز استخوان در این میان حس میشود اما با اینحال همهچیز آرام است و مثل اینکه برای این کودکان زندگی خوش میگذرد. میرقصند، میخندند و میخوانند.
اما همهچیز به یکباره تغییر میکند. تخیل کودکانه، معصومیت، پاکی و هر چه که در کودکان است به یکباره دگرگون میشود. خنده به گریه و آزادی نیمهنصفه به خزیدن در گوشه و کنار زاغه مبدل میشود. زیرا طالبی وارد میشود و برای همین زندگی در مرزها میایستد. الگوها تغییر میکند. در یک چشم بههمزدن از رقص و شادی به ترور و تفنگ میرسیم.
ترس و وحشتی که با آمدن طالب بر فضای زاغه حاکم میشود، همهچیز را در مسیر دیگر به حرکت میاندازد. آن دخترکی که قبلا دهل میزد، و شش-هفت سالی بیشتر عمر ندارد، گویا این ترس را حس کرده که طالبان با زنان مشکل دارد و به گونه معنادار تقلا میکند چادرش را درست بپوشد تا مبادا ستون ایمان این نمونهای کوچک لشکر ایمان و رستگاری متزلزل شود! همه ترسیدهاند و هر کدام در گوشهای خزیدهاند، میلرزند و نفس نمیکشند.
طالبان ندای رهایی و رستگاری سر میدهند اما با ابزار خوشی مشکل دارند. برای همین است که در این فیلم میبینیم هرچه از جنس ساز و موسیقی است خرد و خمیر میشود. و البته مشکل طالبان، و آنچه که با ورود اینها بر جامعه حاکم خواهد شد، صرفا ساز و موسیقی نخواهد بود. طالب نمونهای خوب از «جنگ» و خونریزی است. با گسترش جنگ و خونریزی فقر گسترش مییابد. در فیلم «اینجا افغانستان است» نشان داده شده که این گروه حتا «نان» و لقمه آماده را از دهان کودکان بیرون میکشند تا به کام خودشان بیندازند.
تأویل بیشتر این صحنه به فرصت دیگر نیاز دارد اما به ذکر این نکته باید بسنده کرد که با ورود طالب در میان این کودکان خردسال «جهان» (و یا معادل بهتر آن، وضعیت) عوض میشود. فاصله عمیق و پرناشدنی میان وضعیتی که قبل از ورود طالب و بعد از خروج آن میان این اطفال حاکم میشود، وجود دارد. اگرچند طالب هرلحظه برای جنگ آماده است و در یک لحظه کوتاه نشان میدهد که «انسان، گرگ انسان است» اما بعد از خروج او هست که فهمیده میشود وضعیتی هابزی چگونه گسترش مییابد و به یک جریان تبدیل میشود. طالب با ورود خودش برای این کودکان چه میآورد؟ جوابها کماکان مشخص است (یعنی جنگ و وحشت)، اما نکتهای مهمتر از اینها چیز دیگر است: الگوهای جنگی. او بعد از آنکه همهچیز را خرد و خمیر میکند از زاغه بیرون میشود اما تأثیری که بر ذهن و روان کودکان میگذارد میماند، شاید برای سالهای سال این تأثیر پابرجا بماند. کودکان بعد از خروج او دیگر به رقص و پایکوبی رو نمیآورند بلکه به جان همدیگر میافتند و و ساز و دهل و هر آنچیزی را که داشتند به اسلحه تبدیل میکنند. میزنند، نعره میکشند و خشونت به نمایش میگذارند. اما با اینحال فکر میکنند همهچیز عادی است، درحالیکه هیچچیز عادی نیست.
بعد از ورود طالب الگوها عوض شده، اصلا سبک زندگی عوض شده است. برای همین است که میتوان گفت بعضی چیزها از معرض دید ناپدید میشوند اما برای سالهای سال بر روح و روان آدمها سوار میمانند: تأثیر جنگ و خشونت. طالب این را نشان داده است و ما در فیلم «اینجا افغانستان است» نمونهی اعلای آن را مشاهده میکنیم. از اینرو، و بهعنوان نتیجهگیری، میتوان گفت که این فیلم به گونه موفقانه توانسته وضعیت جنگی افغانستان و تأثیر آن بر یک قشر از جامعه (کودکان) را به نمایش بگذارد. «اینجا افغانستان است» یکی از آثار هنری برجسته افغانستان و وفادار به نظریه «هنر همچون بازنمایی واقعیت» بهحساب میآید.