سفر دیگر مثل گذشتهها محدود به تاجران و بازرگانان نیست، بلکه همگان در هر کجای جامعه که زندگی میکنند، گاهی باید خارج از کشور و یا از یک شهر به شهر دیگر سفر کنند. امروزه سفرهای درونکشوری یکی از الزامات زندگی و گردش یکی از برنامههای روزانهی آدمها به حساب میرود. به همین خاطر پدیدهی ترانسپورت و ترانزیت انسانها و کالاهای تجارتی، یکی از عوامل بسیار مهمی است که در جوامع و روزگار کنونی نقش عمده و تعیینکننده بازی میکند.
اکنون در جهان انواع سیستمهای ترانسپورتی و ترانزیتی فعالیت میکند؛ سیستمهای ترانسپورت زمینی، دریایی، ریلی و هوایی از عمدهترین این سیستمهایند. این سیستمها در بیشتر کشورهای جهان تا سطح قابل توجهی انکشاف یافته و شیوههای ارتباطی و اطلاعرسانی و به وجود آمدن خدمات الکترونیکی در این عرصه که باعث تبادل اطلاعات در سطح بسیار بالا و در وقت و زمان کم شده است، بیش از پیش به توسعهی بخشهای مختلف حمل و نقل و به راحتی مسافران انجامیده است.
امروزه وقتی شهروندان کشورهای توسعهیافته قصد سفر میکنند، انتخابهای زیادی پیش رو دارند که به آنها کمک میکنند تا از مناسبترین سیستم حمل و نقل که از لحاظ اقتصادی به صرفه، از لحاظ زمانی در برگیرندهی وقت کم و از لحاظ رفاه و آسایش دارای تجهیزات و امکانات مدرن برای راحتی هر چه بیشتر مسافران و ایمنی هر چه بیشتر مواد و کالاهای انتقالی باشد، استفاده کنند.
افغانستان اما محاط به خشکی است. این امر خود به خود گزینهی سفر با کشتی را از لیست انتخاب مسافران افغانی حذف میکند. استفاده از قطار نیز ناممکن است؛ چون هیچ راهآهنی که شهرهای این کشور را به همدیگر وصل کند، ساخته نشده است. سفرهای هوایی نیز با توجه به نارساییهای مخصوص خودش و قیمتهای بالای «تکت»، از توان عموم مردم خارج است. فقط میماند سفرهای زمینی با استفاده از موترهای خورد و کلان، اما این تنهاترین گزینهی سفر در افغانستان نیز در وضعیت نامناسبی قرار دارد و آشفتهبازاریست برای خودش.
عدم امنیت جدیترین چالش بر سر راه سفر در کشور است. شاهراههای افغانستان از هر سو به کمربندهای طالبان و تروریستان میرسد و جادهها از این لحاظ هیچ مصئونیتی ندارد. از جانب دیگر مشکل کمبود وسایط ترانسپورتی معیاری، هیچ وقت برطرف نشده است. بیشتر وسایط ترانسپورتی افغانستان که فعلاً مورد استفاده قرار میگیرد به دلیل فرسودگی، کارایی لازم را ندارند و اطمینانبخش نیستند و هر آن ممکن است دود کند، از رفتار باز بماند و یا از سرک منحرف شود. همچنین شاهراهها از هر طرف کنده و پاره شده و نشانههای ترافیکی گم و گورند و به ظاهر هیچ کس هم نه مقصر است و نه مسئول، اما مهمترین مشکل، بینظمی و بیتوجهی شرکتهای مسافربری در خدماترسانی است که همان اندک لذت سفر در افغانستان را به رنج مضاعف تبدیل میکند. با توجه به همین چیزهاست که وقتی یکی از اعضای خانواده به سفر میروند، اعضای دیگر احساس میکنند که او به جنگ میروند.
