پروفسور دکتور محمد نظیف شهرانی- دانشگاه اندیانا، امریکا/ نهاد منابع مصالحه – همکاری برای صلح
مترجم: حمید بامیک
اشاره
پروفسور محمد نظیف شهرانی پیرامون جنبشهای اسلامی، سیاسی شدن هویتها در کشورهای چند قومی از همپاشیده و یا در حال از همریختگی، تحولات در ساختار خانوادگی و روابط جنسی جوامع مسلمان و چگونگی محیط سیاسی روابط دولت با جامعه درکشورهای آسیای مرکزی بعد از شوروی سابق، آسیای جنوب غربی و شرق میانه پژوهش میکند. آخرین کتابهای او شامل انقلاب و شورشها در افغانستان: دیدگاهای انسان شناسی (تالیف با همکاری رابرت کانفیلد). انتشارات دانشگاه ایندیانا، 2018 و افغانستان مدرن: تاثیر 40 سال جنگ (سردبیر)، انتشارات دانشگاه ایندیانا، 2018 میباشد.
چکیده
مردم در بسیاری از مناطق غیر پشتون در شمال افغانستان، درگیریهای مداوم در کشور را جنگ میان پشتونهای «شامل در قدرت» و غیر پشتونهای «به حاشیه رانده شده» میپندارند. سوال این است که تا چه اندازه در نظرداشتن و یا ارجگذاشتن به چنین دیدگاه در پالیسیهای صلحآوری میتواند موثر باشد؟
این مقاله در باره دیدگاههای غیر پشتونها در مورد جنگ و صلح در شمال افغانستان بحث میکند. در بسیاری از مناطق غیر پشتون در شمال، مردم جنگهای فعلی را نه بین دولت افغانستان و مخالفین مسلح بلکه بین پشتونها و غیر پشتونها میپندارند. یک چنین دیدگاه انعکاسدهنده شکافهای قومی وسیعتر و تزئید فاصله در بین مردم و دولت مرکزی را ارایه میدارد که دستاورد پروژهی طویلالمدت «افغانیزه ساختن» کشور تحت رهبری پشتونها با متمرکزساختن قدرت در کابل بوده است و میباشد. تلاشهای کنونی غرب برای حمایت از دولت کابل، متاسفانه همچنان طرفداری از همان جهانبینی مبتذل قصر نشینان کابل را در گذشته و حال به نمایش میگذارد.
اگر منظور از استراتژیهای آنها مقابله با خشونت در افغانستان برای آوردن ثبات پایدار باشد، باید قدرتهای بینالمللی درگیر در افغانستان مقاومت مردم شمال را در برابر نفوذ پشتونها در شمال توسط حکومتهای کابل و تقویت آنها توسط قوای خارجی در این راستا اعتراف کنند. اولویت در نظر گرفتن دیدگاه غیر پشتونها توسط همکاران بینالمللی ضرورت جدی است. لازم است قوای امریکای و همدستان بینالمللی شان قدمهایی را بهمنظور غیرمتمرکز ساختن اقتدار مندرج در قانون اساسی سال 2004، جهت ترویج ادارهی محلی و تصمیمگیریهای موثر توسط خود مردم محل، نسبت تقویت و بهبود نهادهای محلی هر چه زودتر بردارند.
در ماه نوامبر 2017 گلبدین حکمتیار، رهبر حزب اسلامی در کنفرانس حزب خود در کابل اعلام کرد که جنگ فعلی «بین مخالفان مسلح و دولت» نه، بلکه بین پشتونها و غیر پشتونها (گروههای قومی-زبانی) است. یک ماه بعد عطا محمد نور، والی بلخ و مدیر اجرایی حزب جمعیت اسلامی برکناری خود را توسط اشرف غنی رد کرد و رییس جمهور را متهم به قبضه کردن و انحصار قدرت قومی نمود.
