ویروس کرونا و عید بی‌روح و بی‌جان

ویروس کرونا و عید بی‌روح و بی‌جان

ناجیه عطایی

این روزها شاید بیش‌تر از هر زمانی، خیلی‌ها، شبیه من به یاد گذشته‌شان باشند؛ گذشته‌ای که شاید به مراتب زیباتر و قشنگ‌تر از روزهای دلگیرکننده‌ی کنونی باشد. حس نوستالوژیک من هی دنبال چیزی می‌گردد که بتواند برای لحظه‌ای، هرچند کوتاه، مرا به ‌جایی ببرد که از آن خاطره‌ی زیبا دارم. آن «چیز» می‌تواند یک داستان باشد و یا یک قطعه شعر، آهنگ «دنیا گذران و کار دنیا گذران» فرهاد دریا باشد و یا تکه‌ای از یک پیام دلگرم‌کننده.

ساعت 9 صبح بود و من تازه از خواب بیدار شده بودم. آفتاب تا نصف اتاق دمیده بود؛ اگر گرمی آفتاب و سروصدای بچه‌ها نبود، شاید تا ظهر هم از خواب بیدار نمی‌شدم. از داخل حیاط صدای موسیقی به گوش می‌رسید؛ طبق معمول پدرم به آهنگ‌های «صفدر توکلی» گوش می‌داد. آهنگ‌های توکلی در حقیقت همان پلی است که پدرم را به پستوهای خاطرات گذشته‌اش رهنمایی می‌کند و او با زمزمه‌اش خود را از لحظه‌ی اکنون رها می‌کند و به گذشته‌هایش پناه می‌برد. سرم را از کلکین اتاقم بیرون کردم؛ پدرم سماوات را روشن کرده بود و آب جوش می‌داد، و مادرم در حال کاشتن گل بود. گُل‌هایی که از سر زمستان در داخل گلدان‌ها نگهداری کرده بودیم، حالا وقتش رسیده بود تا در باغچه‌ی کوچک حیاط جا خوش کنند. از آب جوش‌دادن پدرم متوجه شدم که بخیر روزه تمام است و عید شده و قرار است بعد از یک‌ ماه صبحانه بخوریم. حس خوبی به من دست داد. از پله‌های اتاقم پایین رفتم. احساس می‌کردم روز چهره قشنگی به خود گرفته باشد و خورشید برای دمیدن بر گونه‌های بشاش کودکان ذوق خاصی داشته باشد. منتظر بودم مادرم مثل هر عید با اندک عصبانیت بگوید که «در همین روزهای عید چطور می‌توانید با خیال راحت تا این ساعت روز بخوابید؟ یک عالم کار داریم!». وقتی منزل پایین رفتم، می‌خواستم همه را از خواب بیدار کنم تا برای عید مبارکی با خانواده و دوستان آماده شویم، اما مادرم صدا زد: «چه می‌کنی بگذار بخوابند، عید را با کرونا نمی‌شود تجلیل کرد؟». با حس بدی در راه‌پله خانه نشستم. آن لحظه چقدر دلم می‌خواست به عید سال قبل برگردم؛ به آن روزهای شاد و شیک. حتا تصورش هم برایم زیبا بود: فکرکردن در مورد جمع‌وجوش آن روزهای خوب؛ حنای رنگی دستان خواهرانم؛ پیراهن‌های نوی‌ که برای روزهای عید خریده بودیم؛ دسترخوان پهن‌شده‌ی رنگی و دید و بازدید دوستان … اما حالا دیگر هیچ چیزی نیست. به قول مادرم این «اغا کرونا» روحِ زندگی را گرفته است. سه روز عید را زانو در بغل کرده در خانه ماندیم و روزهای عید را شاهد حرف‌زدن‌های پدرم در موبایلش با نزدیکان ما بودم. در لحن حرف‌زدن پدرم دیقی و دوری از بردارانش هویدا بود. این روزها هیچ چیز سر جایش نیست و ویروس کووید 19 نظم جهان را برهم زده است. این ویروس همان گونه که بزرگ‌ترین برنامه‌های جهان را متوقف و متأثر کرد، این بار اولین تجربه تجلیل مناسبت عید را در قرنطینه داریم؛ عیدی بی‌روح و بی‌جان.

