در روزهای نخست ورود طالبان به پایتخت ویدیوهایی منتشر شدند که سربازان طالبان را در حال بازی با اسباب بازی کودکان در پارکها و جاهای دیگر نشان میدادند. دستارهای سیاه، لباسهای بلند و چرکین، موهای ناشسته و ریشهای آشفتهی آن جنگجویان فقط از وضعیت جنگی کشور حکایت نمیکردند؛ فاصلهی عمیق طالبان با فرهنگ شهر را نیز برجسته میکردند.
اولین پرسشی که در آن روزها در ذهن هر ناظری پیدا میشد این بود که این گروه، با چنین آدمهایی، چهگونه حکومت خواهد کرد؟ تصور عمومی کمابیش این بود، و هست که طالبان بهصورت کلی (از صدر تا ذیل) در همین چارچوبِ «جهالت ژولیده» و «تمدنستیزی آشفته» قابل فهماند.
تردیدی نیست که طالبان، حتا در سطح مقامات عالیشان، افرادی ندارند که تصور جامع و تحلیل عمیقی از حکومتداری در این عصر داشته باشند. بنابراین، این پرسش که وقتی چنین مجموعهیی گردانندهی امور یک مملکت در این قرن میشود چه بلایی بر سر آن مملکت خواهد آورد، پرسش درست و بجایی است. وقتی که امیر این ملک، با خیلی از همراهان خود، نداند که یک حکومت ملی در شبکهیی از مناسبات پیچیدهی جهانی چهگونه نهادی است، از او این انتظار را هم نمیتوان داشت که از منافع افغانستان در سطح بینالمللی با کفایت و هوشمندی دفاع کند.
با همهی اینها، طالبان در این دور از حکمرانی خود دقیقا مثل دور اول رفتار نمیکنند. حداقل، دیگر از مقامات کلیدی این گروه نمیشنویم که جامعه جهانی هیچ اهمیتی ندارد و اگر جهان ما را به رسمیت نشناسد، ما جهان را به رسمیت نخواهیم شناخت. تلاش طالبان برای برقرار کردن ارتباط عادی با کشورهای دیگر و تشویق سیاستمداران فرارکردهی افغانستان برای برگشتن به کشور نشان میدهد که طالبان بر خطرهای انزوای کامل آگاهاند. بخشی از رفتارهای نرمتر و مبهمترشان در مورد بعضی از آزادیهای اجتماعی نیز ریشه در همین آگاهی دارد. به بیانی دیگر، طالبان توجه دارند که گاه ممکن است هزینهی بعضی رفتارهایشان بسیار بالا باشد و رفته رفته به پایداری قدرتشان ضربه بزند.
طالبان وقتی بار اول در دههی اخیر قرن بیستم به قدرت رسیدند، خود را از جهان و مقرراتش کاملا مستغنی معرفی کردند. در آن ایام، تصورشان این بود که امارت اسلامی حصار حصینی است که هیچ نیرویی نخواهد توانست در آن رخنهیی بیفگند. مدلِ جهادی ریسکسنجی طالبان در آن زمان ریسکهای موجود در برابر امارت را صفر نشان میداد. حتا زمانی که امریکا از طالبان خواست که اسامه بن لادن را تحویل دهند، سرسختی ایدئولوژیک طالبان بر محاسبات استراتژیکشان غلبه کرد و نگذاشت که خطر آن موضعگیری تند خود را به روشنی ببینند.
اکنون، هر بار که سخن از حق تحصیل زنان میشود، طالبان میگوید که این موضوع در کابینهی امارت مورد بحث است و بهزودی دربارهی آن تصمیم گرفته خواهد شد. بر هیچ کسی پوشیده نیست که اگر پای محاسبههای عملی در میان نباشد، طالبان با تحصیل زنان مخالفاند و این هیچ بحثی لازم ندارد. آنچه طالبان در موردش بحث میکنند این نیست که زنان حق دارند تحصیل کنند یا نه. بحثشان بر سر این است که اگر به صراحت با تحصیل زنان مخالفت کنند، چنان مخالفتی چه آسیبهایی به چشمانداز قدرت طالبان خواهد زد. این یعنی خطرسنجی عملیِ خارج از ملاحظات ایدئولوژیک.
پرسش این است که چه کسی برای طالبان خطرسنجی میکند؟ به بیانی دیگر، چه کسی چهرههای دیگر این جهان و این عصر را به طالبان نشان میدهد؟ اگر پاسخ شما این است که «مشاوران پاکستانی این کار را برای طالبان میکنند» پاسختان درست است. سیاستمداران پاکستان در بازیِ بازی دادن جامعه جهانی مهارت بسیار دارند. به نظر میرسد که این بار طالبان را متقاعد کردهاند که به «مربی» خود گوش دهند و مثل دور اول بیپروا نتازند.
در میانهی این تعامل، رخِ دیگر ماجرا این است:
دخالت یک دولت شرور و بیگانه در خاک ما این بار به نفع مردم افغانستان عمل کرده است. مدل حکمرانی طالبان همان مدل غزوه و غارت و کشتار است. در آن مدل چیزی به نام «به رسمیت شناخته شدن» در سطح بینالمللی اساسا بیمعناست. برای یک مجموعهی تندرو قومی-مذهبی که تنها مهارتش ویران کردن و به صفر رساندن منابع، کشتن و زخمی کردن افراد و برچیدن مظاهر تمدن است، چه اهمیتی دارد که مملکت به سوی توسعه میرود یا نمیرود.
برای گروهی که اصرار دارد مردم افغانستان در قرن بیستویکم دقیقا مثل اعراب پانزده قرن پیش زندگی کنند، رفاه عمومی و برخورداری مردم از امکانات زندگی مدرن حتا در آخر فهرست «بایدها» هم نیست. آنچه سبب شده طالبان تا حدی از شدت عمل سابق خود بکاهند و با «احتیاط» بیشتر راه بروند، همان مشورتی است که از مشاوران پاکستانی دریافت میکنند. هوشیاران آن دولت سعی میکنند پروردگان خود را از مهلکهی انزوای مطلق جهانی نجات دهند.
این ممکن است عمر حکومت طالبان را دراز کند (در صورتی که طالبان در موارد بسیار حساس واقعا از خود انعطاف نشان دهند). اما این تدبیر پاکستانی به نحوی غریب «فعلا» به نفع مردم خسته و درماندهی افغانستان هم هست. چرا؟ برای اینکه برای مردم عادی افغانستان پرسش اصلی این نیست که اسم حکومت امارت است یا جمهوریت. در نزد مردم دغدغهی اصلی همان فضای تنفس است که به هر علت و دلیلی که پیدا شود، مغتنم است. برای شهروندان افغانستان مهم است که دخترانشان بتوانند به مکتب بروند (حتا اگر جواز این مکتب رفتن توسط مشاوران پاکستانی صادر شده باشد). برای مردم مهم است که حاکمان کشورشان افغانستان را به یک قفس تاریک تبدیل نکنند (حتا اگر طالبان زیر فشار مربیان پاکستانی خود به اکراه پذیرفته باشند که اندکی از رویکردهای قرون وسطایی خود کوتاه بیایند). این همان مصداق موردی است که آدم محتاج دشمن دانا میشود، حتا اگر دشمن دانا پاکستان بُوَد.