مهشید مهجور
این روزها که طاقت خیلیهایمان طاق شده و قرنطین دست به سرمان کرده، اغلب بیصبرانه منتظریم تا به زندگی «عادی/ نرمال»مان برگردیم. اما آیا تا به حال از خودمان پرسیدهایم کدام «نرمال»؟ چون این «نرمال» برای هر طبقه اجتماعی معنای متفاوتی دارد. معمولا طبقه ثروتمند و متوسط جامعه، چه در جوامع در حال توسعه مانند کابل و چه در جوامع توسعهیافته چون لندن و نیویورک، «نرمال» مشابهی دارند. به احتمال زیاد «نرمال»شان بیدارشدن در یک ساعت مناسب باشد و سه وعده غذای سالم، کار، مکتب، دانشگاه، قرارهای دوستانه و خانوادگی، ورزش، تئاتر، سینما، و اگر وقت بود و پول، سفر.
اما برای خیلیها همین «نرمال» به معنای برگشتن به رنجها و نابرابریهای مداوم است. آنچه بحران کرونا از همیشه بیشتر برملا کرده، بیعدالتی عمیق، بُرنده و سیستماتیک اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، جنسیتی و اقتصادی در موقعیتهای جغرافیایی متفاوت است. و این نیاز جدی به تأمل و تفکر دارد.
این روزها تا جایی که میتوانم از طریق آنلاین در جلساتی که از طرف نهادهای مختلف چون دانشگاه جورج تاون و چتم هاوس در رابطه با ابعاد مختلف بحران کرونا برگزار میشود، شرکت میکنم. در این جلسات چالشها از سوریه، افغانستان و ميانمار تا اوکراین و لندن ثابتکننده نابرابریهای عمیقی هستند که قشر فقیر، مهاجر، زنان، اقلیتها و کارگران جامعه باید بیشتر از همیشه با آنها دست و پنجه نرم كنند. این گفتوگوها مرا به یاد یکی از جلسات صنف حقوق بشرم میاندازد: استاد به آهستگی از این طرف صنف به آن طرف صنف میرود و برایمان از پارادوکس حقوق بشر میگوید، از اینکه چگونه اساس آن استوار بر مردان سفیدپوست، دگرجنسگرا و بورژوا بوده و از حقیقت کمتر دانستهشده در مورد رهایی هائیتی از بردگی و آن اینکه در سال ۱۸۲۵ میلادی، فرانسه بالاخره استقلال کشور هائیتی را به رسمیت میشناسد، اما در قبالش هائیتی را مجبور به پرداختن ۱۵۰ میلیون فرانک غرامت بابت «زیانی» که به صاحبان برده برای این آزادی وارد خواهد شد، میکند. و ما با سرعت نوت برمیداریم تا چیزی از قلم نماند. ناگهان استاد در میان صنف میایستد، تُن صدایش را پایینتر میآورد و خطاب به ما آهسته و شمرده میگوید: «همیشه به این فکر کنید که چه چیزی مدل زندگی شخصیتهای داستان جین آستن و امثالهم را ممکن کرده بود. مثلا، شکر چای بعدازظهرهای «غرور و تعصب» از کجا میآمد؟» و خودش پاسخ میدهد: « از مزارع قندی که بردهها و کودکان روی آن با شرایط بیرحمانه و ظالمانهای مجبور به کار بودند. مزرعههای قندی که از جمله مستعمرات کشورهایی چون بریتانیا، فرانسه و آمریکا بود.» و صنف با بحثی در مورد «ریشههای توتالیتاریسم» هانا آرنت و اینکه نقش شهروندی در تعریف «انسانشدن و ماندن» چیست، به پایان میرسد.
جلسه آن روز در ذهنم بهطور عجیبی حک شده است. چون وقتی فیلمهایی را میبینیم و کتابهایی را میخوانیم که زندگی فئودالیستی را به تصویر میکشد، معمولا دچار نوستالژیا و رمانتیزهکردن آن دوران میشویم و چگونگی مهیاشدن آن همه زرق و برق و سرمایه را مورد سوال و تحقیق قرار نمیدهیم. و یا اینکه نمیپرسیم چرا هائیتی باید بابت آزادیاش غرامت بپردازد؟ و چنانچه هانا آرنت ما را تشویق میکند، باید بپرسیم چرا تنها وقتی کسی «انسانی محترم» و دارای «حقوق بشر» میشود که کارت شناسایی هویت داشته باشد. و باید همواره به یاد سپرد که نظام سرمایهداری این روزها به اشکال مختلف هنوز این نابرابریها را ادامه میدهد. برای مثال آیا تا به حال به این فکر کردهاید که چه کسانی، تحت چه شرایطی و با چه مزدی قالینهای ظریف دستبافی را که معمولا زینت خانههای طبقه مرفه جامعه است بافته؟ بافندگان آنها به احتمال زیاد در سختترین شرایط از نور چشمانشان، روح، کودکی، روان و زنانگیشان در مقابل مزد ناچیزی مایه گذاشتهاند. کاری که بحران کرونا کرده این است که این نابرابریها را بیشتر از همیشه برجسته کرده است. مثلا باید پرسید: در این بحران (به استثنای کادر پزشکی) چه کسانی نمیتوانند در خانه بمانند و با کمپیوتر کارشان را انجام بدهند؟ این بدین معنا نیست که کسی نباید کارهای یقه آبی و یدی را انجام بدهد و یا اینکه این کارها مهم نیستند، بلکه باید پرسید آنها با چه شرایطی و با چه دستمزدی مجبور به انجام کارهای یقه آبی و یدی هستند، و چه کسانی از وضعیت دشوار آنها بهرهبرداری میکنند.