در نخستن روزهای زمستان زمانی که  برای سال نو و فصل بهار برنامه‌ریزی کرده بودم. قرار بود سومین سال دانشگاه خودم را شروع کنم، اما با انتشار ویروس کرونا دانشگاه‌ها بسته شد و اغلب بی‌برنامه شدند. حالا همه در خانه‌های‌شان با نگرانی و اضطراب فقط می‌خواهد از این ویروس در امان بمانند. در اوایل قرنطین‌بودن در خانه دشوار به‌نظر می‌رسید، نه‌تنها دشوار بلکه وحشتناک بود و من دختری که اگر روز یک بار پل سرخ را نمی‌دیدم، شب خوابم نمی‌برد. حالا دو ماه بیش‌تر می‌شود در قرنطین به‌سر می‌برم و به امید برگشتن به روزهای عادی و ادامه دانشگاه و دیدن دوستایم هستم. ویروس کرونا بلاهای بزرگی  بر سری جهان و اقتصاد جهانیان اورده است. هیچ کس تصورش را نمی‌کرد روزی پررفت‌وآمد‌ترین و شلوغ‌ترین شهرهای جهان ساکت و خلوت شوند. همه‌ را در چهاردیواری خانه‌های‌شان زندانی کند و انسان‌ها از همدیگر بترسند و دوری کنند. این ویروس روابط انسان‌ها را تغییر داد. لیگ‌های بزرگ ورزشی اروپا را متوقف کرد، اقتصادهای بزرگ  را زمین‌گیر کرد، مراسم‌های بزرگ مذهبی و اجتماعی را برهم زد، مکه و بقیه مکان‌های زیارتی را بسته کرد. این ویروس با جهان کاری کرد که هیچ کس تصوریش را نمی‌کرد. در قرنطین تنها مکان نسبتا امن برای بیرون‌رفتن‌ کابلیان تپه‌های شهرک امید سبز و کوه‌های بلند قوریغ است که بعد از مدتی این ویروس و وضعیت قرنطین روی این مکان هم تأثیر گذاشت و ناامن‌ترین مکان برای جان و مال کوهنوردها به‌حساب می‌رود. وضعیت قرنطین و بیکاری و فقر سبب شده خیلی ها در کوه‌ها و پس‌کوچه‌های خلوت دست به سرقت  بزند و وضعیت امنیتی وخیم‌تر شود.

آرزو می‌کنم تا عید دیگر این روزهای دلتنگ‌کننده ختم شود و به زندگی عادی خود برگردیم و این دوری‌ها به پایان برسد.

***

زندگی در دوره‌ی کرونا؛ باهم این دوره را بنویسیم

در سال 1900 در کابل وبا آمد. مرض واگیر و مهلکی که هر چند سال یکبار می‌آمد و هر بار، طی سه-چهار ماهی که دوام می‌کرد، جان آدم‌های بسیاری را در شهر می‌گرفت. دلیل اصلی شیوع مکرر مرض، آب رودخانه‌ی کابل بود که مردم از آن هم در شست‌وشو استفاده می‌کردند و هم در پخت‌وپز.

ما این حادثه را می‌دانیم به‌دلیل این‌که فرنک مارتین، کارمند انگلیسی دولت، تمام این‌ها را دید و بعد در کتاب خاطرات خود نوشت. ساکنان کابل اما هیچ سند مکتوبی از وحشت وبا در آن سال‌ها از خود بر جای نگذاشته‌اند. چه بسا فجایعی که در تاریخ ما اتفاق افتاده و امروز یا ما آن‌ها را به یاد نداریم و یا وارونه به یاد داریم.

در این روزها که ویروس کرونا دنیا را درنوردیده و به یک بلای عالم‌گیر بدل شده است، برخی مورخان پیشنهاد کرده‌اند که مردم تجربه‌های شخصی‌شان را ثبت کنند تا سندی باشد برای آیندگان.

ما در یک لحظه‌ی مهم تاریخی زندگی می‌کنیم و مشاهدات شخصی ما سند باارزشی برای فهم این لحظه در آینده خواهد بود.

ثبت مشاهدات شخصی به‌خصوص در افغانستان مهم است؛ جایی که هم ملت نانویسا است و هم دولت. به همین دلیل، آیندگان ما درباره‌ی حوادث این روزها به معلوماتی که توسط شاهدان عینی ثبت شده باشد، دسترسی محدود خواهند داشت؛ درست همان‌طور که امروز ما به سختی می‌توانیم معلومات قابل اعتمادی درباره‌ی حوادث بزرگ قرن‌های گذشته‌ی خود پیدا کنیم.

بی‌گمان، روزنامه‌ها به مثابه تاریخ مکتوب یکی از گزینه‌های اصلی و بی‌بدیل برای ثبت این تجربه‌ها است. بنابراین از شما مخاطبان گرامی دعوت می‌کنیم از تجربه‌‌های شخصی خود، از تغییرات و تأثیراتی که این بیماری همه‌گیر در زندگی شخصی و کاری، خانوادگی و اجتماعی‌تان آورده، از بیم‌ها و امیدها و از سختی‌ها و نگرانی‌های که با آن درگیرید و از آنچه در اطراف و محل زندگی‌تان می‌بینید، از طریق ما برای آیندگان روایت کنید.

روزنامه اطلاعات روز یادداشت‌ها، تجربه‌ها، چشم‌دیدها و روایت‌های شما را منتشر می‌کند.

dailyetilaatroz@gmail.com

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *