نامه ی یک پدر ممدلی به پسرش (5)

نور دیده ممدلی را سلام و چشم بوسی داده و از خداوند محترم آرزو دارم که ترا دایم خوش داشته باشد. نور چشم ام هر دفعه که خط ات می آید نیم متر از زمین به طرف آسمان ها پرواز می کنم. اگر چه تو آدم زیاد پیش رفته هستی و خط که می نویسی خواندن اش خیلی سخت می باشد مگر من اکثر وقت ها جان مامد بچه خاله ات را می خواهم که چون سوادش خیلی خوب است خط ات را برایم بخواند و معنا هم نماید. جان مامد از فضل خداوند که برای خاله ات بچه هیچ نمی داد و این بچه را داد یک بچه ی خیلی خوب می باشد. این بچه سر ما را در بین از خود و بیگانه بلند کرده. خاله ات پنج دختر دارد که خدا نگاه کند ولی هیچ به درد نمی خورد چرا که دختر است. دختر هم مال خداست ممدلی جان مگر مال مردم است. بی چاره قادر ِ سرچشمه یادت است که زیاد دختر داشت و خرج اش هم برابر نمی شد آخر در کویته ی پاکستان رفت در کان کوله ذغال را از زیر کوه می کشید که یک رزق و روزی حلال پیدا کند. روزگار به او موافقه نکرد و یک روز خبر آمد که قادر در کان کوله جان خود را به صاحب اصلی کان ِ کوله که خدای بزرگ می باشد سپرده و دخترهای اش آخر سر آن بیچاره را خورد. جان مامد بچه خاله ات آن قدر خوب نوحه می خواند که افسوس در کاغذ صدای اش نوشته نمی شود. امسال در محرم هر شب که او نوحه می خواند هیچ کس خود را گرفته نمی توانست و بسیار گریه می کرد که سواب اش در پای جان مامد جمع می شود.

نور چشم من تلویزیون که خریده ایم بعضی مردم دلتنگی می کند. غلام نبی در هر مجلس نیش خود را می زند چرا که خودش مثل خدابیامرز پدر خود بسیار سگ می باشد و خوش ندارد که ما هم تفریح نماییم. انسان به تفریح ضرورت دارد و دنیا تغییر نموده مگر غلام نبی از خاطری که هیچ اولاد بچه ندارد و زن دوم اش هیچ تابع نیست همیشه کوشش دارد که مرا در مجلس ها کم بزند. در تلویزیون من پولاد علمدار را خیلی خوش دارم که آدم بچه داشته باشد مثل او. ممدلی جان من خدا را شکر از تو راضی هستم و دعا می کنم و اگر کدام وقت پیدا کردی حتما فیلم پولاد علمدار را در تلویزیون طلوع ببین. در تلویزیون یک مسابقه قرآن هم می باشد که چند نفر اوستاد یک نفر را که قرآن می خواند نمره می دهد. من پیش خود همیشه شرم می شوم که اگر این اوستادها نماز خواندن مرا ببینند به خدا باور کن صفر نخواهد که بدهند. خدا می داند چه قدر غلط می خوانیم. آخوند عصمتی می گوید که نماز شام و صبح را یا پیشین را خوب یادم نیست باید که آدم با صدای بلند بخواند. من چند شب پیش با صدای بلند می خواندم این خود خورده خواهر تو خود را از خنده کشت. به خیالم بعضی جاهای اش را غلط یاد گرفته و صحیح نمی خوانم. ولی خدا خودش حتما رحم می کند و از دست بنده چه چیز می آید که رحم نکند.

دیگر این که اگر این دفعه به خیر پیسه روان کردی قبر بابه ات را سمیت و پخته کاری کنم که روح اش شاد شود و ترا دعا کند. ممدلی جان دعای مرده ها بسیار ارزش دارد. اگر خدای نخواسته گور مرده ها از ما ناراض شوند و مثلا آدم شراب بخورد که من سر تو اطمینان دارم یا در چیزهای دیگر سستی کند یک روز نه یک روز یک بلا برای انسان می آید.

لقب خودها را دیگر تغییر نده نور دیده. اگر از روی نام بابه ات باشد بسیار خوب می شود مثل عصمتی که نام فامیل خود را بلند کرده. بابه ات خبر داری که کلب نقی نام داشت. تو خود را کلب نقایی بگذار یا یک رقم در کتاب ببین چه قسم است جور کن دیگر.

چشم ات را می بوسم و مادرت نیز جور و طیار می باشد.

پدر مهربان ات محمدسردار و التماس دعا