جنگ و جنجال در ایستگاه اول
برای مثال اگر شما بخواهید از کابل به مزار شریف سفر کنید، همین که به ایستگاه موترهای مزار شریف در سرای شمالی میرسید، ناگهان ده پانزده نفر شما را تنگ محاصره میکنند. درحالیکه یکریز و رکیک حرف میزنند، یکی از گوشهی آستینتان کش میکند، دیگری از یخنتان. سومی دستهی چمدانتان را از کفتان میقاپد و چهارمی گردنتان را قفل میکنند. در وضعیتی قرار میگیرید که دو انتخاب بیشتر ندارید؛ یا تسلیم یکی از آنها میشوید و او شما را مثل یک اسیر به سمت موتر خودش میکشاند و یا انگشتانتان را مشت میکنید و در ذهنتان دنبال کلماتی میگردید که به برخی از نقاط حساس بدن زنان اشاره میکند. من بارها دیدهام کسانی را که دست به انتخاب دوم زدهاند و نتیجه چیزی جز بینیهای خونین و احساس عمیق خشم و بیزاری نبوده است.
در صورت انتخاب اول، چمدانتان را در انبارخانهی موتر میاندازند و خودت را بر یکی از چوکیهای موتر مینشاند. کمازکم یک الی پنج ساعت در آن چوکی میمانید ولی موتر از جای خود تکان نمیخورد. برای همین کمتر کسی پیدا میشود که چند روز قبل از سفرش، از غرفههای شرکتهای مسافربری در سطح شهر، تکت خریداری کند. چون در تکت نوشته است که چوکی اول مال توست و موتر مثلا ساعت چهار صبح حرکت میکنند، اما وقتی راس ساعت چهار صبح خود را به اتوبوس میرسانی، چوکی دیگری برایت میدهند و نیز ساعت هشت و نه صبح حرکت میکند. به این دلیل که خبری از نوبت نیست. وقتشناسی برای کسی معنا ندارد. شش هفت موتر کنار هم ایستاد میشوند و مسافر شکار میکنند. برخی موترها علاوه بر اینکه بیشتر از ظرفیت موترشان مسافر برمیدارند، موتر را سنگین بار هم میکنند. هیچ کسی هم در آن حوالی دیده نمیشود که اوضاع را مدیریت کنند.
این سناریویی شرایط معمول در ایستگاهای اول است. در شرایط خاص که هوا برفی و بارانی است یا در ایام عید، سال نو و مواقع اضطراری گاهی هیچ موتری در ایستگاهها موجود نیست. یگان موتری که از راه میرسد، دو برابر نرخ معمول کرایه میگیرد. این وضع در تمامی ایستگاهای شهرهای کابل، مزار، هرات، قندهار، جلالآباد و دیگر ولایات حاکم است.
ناراحتی در مسیر راه
در صورتی که ایستگاهای اول شهرهای افغانستان را با اتوبوس ترک کرده باشید، تا ایستگاه آخر فقط یک ایستگاه وسط راهی دارید. بنابراین باید آمادهی نشستن طولانیمدت در صندلی اتوبوس باشید. در غیر آن صورت هیچ لذتی از مسیر نصیبت نخواهد شد. با وصف تمام نارساییهای موجود، مسیر شاهراهای افغانستان در هر فصل سال از زیبایی و جاذبهی منحصر به فردی برخوردار است. هرلحظه خودت را در ارتفاعات کوتلها و در امتداد رودخانهها پیدا میکنی که تماشایش میتواند تو را از روزمرگیها خلاص و غرق در لذت کند، اما چیزهای زیادی در درون موترهاست که مثل غمهای درونی انسان، مانع لذت بردن از مسیر راه میشود.
امکان ندارد فضای موتر از انواع بوهای معروف آدمیزاد آکنده نباشد و عذابآورتر از آن موسیقی مزخرف و گوشخراشی است که پیوسته میخواند و جز راننده کسی دیگر از آن لذت نمیبرد. رانندههای محترم هم موسیقی را آنقدر بلند میشنوند که مسافران نمیتوانند با بلند کردن صدای موبایلشان و با فرو کردن هرچه بیشتر «هیدفون» در گوشهایشان، مانع ورود موسیقی راننده به مغز سرشان شوند.
