بن‌بست ملت‌سازی در جنوب و مرکز آسیا؛ مروری بر کتاب «سقوط در آشوب»

بن‌بست ملت‌سازی در جنوب و مرکز آسیا؛ مروری بر کتاب «سقوط در آشوب»

گل‌حسن محمدی

کتاب «سقوط در آشوب» Descent Into Chaos نوشته‌ی احمد رشید، خبرنگار پاکستانی است که با واکاوی مراودات سیاسی حکومت جورج دبلیو بوش در مقابل افغانستان و پاکستان به فراز و فرود مسایل سیاسی بغرنج جنوب آسیا و آسیای ‌میانه پرداخته است. آنچه در سراسر کتاب با ذکر اسناد و براهین نویسنده تکرار می‌شود، شرح شکست آمریکا و جامعه جهانی پیرامون ملت‌سازی و محو تروریسم در جنوب آسیا است. به‌باور احمد رشید نخستین دلیل شکست آمریکا در مأموریت که خود پیشگام شد و تا امروز در تقلا است، ناکامی در ایجاد ثبات امنیتی در کشورهای آسیای‌ میانه می‌باشد؛ قسمتی از آسیا که نویسنده آن‌را زادگاه تروریسم قلمداد می‌کند. احمد رشید معتقد است آن‌چه سبب شد تا آمریکا در آشوب آسیایی جنوبی و مرکزی سقوط کند و با پرداختن هزینه‌های گزاف جانی و مالی نتواند در طول دو دهه بر تروریسم فایق آید، اولویت‌دهی اشتباه جنگ عراق بر جنگ افغانستان بود؛ زیرا نابودی تروریسم نوپا و سرکوب گروه‌های هراس‌افگن نوزاد در افغانستان مهم‌تر از اشغال عراق بود که باعث شد نیرو و امکانات آمریکا در آن‌جا کاهش یابد و باقی‌مانده‌ی نیروهای نظامی و کمک‌های مالی برای افغانستان برسد. گذشته از این‌ها، حکومت جورج بوش میلیاردها دالر را در جنگ عراق هزینه کرد؛ درحالی‌که کشورهای جنوب آسیا به‌خصوص افغانستان در مقایسه با عراق به‌مراتب کم‌تر هزینه‌ی آن‌چنان هنگفت و آن‌چنان پشتیبانی محکم نظامی دریافت کردند. دومین دلیلی که نویسنده آن را از اشتباهات آمریکا برمی‌شمارد، پیوند سیاسی ظاهرا موجه آمریکا و پاکستان بعد از حمله‌ی یازدهم سپتامبر است. پاکستان با حلقات تروریستی مانند القاعده و طالبان میانه‌ی خوبی دارد و آمریکا با پی‌بردن به این مسأله نخواست/نمی‌خواهد روابطش را با پاکستان به‌حیث یکی از حامیان تروریسم برهم بزند تا از مجرای این دوستی سیاسی حضور نظامی خود را در برابر رقبای چون روسیه و مخالفین مانند ایران پررنگ جلوه بدهد و در اغتشاش آسیا تنها نماند. سومین اشتباه آمریکا و جامعه جهانی نادیده‌گرفتن کشورهای آسیب‌پذیر آسیای مرکزی بود که آن‌ زمان به‌تازگی از پیکره‌ی اتحاد جماهیر شوروی جدا شده بودند و در معادلات سیاسی با جهان تا سرحد ممکن غرق در انزوا و کشمکش‌های داخلی بودند. حکومت‌های استبدادی در چهار کشور آسیای میانه از یک‌سو و رشد گروه‌های افراط‌گرای اسلامی مانند «جریان اسلامی ازبکستان» و «حزب‌التحریر» در این کشورها از سوی دیگر، موج ناامنی و پهنه‌ی تروریسم را افزایش می‌بخشید که در نتیجه منطقه را به‌مرور زمان اندک اندک در گرداب ناامنی، رکود اقتصادی و عقب‌ماندگی فرو برد.