کووید 19 فرصت خوبی است برای فکرکردن بهتر و ژرفتر به اینکه چه کسانی و چه چیزهایی و به چه قیمتی «نرمال و عادی» جامعههای کاپیتالیست را فراهم میکند. برای خیلیها به وضعیت عادیبرگشتن یعنی، ساعت ۹ شب رفتن به کار سومشان در یک روز، و ادامه مداوم خشونتهای جسمی، روانی، عاطفی، نداشتن سه وعده غذای مقوی و سالم و یا اصلا هیچ غذایی، برداشتن شیفتهای اضافهکاری و ماهها رخصتینداشتن، بیخانمانی و خوابیدن در خیابانها و ادامه فسادها و کمکاریهای اداری و عدلی و اجتماعی. اینها تنها بعضی از مصیبتهای مخرب است که همیشه جریان دارد. و یا به عبارت دیگر، این «نرمالی» است که همه بیصبرانه منتظرش هستیم.
این پاندمی همهگیر این نابرابریها را به شکل متفاوتی برجستهتر از قبل کرده است. و دستورهایی چون شستن دستان با صابون، استفاده از ماسک، درسخواندن آنلاین و در خانهماندن برای کسانی آست که «نرمال»شان به بهای نابرابری و رنج مضاعف بعضی دیگر بنا شده است، نه آنانی که زندهماندن، غم تکه نانی و سرپناهی همواره دغدغههای زندگیشان بوده است. باید با استفاده از فرصت بحران ناگوار و سهمگین کرونا این «نرمال» رژیم سرمایهداری را برای جامعهی بهتر و برابرتر تغییر داد. در عوض استثمار از استخدام و دسترنج طبقه کارگر و پرولِتاریا، بایستی به دنبال راهکارهای بنیادینی بود تا آنها را به طبقه متوسط نزدیک کرد، تا باشد، اولین گامها را برای از بینبردن تبعیضهای طبقاتی و نابرابری برداشته باشیم.
بحران کرونا فرصتی متفاوت و بینظیری را مهیا کرده تا ریشههای عمیق نابرابری را با فکر فراوان و دقیق مورد پرسش و بازنگری قرار دهیم. بهعنوان انسان عدالتخواه همواره باید به این بیندیشیم که شکر چایمان از کجا میآید. اینجا من به هیچ عنوان قصد ندارم که وضعیت کنونی را با نظام بردهداری در مستعمرههای کشورهایی مانند بریتانیا مقایسه کنم، اما همزمان نمیخواهم که بردهداری نظام سرمایهداری قرن ۲۱ کماهمیت جلوه کند. باید آگاهانه و دگرگونانه به این فکر کنیم که زندگی «عادی و نرمال» این روزها چگونه تأمین میشود؟ و چطور میشود با تغییر بنیادین پالیسیها و سیاستها جامعه را انسانیتر کرد و «نرمالی» را به وجود آورد که کرامت انسانی قربانی آن نشود و چاشنیاش مساوات باشد و عدالت. اگر تا حال نبودهایم، حداقل از آن طرف تونل هولناک و کشنده کووید ۱۹، باید سیاستمدارانی اخلاقیتر و دلسوزتر و کنشگران اجتماعی، سیاسی، حقوقی، جنسیتی، اقتصادی و محیط زیستی اختصاصیتر و مصممتر بیرون بیاییم تا باشد یک «وضعیت نرمال» سبزتر و همهپذیرتر را خلق کنیم. دشواریهای طاقتفرسای راه برابری نه تنها نباید ما را فلج کنند، بلکه باید الهامی باشند برای دادخواهی، همبستگی و مقاومت مداوم. و در این راه ما باید حاضر باشیم تا چایمان را بدون شکر برداریم و همواره بپرسیم که چه کسانی و تحت چه شرایطی قالینهایی به این زیبایی و ظرافت را با دستانشان رسامی کردهاند؟ و درست بعد از این پرسشهاست که میشود بهصورت جدی بهسوی «نرمالی برابرتر» گام برداشت.