خادمحسین هر روز صبح، لباسهای کهنه و دستچندم را در کولهپشتی میاندازد و با کمک عصایش به محل کارش میرود. دیوار خشتی در صدمتری خانه محقر و در محله دورافتاده غرب کابل محل کاسبی خادمحسین است. کاسبی که هرگز رونق ندارد، اما تنها کاری است که خادمحسین پس از کشتهشدن فرزندش که سرباز پولیس بود، از عهدهاش برمیآید.
وقت چرخ روزگار برعکس میچرخد
خادمحسین که بیش از 80 سال سن دارد، هشت سال قبل یگانه فرزندش را که در ولایت غزنی بهعنوان سرباز پولیس خدمت میکرد، در جنگ با طالبان از دست داد.
خادمحسین، پیش از آنکه به کابل بیاید، در روستایش در ولسوالی مرکز بهسود ولایت میدان وردک کشاورزی میکرد. او حدود 12 سال پیش به امید زندگی بهتر از روستا به شهر کوچ کرد، اما چرخ روزگار علیه او چرخید. شریف، یگانه پسر خادمحسین، وقتی 21 سال داشت به پولیس ملی افغانستان پیوست و حدود هشت سال پیش در یکی از ولسوالیهای ولایت غزنی توسط طالبان کشته شد.
مرگ شریف، شوک بزرگی به خادمحسین و همسرش وارد کرد؛ در حدی که هردو حالا دچار بیماری اعصاب شدهاند و نه جزئیات مرگ پسرشان را میدانند و نه هم عدد دقیق سن خودشان را. خادمحسین و همسر پیرش هم فقط میدانند که حدود هشت سال قبل شریف در غزنی کشته شده و جنازهی او و سه همرزمش را در مسجدی در غرب کابل آورردند: «یک روز چهار جنازه را در مسجدی در قلعهی شهاده (منطقهای در ناحیه ششم شهر کابل) آوردند که یکی از آنان جنازه شریف پسرم بود.»
خادمحسین سن دقیق خود را نمیداند. او میگوید، هشتادوچند ساله است و با خانم شصت و چندساله و دختر 18 سالهشان، در شهرک عبدالله انصاری، یکی از دورترین و محرومترین محلههای شهر کابل زندگی میکنند. جایی که هیچ شباهتی به شهر ندارد و تقریبا از تمامی خدمات شهری محروم است.
پس از مرگ شریف، خادمحسین و خانوادهاش بیپناه شدهاند. او از روی ناگزیری هر روز لباسهای دستچندم افغانی را روی دیواری آویزان میکند اما خیلی کم اتفاق میافتد که کسی سراغ او بیاید و از او خرید کند. به گفتهی خودش بعضی روزها 20 تا 50 افغانی درآمد دارد. بقیه روزها با کمک مردم مقداری پول به دست می آورد و نان و آبی برای خانوادهاش تهیه میکند. هرچند او میگوید که بستگان و اقاربش نیز در تأمین مخارجش او را کمک میکند، اما به حدی نیست که او را از کار کردن بینیاز کند: «این لباسهای کهنه را از یک سرای در همین منطقه میگیرم و میبرم پیش مسجد آویزان میکنم. یگان روز یک جوره، دو جوره میفروشم و چند نان به خانه میآورم.»
صفورا از شریف خاطرات زیادی ندارد
شریف وقتی کشته شد، صفورا خواهرش 10 سال سن داشت. او بهدلیل کمسنوسالیاش از جزئیات کشتهشدن شریف چیزی در حافظه ندارد. همین قدر به یاد دارد که شریف ابتدا برای خدمت سربازی به خوست رفته، سپس به غزنی منتقل شده و سرانجام در یکی از ولسوالیهای این ولایت کشته شده است: «شریف اول در خوست پولیس بود و بعد به غزنی تبدیل شد. در غزنی کشته شد.»
تمام مدارکی که نشان دهد شریف سرباز پولیس بوده و در غزنی کشته شده، هم نابود شده است. صفورای 18 ساله، خواهر شریف، پس از جستوجوی فراوان سرانجام یک عکس کوچک از او آورد. این عکس غبارآلود و تاریک، شریف را در لباس سرباز پولیس نشان میدهد.
براساس قانون امور ذاتی پولیس، سربازی اگر در میدان جنگ کشته میشود، ضمن پرداخت اکرامیه، معاش او برای زمان مدیدی به بستگانش پرداخت میشود. اگر سرباز کشتهشده فرزند داشته باشد، تا آخرین فرزندش هجده سالگی را تکمیل نکند، معاشش پرداخت میشود و اگر همسر و فرزند نداشته باشد، تا پدر و مادرش در قید حیات هستند، از آن مستفید میشوند.
خانوادهی شریف میگوید، تنها برای دو سال، سالانه 50 هزار افغانی معاش او را دریافت کرده است. صفورا میگوید شش سال قبل معاش شریف قطع شد. به گفتهی او، ریاست شهدا و معلولان در آن زمان تمام مدارک شریف را از او گرفته و گفته که شهدای نیروهای امنیتی و دفاعی کشور به حدی زیاد شده است که دولت دیگر توان پرداخت معاش آنان را بیش از دو سال ندارد. صفورا هم که در آن زمان کوچک بوده، تمام مدارک شریف را تحویل داده است: «ما فقط برای دو سال پس از مرگ شریف معاش او را گرفتیم. پس از آن وزارت شهدا و معلولان گفت که شهدای اردوی ملی زیاد شده و دولت دیگر توان پرداخت معاش آن همه شهید را ندارد. تمام اسناد شریف را از من گرفت و پس از آن معاش شریف قطع شد.»
خواستیم در این مورد با وزارت دولت در امور شهدا و معلولان صحبت کنیم، اما بهرغم تماسهای مکرر موفق به این کار نشدیم.
«که ندهد، چطور کنیم؟»
با شیوع ویروس کرونا در کشور و وضع قیودات بر گشتوگذار، به شمار فقرا افزوده شد. دولت برای کمکرسانی به مستمندان طرح توزیع نان خشک را روی دست گرفت. سهم خادمحسین و خانوادهاش از این کمک، دو تا نان در 24 ساعت بوده است.
پس از شیوع ویروس کرونا در کشور و در پی نگرانی از تأثیرات آن بر اقتصاد افغانستان، جامعه جهانی حدود دو میلیارد دالر به افغانستان کمک کرد. حکومت اما تا کنون از این کمکها فقط به مستمندان نان خشک توزیع کرده است. به گفتهی شهردار کابل در برنامهی توزیع نان خشک حدود یک میلیارد و 150 میلیون افغانی هزینه شده است.
خادمحسین بهدلیل اینکه پسرش را در جنگ در برابر طالبان از دست داده و خودش هم پیر است و دیگر از کار افتاده است خود را بیشتر از هر کسی دیگر مستحق دریافت کمک میداند. با این وضع اما او فقط دو نان خشک دریافت کرده و حالا دیگر از نان خشک هم خبری نیست.
وضع ظاهری زندگی خادمحسین نشان میدهد که او نماد درماندگی است. در کنار خادمحسین خانم پیرش با ریسندگی و درآمد ناچیز در تقلای کمک به شوهرش است. خادمحسین میگوید: «کمک که میآمد میرفتم پیش وکیل کوچه و شکایت میکردم که پسرم شهید شده است. به من کمک کنید، اما وکیل هیچ در قصهام نبود. خود وکیل بوجی بوجی آرد را در خانه خود میبرد. که ندهد چطور کنیم؟» او به تکرار میگفت: «که ندهد چطور کنیم؟»