تذکرات فوق بیانگر شکافهای عمیقتر بین پشتونها و غیر پشتونها و بین حکومت در کابل و شمال میباشد. بسیاری از غیر پشتونها در شمال چنین شکافها را ناشی از متمرکز بودن قدرت بهدست یک قوم و پروژهی ملی «افغانیزه ساختن» توسط آنها، که میراثی از فرآیندهای بسیار قدیمیتر دولتسازی توسط حاکمان پشتون با حمایت قدرتهای استعمارگر خارجی که به دهه 1880 بر میگردد، میدانند. مداخله ایالات متحده و ناتو در سال 2001 و حمایت از دولت مرکزی در کابل این روند را تقویت کرده و سبب نارضایتیهای غیر پشتونها در شمال افغانستان شده و همچنان باعث افزایش خشونت در منطقه شده است. دولت در کابل و متحدین خارجیاش باید نارضایتیهای مردمان شمال را برای تلاش در راستای ترویج صلح و اصلاحات سیاسی در افغانستان در نظر بگیرد.
افغانستان
ریشههای افغانستان تحت رهبری پشتونها را میتوان به امپراتوری پشتون درانی (1880-1747) جستوجو کرد. این امپراتوری سیاستهای یغماگرانه را علیه امپراتوریهای تضعیف شدهی ترکان وقت در شمال افغانستان دنبال میکرد و با استفاده از کمکهای نظامی، حمایت سیاسی و نقدی سالانهی دولت استعماری بریتانیا، سلطنت «امیر آهنین» عبدالرحمان خان (1880- 1901) عرض وجود کرد و در همان زمان مرزهای رسمی افغانستان نیز طرحریزی شد. روابط تنگاتنگ امیر عبدالرحمان خان با انگلیسها اعتبارات ضداستعماری او را در انظار مردم تضعیف کرد و این کار وی موجب شد تا مردمان مناطق شمال حکومت او را نپذیرند. بسیاری از شورشها در اوایل دهه 1880 در شمال بهوجود آمد که عبدالرحمان خان با استفاده از نیروی مستقیم نظامی خارجی و توسل به خشونت اداری، زبانی و فرهنگی، آنها را سرکوب کرد.
بیاعتمادی امیر عبدالرحمان نسبت به باشندگان بومی و غیر پشتون مناطق شمال سبب شد تا وی پالیسی ملیتگرایی متمرکز به قوم پشون را در افغانستان تعقیب کند. در همین زمان بود که وی عدهیی از اقوام پشتون را بهعنوان «ناقلین» از جنوب بهویژه به مناطق شمال غربی، یعنی ولایت ترکستان قدیمی که امروز به نامهای ولایات فاریاب، جوزجان، بلخ، سرپل و سمنگان تقسیم شده و یاد میشوند، منتقل کرد. عبدالرحمان خان هزاران فامیل از حامیان قوم درانی پشتون خودش را که مالدار بودند، از قندهار به ترکستان، قطغن و بدخشان انتقال داد و برای آنها در آنجا چراگاهها و مزرعههای رایگان اعطا کرد. او همچنین بسیاری از کوچیهای پشتون غلجایی و کشاورزانی که در ولایت مشرقی علیه وی شورش کرده بودند، را بهطور اجباری به شمال کوچ داد و این پالیسی امیر در سالها و دههای پسین تکرار شد.
شاه امان الله (1929-1919)، نوهی امیر عبدالرحمان استقلال کشور را از هند بریتانوی و یا «راج» در سال 1919 اعلام کرد. اما او هزینهی بسیار سنگین را بهخاطر قطع کمکهای نقدی بریتانیا پرداخت کرد و به همین دلیل نتوانست که پروژههای اصلاحطلبانهی خود را تطبیق نماید. در نهایت بروز جنگ داخلی در سال 1929 امیر امان الله را مجبور ساخت که از قدرت کنارهگیری کند. شاه امان الله و خسرش (پدر زنش) محمود طرزی، معماران اصلی ملیگرایی افغانی پشتون محور بودند. آنها تهداب هژمونی پشتونیزم را با جابجا کردن ناقلین پشتون بهصورت دستهجمعی و ترویج فرهنگ شان در ترکستان، قطغن و بدخشان گذاشتند.