احمد رشید بن‌ست روند ملت‌سازی در افغانستان، پاکستان و آسیای‌ میانه را با وارسی روابط و تحولات سیاسی غرب در برابر آسیای جنوبی و مرکزی، طی سه فصل شرح می‌دهد:

حادثه‌ی یازدهم سپتامبر و آغاز مبارزه علیه تروریسم

پس از خروج نیروهای شوروی، افغانستان درگیر جنگ‌های داخلی شد که با ظهور طالبان از قندهار و بعد ریشه‌دواندن آن در سرتاسر کشور، جنگ‌های داخلی متوقف و اوضاع سیاسی و امنیتی کشور به‌کلی دگرگون شد. به‌باور نویسنده‌ی کتاب، طالبان از سوی جامعه بین‌الملل تا قبل از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ که عامل آن گروه تروریستی القاعده بود، تهدیدی به‌حساب نمی‌آمد. با آن‌که سازمان‌ جاسوسی آمریکا از فعالیت‌های مشترک القاعده و طالبان تا آن‌زمان آگاه بود، اما در برابر سربازگیری و گسترش روزافزون تروریستان در جنوب آسیا موضعی نداشت. نویسنده معتقد است که افغانستان تحت حاکمیت طالبان در خلال سال‌های ۱۹۹۶ و ۲۰۰۱ به‌رغم بی‌توجهی کشورهای قدرت‌مند جهان، نه‌تنها تهدیدی برای منطقه که خطر بزرگی برای همه‌ی کشورها به‌شمار می‌رفت. گروه تروریستی القاعده به‌ زعامت بن‌لادن با حمایت طالبان در افغانستان آزادانه مصروف آمادگی برای آغاز جهاد و سربازگیری از کشورهای مختلف جهان بود، اما جامعه جهانی عکس‌العملی نشان نمی‌داد. از سوی دیگر، پاکستان به ‌هدف اعمال قدرت در جنوب آسیا و تهدید هندوستان به‌حیث کشور رقیب، غیرنظامیان را برای ناامن‌سازی کشمیر در قبایل هم‌مرز با افغانستان تربیه و فرماندهان القاعده و طالب را در قبایل وزیرستان جنوبی و کویته نگهداری می‌کرد تا با حاکم‌ساختن طالبان در افغانستان، قدرتی مطیع پاکستان و حافظ منافع‌شان در منطقه به‌وجود بیاورند. در یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ وقتی القاعده بالای برج‌های دوگانه‌ی مرکز تجارت جهان در نیویورک حمله کرد، پاکستان از تلاش برای ایجاد حکومت نیابتی در افغانستان دست برداشت، اما ناامید نشد. آن‌زمان بود که جامعه بین‌الملل تازه احساس خطر کرد که متعاقبا آمریکا برای نابودی القاعده و دستگیری اسامه بن‌لادین وارد خاک‌ جنوب آسیا شد تا با نابودی بن‌لادن هم رضایت شهروندانِ در سوگ‌نشسته‌ی خود را کسب کند و هم ثابت کند که به‌حیث ابرقدرت جهان توان انتقام‌گرفتن از دشمن را دارد.

سیاست جهانی بعد از حادثه‌ی یازدهم سپتامبر

وقتی حکومت جورج بوش درگیر مسایل کشورهای جنوب آسیا شد، به رابطه‌اش با پاکستان بیش‌تر از پیوند سیاسی با هند ارزش قایل بود؛ زیرا آمریکا در صدد مهار القاعده برای جلوگیری از حملات خونین مشابه حمله‌ی یازدهم سپتامبر بود و پاکستان تا حدی بهتر از هند می‌توانست در این زمینه با حکومت جورج دبلیو بوش همکاری کند. اسامه بن‌لادن رهبر القاعده هشدار داده بود که با استفاده از سلاح هسته‎ای می‌خواهد یک «هیروشیمایی آمریکایی» بسازد و برای آمریکا که هنوز از شوک یازدهم سپتامبر بیرون نشده بود، این موضوع نگران‌کننده بود زیرا در کنار کشتار و ویرانی، القاعده اتوریته‌ی این ابرقدرت را در سطح جهان اندک اندک به چالش می‌کشاند. از همین‌رو، جورج بوش می‌خواست تا زمان دست‌گیری بن‌لادن، پاکستان القاعده را با سلاح هسته‌ای مجهز نکند تا مبادا این گروه تروریستی برای آمریکا تهدیدآفرین شود. نویسنده به این نکته نیز اشاره می‌کند که بعدها پاکستان نتوانست با حمایت‌های مکرر گروه‌های تروریستی پیوند خود با آمریکا را در تعادل نگه دارد و سبب شد تا آمریکا از سال ۲۰۰۷ به بعد به‌منظور تقلیل قدرتِ درحال رشد چین، بیش‌تر به‌سوی هند که رقیب پاکستان محسوب می‌شود، متمایل شود. نویسنده‌ی کتاب معتقد است که حمایت مالی بی‌دریغ حکومت جورج بوش برای پاکستان که تا امروز مسأله‌ی پناه‌دادن به تروریسم را انکار می‌کند، اشتباه بوده؛ زیرا پاکستان در قبال حمایت‌های آمریکا تنها چیزی که تا حال برایش ارزش داشته، تسلط بر جنوب آسیا با راه‌اندازی جنگ‌های نیابتی بیرون از خاک پاکستان (کشمیر و افغانستان) بوده است و هیچ‌گاهی با تروریسم،‌ آن‌چه هدف آمریکا و جهان بود، مبارزه‌ی جدی نکرده است.

