آن هفتم سرخ، آن هشتم سیاه

یادداشت روز

در هفتم ثور سال ۱۳۵۷ شمسی دقیقا همان اتفاقی افتاد که چهارده سال بعد، در هشتم ثور سال ۱۳۷۱ شمسی رخ داد. این سخن در نگاه اول غریب می‌نماید؛ چرا که آفرینندگان رویداد هفتم ثور با آنانی که ماجرای هشتم ثور را خلق کردند، دشمن بودند. هفتمی‌ها کمونیست بودند و هشتمی‌ها مسلمان. کمونیست‌ها صددرصد مخالف حکومت اسلامی بودند و مجاهدان مسلمان چیزی جز حکومت اسلامی نمی‌خواستند. چه‌گونه می‌توان این دو رویداد تاریخی پرپیامد را از یک جنس دانست؟ به این شرح:

هردو گروه خشن و تندرو بودند

وقتی که کودتای هفتم ثور در سال ۱۳۵۷ به پیروزی رسید، آن شهروندانی که پذیرفته بودند استبداد خانواده‌ی شاهی به هر طریقی که از پا بیفتد نیکوست، شاد شدند. ندیدند که آن کس که با کودتای خونین رقیب را از مسند قدرت پایین می‌آورد، علامت می‌دهد که خود چه‌گونه حکومت خواهد کرد. آن شادی که گفتم دیری نپایید. ماشین کشتار نظام «دموکراتیک» جدید به حرکت آمد و آن‌قدر خون ریخت که مردم از خدا خواستند یا همان نظام استبداد خاندانی برگردد یا مجاهدان مسلمان (که مدتی بود سلاح برداشته بودند) نصرت بیابند و بساط نظام کمونیستی را برچینند. این دومی شد. مجاهدان طرح آشتی ملی داکتر نجیب‌الله، رییس‌جمهور کمونیست را نپذیرفتند و تا آخر بر سقوط دادن خشونت‌آمیز رژیم کابل پا فشردند. آنان در سال ۱۳۷۱ وارد کابل شدند و دولت اسلامی خود را برپا کردند. مردم از شوق هلهله‌ها کردند و از اعتقاد نذرها دادند و به استقبال نظام جدید شتافتند. ندیدند که تازه‌واردان مومن و مغرور در چهارده سال گذشته فقط یک مجموعه‌ از رفتارها را تمرین کرده‌اند: کشتن، بستن، ویران کردن و دهان ناموافقان را با گلوله بستن.

هردو گروه باور داشتند که تشدد و فشار و سرکوب راه کوتاه‌تر و موثرتری برای اصلاح جامعه و ایجاد مدینه‌ی فاضله است.

هردو گروه اسیر توهمات ایدئولوژیک بودند

شما اگر از کمونیست‌های آن ایام می‌پرسیدید که آیا مطمئن هستند که از نظر اعتقادی راه درستی را می‌روند و به بینش محکم و مفیدی رسیده‌اند، به ریش شما می‌خندیدند. مگر در ایمان به رهایی انسان، در باور به شکستن یوغ استثمار و استبداد و استعمار، در اعتقاد به نجات کارگران و در یقین به حذف نظام طبقاتی عیبی هست؟ بد است که ثروت ملی به صورت عادلانه میان شهروندان بازتوزیع شود و مستضعفان و زحمت‌کشان سرنوشت سیاسی و اقتصادی خود را در دست خود بگیرند؟

همین طور، شما اگر همین سؤال را از مجاهدان مومن می‌پرسیدید، پاسخ‌شان این بود که بلی، در نظام اعتقادی و فکری مجاهدان هیچ خللی نیست. می‌گفتند وقتی اسلام ناب محمدی حاکم شود، انسان به رهایی می‌رسد. می‌گفتند در نظام اسلامی پاکی هست و فحشا نیست، عدالت هست و ستم نیست، امنیت هست و ترس نیست، اخوت هست و نفرت نیست، نان هست و گرسنگی نیست. می‌گفتند در اسلام حقوق همگان تثبیت و تضمین شده است. می‌گفتند وقتی قرآن کریم چراغ راه آدمی باشد -و چراغ راه ما هست- دیگر از ظلم و گمراهی و تبعیض و گرسنگی و ناامنی و ناپاکی و شقاق و نفاق خبری نیست.

هر دو گروه توهمات ایدئولوژیک خود را -که حتا در همان زمان بارها آزموده و رد شده بودند- از جزمیات تردیدناپذیر برای حیات فردی و جمعی شهروندان افغانستان می‌دانستند. آن جزمیت ایدئولوژیک در هردو گروه شدید و یکسان بود.

هردو گروه از خارج فرمان می‌بردند

کمونیست‌ها می‌گفتند مجاهدان ابزار دست امریکا و غرب و کشورهای عربی و پاکستان و… هستند. مجاهدان می‌گفتند کمونیست‌ها مزدور و دست‌نشانده‌ی شوروی‌اند. افراد، بسته به این که متمایل به کمونیسم باشند یا به اسلامیسم، یکی از این روایت‌ها را می‌پذیرفتند و هرگز به خود اجازه نمی‌دادند که ∀طرف∀ِ خود را فرمانبر قدرت‌های بیرونی بدانند. اما امروز که پرده‌ها کنار رفته‌اند و رازها بیرون افتاده‌اند، هر آدمی که در چندوچون آن دوره و آن نزاع تفحص و تأملی کرده باشد، می‌داند که هردو گروه بازیچه‌ی عوامل بیرون از افغانستان بودند. کمونیست‌ها −در بازی بزرگ میان شوروی از یک‌سو و امریکا و غرب از سویی دیگر− به بازی گرفته شده بودند که افغانستان را به یکی از پایگاه‌های دیگر شوروی تبدیل کنند. مجاهدان وظیفه داشتند (از جانب فرماندهان خود در پایتخت‌های غربی) که جلو این گسترش پایگاه را بگیرند. البته که کمونیست‌ها با ادبیاتی مارکسیستی سخن می‌گفتند و مجاهدان خیال می‌کردند که روح قرآنی آبایی آنان را به جهاد برانگیخته است. اما حقیقت آن بود که بازی‌گردانان در بیرون بودند. مواد شست‌وشوی مغزی، در آن حد که لازم بود، نیز از بیرون می‌آمد و ذهن‌های پر از یقین کمونیست‌ها و مجاهدان این ملک را از هر تردیدی پاک می‌کرد.

هردو گروه به حقوق فردی شهروندان احترام نداشتند

خلق زحمت‌کش و ملت مومن به ترتیب دو عبارتی بودند که کمونیست‌ها و مجاهدان در وصف مردم افغانستان به کار می‌بردند. این دو عبارت معنا و مدلول خاصی داشتند: خلق مهم است، ملت مهم است، اما فرد هیچ اهمیتی ندارد. برای همین، اگر لازم می‌شد که «افراد» برای خیر خلق یا منافع ملت قربانی شوند، نه کمونیست‌ها در این کار تردیدی به خود راه می‌دادند و نه مجاهدان. کمونیست‌ها فکر می‌کردند که چه اهمیتی دارد که چندصد نفر به خاطر آینده‌ی درخشان خلق انقلابی افغانستان تیرباران شوند؟ مجاهدان می‌گفتند (و بعضی تا امروز می‌گویند) که اگر چند نفر از مردم در فلان انفجاری شهید شوند که قصدش لطمه زدن به کفار و کمونیست‌ها بوده، مشکلی نیست و خداوند به آن شهیدان اجر اخروی می‌دهد. در نزد هردو گروه، جان فرد و عزت و امنیت و احترام فرد یک پیسه ارزش نداشت.

هر دو گروه مخالف علم بودند

کمونیست‌ها و مجاهدان در فضیلت علم چندان سخن گفته‌اند که متهم کردن‌شان به «مخالفت با علم» در نظر اول بی‌اساس می‌نماید. اما حقیقت آن است که هردو گروه شدیدا با علم مخالف بودند. علمی که آنان علم می‌نامیدند، در واقع آموزه‌های ایدئولوژیک مکاتب فکری خودشان بود و هیچ نسبتی با علم نداشت. اگر این دو گروه به علم اعتنایی می‌داشتند، اولین شرط برای توسعه‌ی علم را که همان آزادی پرسشگری و کنجکاوی و گفت‌وگوی آزاد جمعی است، رعایت می‌کردند.صفت «مشکوک» صفت محبوب در نزد هردو گروه بود. همین که فکری یا سؤالی یا کتاب و نوشته‌ای را مشکوک می‌یافتند، صاحب یا دارنده‌ی آن را به شدت مجازات می‌کردند. هرکسی که سنش از چهل بالا باشد، تجربه‌ی دست اول از سرکوب فکر و پرسش در مناطق تحت حکمرانی هردو گروه دارد.

اعتقاد به حقانیت مطلق خود، باور خدشه‌ناپذیر به تشدد و خشونت، علم‌ستیزی، بی‌اعتنایی به حقوق فردی، اصرار بر توهمات ایدئولوژیک ناکام و فرمانبری کامل از دستورهای بیرونی از مشترکات برجسته‌ی هفتم ثوری‌ها و هشتم ثوری‌هاست. این همسانی‌ها و یکسانی‌ها جنبه‌های دیگر هم دارند. اما همین چند مورد هم کافی است که روشن کند آنچه در آن دو تاریخ و با فاصله‌ی چهارده سال و با رنگ‌های گوناگون رخ داد، در اساس یکی بود: سلطه‌ی تباهی و سیاهی.