اگر مسافر به ضعف عصاب گرفتار نباشد، شاید بتواند آلودگی هوا و صدای داخل موتر را تحمل کند، ولی اگر خدای نکرده مثانهاش پر شود، باید پیش راننده گردن کج کرده به عذر و زاری مشغول شود تا او در گوشهای برای یک دقیقه توقف کند. من در آخرین سفرم از مزار شریف به کابل، همسفر کودکی پنج ـ شش سالهای بودم که به خاطر بیاعتنایی راننده، پس از خیس کردن گونههایش، شلوارش را سنگین کرد. این کارش باعث شد پدرش و رانندهی محترم با رد و بدل کردن حرفهای بیتربیتی کمی با هم انسانیت کنند.
این وضعیتها اغلب به این خاطر پیش میآید که رانندگان و دستیارانش توجهی به حال مسافران ندارند. جز یک بار برای نان چاشت، دیگر در جایی توقف نمیکنند. من بارها دیدهام که رانندگان در این وقفهها چرس کشیدهاند و در جادههای موهوم، چون باد تا ایستگاه آخر راندهاند.
سرگردانی در ایستگاه آخر
در ایستگاهای آخر اگر ناگهان متوجه شوید که چمدانتان در انبارخانهی موتر موجود نیست، هیچ کسی را پیدا نمیتوانید که جوابتان را بدهد. اصلا نمیتوانید ثابت کنید که چمدانی داشتهای یا نه. چند هفته پیش یک زن و شوهر از آشنایان من با سه چمدان پر از ایران وارد هرات شده بودند. با همان چمدانها سوار اتوبوسهای580 مسیر هرات ـ کابل شده بودند. در کابل اما از چمدانها اثری نبود. هردو خوشحال بودند که پولشان را در چمدانها نگذاشتهاند، فقط زن اندکی ناراحت بود و نمیتوانست مانع ریزش قطرات اشکهایش شود.
من سالهاست که در سفرهای از این شهر به آن شهر افغانستان شاهد چنین بیاعتناییها و نارساییها هستم. از اولین باری که پانزده سال پیش سوار موتر 303 شدم تا آخرین بار که همین چند روز پیش با اتوبوس 580 از مزار به کابل آمدم، متوجه هیچ بهبودی بر وضعیت مسافربری در کشور نشدهام. بیتردید مقصر درجه یک این آشفتگی، پسماندگی و بینظمی را سیاستگزاران بیکاره و نهادهای مسئول بیمسئولیت میدانم، اما بدم نمیآید این ضربالمثل را نیز در اینجا بنویسم: «خلایق، هرچه لایق!»
از آنجایی که بینظمی و آشفتگی سالهاست که مشخصهی زندگی اجتماعی ما در تمام حوزهها و عرصههاست، شاید به آن عات کردهایم و از آن لذت میبریم. فرض کنید در یک مهانی کسی از جایش بلند میشود که بیرون برود و با پایش لیوان چای را سرنگون میکند. به صورت فرضی این اتفاق برای جمع معنای جز اتفاق و تصادف نخواهد داشت، اما اگر آن فرد در برگشت دوباره لیوان چای را چپه کند، دیگر آن اتفاق معنادار میشود. شاید همه خیال کند فرد موصوف حواسش پرت است یا از نعمت عقل محروم است، ولی اگر آن فرد در طول مهمانی باز هم به لیوان لگد بزند، همهگان به این فکر خواهند افتاد که او از عمد این کار را میکند. حتما قصدی در کار است. شاید میخواهد معنایی را به دیگران منتقل کند.
وقتی شرکتهای مسافربری با گذشت پانزده سال برای نوبت حرکت، وقتشناسی، مشتریمداری، رعایت نظم و بهتر شدن وضعیتشان اقدامی نمیکنند، اقدامی که نیازی چندانی به توجه و دخالت سیاستمداران و ربطی آنچنانی به ادامهی جنگ، دخالت خارجیها و نتیجهی مثلا انتخابات ندارد، این بینظمیهای مکرر و آشفتگیهای مداوم چه معنایی جز لگد زدن به لیوان چای و ظرف غذایشان میتواند داشته باشد؟ شاید ما مردم افغانستان از بینظمی لذت میبریم و خطر را دوست داریم.