مردمان قطغن و بدخشان بهطور سیستماتیک در سال 1921 خلع سلاح شدند و در سال 1923 حکومت شاه امان الله نظامنامهی ناقلین به سمت قطغن خود را صادر کرد. این کار زمینهی اسکان مجدد را برای پشتونها در مناطق قطغن مساعد ساخت و برای هر مرد و زن عضو خانواده بالای سن 7 سال، هشت جریب (نیم هکتار) یا چهار هکتار زمینهای آبی در مقابل پرداخت فیس ناچیز همراه با فواید مالیات ترجیحی اعطا شد. این روند طی دهههای 1930 تا 1950 تحت رهبری وزیر گل محمد خان مومند بهعنوان وزیر داخله کشور و نمایندهی ویژه دولت در شمال افغانستان، ادامه یافت. او بهخاطر تخریب آثار تاریخی غیر پشتونها و نابودسازی نسخهی خطی تاریخی و تغییر نامهای اصلی از زبانهای محلی به زبان پشتو شهرت کسب کرد.
عمدهترین «خشونت اداری» علیه مردم شمال افغانستان توسط قانون اساسی لیبرال 1964 اعمال شد. بعداً همین قانون اساسی بهطور مضحکی با تعدیلات ناچیز به نام قانون اساسی پس از طالبان در سال 2004 قبولانده شده و در معرض اجرا قرار گرفت. از دید بسیاری غیر پشتونها در شمال افغانستان، سازندگان قانون اساسی 1964 یک عملی را شبیه به «سیاستهای ملی سازی» عنادآمیز ژوزف استالین اجرا کردند- آن این بود که مناطق ترکستان، قطغن و بدخشان را به 9 واحد اداری جدید تقسیم کردند: یعنی فاریاب، جوزجان، سرپل، بلخ، سمنگان، قندوز، بغلان، تخار و بدخشان که این کار بهطور موثر هویت مشترک ترکستانی و قطغنی را کاملاً از بین برد. تا کودتای کمونیستی سال 1978، برنامههای حکومت افغانستان با جابجا کردن و اسکان تعداد زیادی از ناقلین پشتون از جنوب به سرتاسر مناطق شمالی ادامه یافت. در دههی 1990، همین پشتونهای جابجا شده در شمال، ستون فقرات پشتیبانی طالبان را در تسخیر دوباره همان مناطق تشکیل دادند و هنوز هم میدهند.
کاهش کنترل دولت مرکزی در مناطق حاشیهیی شمال کشور در دههی 1980، جمعیتهای پشتون را در آن مناطق به علت آنکه روستاییهای محلی ازبیک، ترکمن، ایماق و تاجیک بر خواستند تا از بعضی ناقلین انتقام بگیرند، آسیبپذیر ساخت. این دقیقاً زمانی بود که مردم شمال به گروههای جهادی منسجم و مسلح تبدیل شده بودند تا در برابر اشغال شوروی مقاومت کنند. بسیاری از ناقلین برای امینت جان شان به پاکستان فرار کردند. با این حال، جمعیتهای بزرگتر و متمرکز از پشتونها در ولایات قندوز، بغلان و بلخ با کمک احزاب جهادی پشتون در پاکستان منسجم و مسلح شدند تا هم در برابر کمونیستها بجگنند و هم روستاهای شانرا از تهدیدات غیر پشتونها محافظت کنند. زمینهای قبلاً غصب شده که در ولایات تخار و بدخشان از پشتونها باقی مانده بود توسط تاجیکها و ازبیکهایی که در همسایگی شان در آن ولایات زندگی میکردند، دوباره به صاحبان محلی شان اعاده شد.
ولی پس از فتح و تسخیر دوباره شمال توسط طالبان در سال 1997، مهاجرین و پناهندگان پشتون همراه با سربازان جدید طالبان از جنوب و پاکستان برگشتند. غیر پشتونها که تازه مناطق و زمینهای شان را از دست شوروی و رژیمهای کابل آزاد کرده بودند، در مقابل فتح و تسخیر دوباره مناطق شان توسط طالبان به شدت مقاومت کردند و مورد حملات خشن گروه طالبان قرار گرفتند. به هرحال، طالبان هم در میان ملاهای محلی همکاران و هواداران خود را داشتند که در مدارس پاکستان آموزش دیده بودند و این حقیقت در نهایت باعث ایجاد تنشهای اجتماعی محلی در مناطق غیر پشتون شد. بعد از شکست اولیه طالبان و راندن شان از مزار شریف و بازگشت موفقانه دوباره شان به این شهر، باعث انتقام جوییهای متقابل شد بهویژه در میان هزارهها. این کار به نوبهی خود موجب تشدید تنشهای قومی در ولایات شمالی و مرکزی افغانستان شد.