از سوی دیگر، احمد رشید علت شکست آمریکا و جامعه‌ بین‌الملل در افغانستان بعد از یازدهم سپتامبر را حمایت از جنگ‌سالاران به‌منظور مبارزه با تروریسم می‌داند. نویسنده می‌گوید که آمریکا با فراهم‌کردن میلیاردها دالر برای تجهیز و تطمیع جنگ‌سالاران می‌کوشید تا در شهرهای کلیدی افغانستان ثبات امنیتی خلق کند، درحالی‌که تکیه بر ملیشه‌های جنگ‌سالارانِ دهه‌ی هفتاد خطای راهبردی و سیاسی از سوی حکومت جورج بوش بود؛ زیرا فربه‌سازی چهره‌های ضدطالب بعد از شکست طالبان به‌خودی خود سبب تخریب روند ملت‌سازی می‌شد. در دوران حکومت حامد کرزی که به کمک آمریکا شاخ و برگ گرفته بود، جنگ‌سالارانی مانند اسماعیل خان، جنرال دوستم، عطامحمد نور و گل‌آغا شیرزوی درآمد منابع طبیعی، بنادر و دروازه‌های ورودی کشور را به‌راحتی می‌ستاندند و از آن‌جایی که منافع آمریکا را تهدید نمی‌کردند بدون مؤاخده از سوی مراجع داخلی یا خارجی به ‌غارت دارایی کشور تا سال‌ها ادامه دادند. زمانی‌که تنش‌ها میان جنگ‌سالاران برای به ‌یغمابردن منابع درآمدزای افغانستان بیش‌تر شد، حامد کرزی در دهم جنوری سال ۲۰۰۲ طی اعلامیه‌ای خواستار خلع ‌سلاح این فرماندهان جنگی شد، اما آن‌ها در جواب حامد کرزی اظهار داشتند که وقتی آمریکا برای‌شان سلاح و مهمات توزیع کرده، کرزی صلاحیت خلع ‌سلاح آنان را ندارد. نویسنده مدعی می‌‌شود که C.I.A به حیث گروه استخباراتی آمریکا، در اوایل حکومت کرزی حدود 45 هزار سرباز اجیرشده را در نقاط مختلف افغانستان برای انجام مأموریت‌های آمریکا در قبال هزینه‌ی مجموعی یک میلیارد دالر استخدام کرده بود. با چنین راهبرد ناکام، حکومت جورج بوش طالبان را با جنگ‌سالاران و نظامیان غیرمسئول جاگزین کرد که در نتیجه روند ملت‌سازی در افغانستان با موفقیت به فرجام نرسید.

