آمدن و مسلط شدن فیسبوک در میان ما چیزهای زیادی را از کنجهای تاریک و پستوهای نهان زندهگی فردی و جمعی به روشنایی آورد. یکی از این چیزها «سواد» بود. نهفقط به این معنا که مردم در محشر نوشتن داروندار ذهنی خود را بر پهنهی انترنت بیرون انداختند و مایه و پایهی سواد و معرفت خود را آفتابی کردند. بل بیشتر از این جهت که در فیسبوک این امکان فراهم شد که دو گونه یا دو وجه از سواد را روشنتر ببینیم:
یکی سواد بهمعنای ذخیرهی اطلاعات و دیگری سواد بهمعنای مجهز بودن با روشهای عصری مواجهه با اطلاعات. این تفکیک از آن جهت اهمیت دارد که در فیسبوک اولی را زیاد میبینیم (یعنی کسانی هستند که اطلاعات زیادی دارند و حداقل آشکار است که روزانه در دریایی از اطلاعات غوطهور میشوند). اما نوبت به مواجههی عصری با اطلاعات که میرسد، سواد ما با سواد بسیاری از همعصریهای ما در کشورهای دیگر متفاوت است. به این معنا که در این زمینه ما بیشتر به سان عوام بیاطلاع رفتار میکنیم تا مثل باسوادهای قرن بیستویکم. مثالی بدهم:
یکی در وبسایت شخصی خود یا در صفحهی فیسبوک خود تحلیلی منتشر میکند که تمام اجزایش مبتنی بر گمانها و اوهام خود اویند و هیچ پیوند معتبری با واقعیتهای جاری در عالم روابط سیاسی یا اجتماعی ندارند. آنگاه، تعداد زیادی از باسوادها آن تحلیل را نقطهی عزیمتی میسازند برای ساختن وهمآفرینیهای بیشتر. اگر او نوشت که ولادیمیر پوتین هشتاد میلیون دالر را بهصورت نهانی وارد ولایات جنوبی افغانستان کرده و آن را به فرمانده گروه «جنگندهگان جیشالخالد» داده، شمار زیادی از باسوادهای بعدی (که تفاوت چندانی با عوام کلاسیک در جامعهی ما ندارند) تمام وزن مغز و تخیل خود را روی همین گروه «جنگندهگان جیشالخالد» میگذارند و وهمنامههای مفصلتری در دامن آن وهمنامهی اولی تولید میکنند. حتا نمیپرسند که چیزی به نام جنگندهگان جیشالخالد اساسا وجود دارد یا ندارد.
سواد داشتن را نباید با حجم اطلاعات ارزیابی کرد. سواد داشتن بیشتر نوعی تعهد فکری و روشی است برای غربال کردن کاه از دانه و بهکار گرفتن سختگیرانهی محک ِ تفکر انتقادی در برابر موزاییک هزار رنگ و رقصان ِ دادههای بیامان عصر انترنت.