شکست ملت‌سازی در جنوب آسیا

در این فصل، آقای احمد رشید می‌نویسد که  پس از شکست طالبان در سال ۲۰۰۱، کشورهای اروپایی و ایالات متحده آمریکا به‌منظور بازسازی افغانستان صدها نهاد دولتی و غیردولتی از سراسر جهان را به این کشور روانه کردند، اما هیچ یکی نمی‌دانستند که چگونه روند بازسازی کشوری را که طی سال‌ها جنگ اکثریت شهرها و روستاهایش ویران شده، آغاز و مدیریت کنند و نویسنده علت آن را فقدان معلومات نهادهای جهانی از نیازها، مشکلات و اولویت‌های مردم افغانستان می‌داند. علاوه بر این، احمد رشید معتقد است زمانی‌که نیروهای یک کشور، منطقه‌ای را تصرف می‌کنند، تنها با آبادی و بازسازی آن‌جا می‌توانند پیروز میدان جنگ معرفی شوند و ویرانی‌های ناشی از جنگ را تلافی کنند، درحالی‌که حکومت جورج بوش پس از بیرون‌راندن طالبان علاقه‌ و دلیلی به‌ بازسازی افغانستان جنگ‌زده نداشت. به‌طور نمونه نویسنده اشاره می‌کند که آمریکا در روند بازسازی کشور بوسنی ۶۷۹ دالر برای هر شهروند درنظر گرفته بود، اما در افغانستان برای هر فرد فقط ۵۷ دالر بودجه تعیین کرده بود. جدا از نیت آمریکا با حضور در آسیای مرکزی، هدف مقدم حکومت جورج بوش در افغانستان دست‌گیری اسامه بن‌لادن و نابودی القاعده بود که ریشه‌اش هم به حمله‌ی یازدهم سپتامبر القاعده بالای مرکز تجارت جهانی در نیویورک برمی‌گردد و بدون‌شک همین انگیزه‌ی آمریکا، فرآیند دولت‌سازی در افغانستان را در اوایل حکومت حامد کرزی تحت شعاع خود قرار داد و در نتیجه به‌حاشیه راند.

فرآیند ملت‌‌سازی در پاکستان نیز به‌دلیل تمرکز بیش از حد آمریکا برای نابودی القاعده به پیروزی منجر نشد. به باور نویسنده، سیاست‌مداران پاکستانی با پناه‌دادن طالبان در خاک خود، اهداف خاصی را بیرون از خاک پاکستان دنبال می‌کردند. آن‌ها با وجود فشارهای زیاد جامعه جهانی، از این خواسته‌ی خود تا امروز نیز عدول نکرده‌‌اند و در نتیجه قبایل جنوبی پاکستان را برای منفعت بزرگ‌تر که تهدید و تضعیف هند باشد، در منجلاب تروریسم و ناامنی گسترده فرو بردند. دلیلی که پاکستان برای حکومت جورج بوش اهمیت داشت فقط نابودی گروه تروریستی القاعده بود که سبب می‌شد آمریکا حمایت طالبان از سوی پاکستان را تا سرحد ممکن نادیده بگیرد و در قبال پشتیبانی پرویز مشرف از نظامیان غیرمسئول در جنگ کشمیر موضع خنثا داشته باشد.

به‌باور نویسنده، سیاست جورج بوش در آسیای مرکزی اما یک وجهی، تک‌بعدی و ناپایدار بود و با وجود که در اوایل موفق شده بود به‌رغم مخالفت‌های روسیه، وارد قلمرو آسیای میانه شود، اما بعدها نتوانست حضور خود را در آن‌جا حفظ کند؛ زیرا آمریکا از کشورهای آسیای میانه، به‌طور خاص از ازبکستان فقط به‌منظور پایگاه نظامی کار می‌گرفت و در نتیجه به تقویت زیربناهایی اقتصادی توجهی نمی‌کرد. علاوه بر این، وقتی آمریکا نیروهای نظامی و نهادهای تخصصی خود را به هدف ملت‌سازی در آسیای میانه که آن‌زمان از اقتصاد ضعیف و هجوم گروه‌های تروریستی رنج می‌برد، پیاده کرد  در صدد اصلاح نظام استبدادی ازبکستان به‌زعامت اسلام کریموف یا نظام سیاسی استبدادی قرغیزستان نشد؛ بنابراین، تحت سیطره‌ی حکومت دیکتاتوری ملت‌سازی و انکشاف اقتصادی ممکن نیست.

در پایان، آقای رشید می‌نویسد که برای کاهش بحران‌های افغانستان، پاکستان و آسیای میانه جامعه بین‌الملل باید بیش‌تر از پیش همکاری کنند و زمان آن رسیده که مردم آسیای جنوبی و مرکزی نیز با فرصت که کمک‌های جامعه جهانی برای‌شان خلق کرده، امنیت و اقتصاد جوامع‌شان را بهبود ببخشند. همچنان ایشان می‌نویسد که فرآیند ملت‌سازی آسیای جنوبی و مرکزی در صورتی ممکن می‌شود که مسئله‌ی کشمیر میان هند و پاکستان و دشمنی ایران با آمریکا حل شود تا از حجم آشوب منطقه بکاهد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *