قتل فرخنده‌ چهره‌ی تغییرکرده‌ی این مردم را آشکار کرد

نویسنده: هلینا ملکیار

برگردان: جواد زاولستانی  

قتل فرخنده، ناکامی در از بین بردن فرهنگ خشونت و دیگر مسایل مرتبط با ضربه‌ی روانی پس از رویداد در افغانستان را آشکار ساخت.

فرخنده، نام معمول دختران در افغانستان، به معنای خوش‌بخت و خجسته است. از روز پنجشنبه گذشته به بعد، این نام همواره یادآور ناکامی خواهد بود: ناکامی رهبران این جامعه‌ی جنگ‌زده و ناکامی جامعه‌ی جهانی. آنان توانستند که روان عمیقا آسیب‌دیده‌ی این مردم را پس از سه دهه جنگ درمان کنند.

این‌که دقیقا پیش از حمله‌ی وحشت‌بار جمعیت، بر فرخنده چه اتفاقی افتاده بود در روزهای آینده آشکار خواهد شد. اما ویدیوهای گرفته‌شده از آن لحظه‌ها نشان می‌دهند که او پیش قاتلانش التماس می‌کند و می‌گوید که بر او تهمت زده‌ و من قرآن را آتش نزده‌ام. با این وجود، او تا سرحد مرگ لت‌وکوب و جسد غرقه‌ به خونش به آتش کشیده شد.

استراتژی حساب‌شده

در زمانی‌که جنایت‌های داعش و بوکوحرام، سرخط خبرها را می‌سازند، این تصاویر وحشتناک، برای جهان خیلی تکان‌دهنده نخواهد بود. اما جنایت‌ علیه بشریت که آن گروه‌ها مرتکب آن می‌شوند، بخشی از استراتژی حساب‌شده‌ی آنان برای ایجاد وحشت و ترور است. آنان دشمنان مدنیت دانسته می‌شوند و به این دلیل، برای مبارزه با آنان ائتلاف جهانی شکل گرفته است.

در 13 سال گذشته، جهان میلیاردها دالر را در این کشور مصرف کرده‌ و صدها تن در آن جان باخته اند تا هرگز تندروان در این کشور پناهگاه امن نداشته باشند. تلاش‌های جهانی برای افغانستان جاده، ساختمان، بیمارستان، مکتب و نهاد ساخته است. اما از آسیب‌های روانی و روحی که این مردم در جریان جنگ‌های دوام‌دار دیده‌اند، غافل مانده‌اند.

بعضی از گروه‌های فعال حقوق زن با چالاکی فرخنده را نماد بدرفتاری‌هایی دانستند که هنوز هم زنان افغانستان از آن رنج می‌برند. در یک حرکت بی‌پیشینه، زنان کابلی تابوت فرخنده را بر شانه‌های خود حمل کردند.

در جریان خاک‌سپاری، یک زن گفت:«وقتی من به مردان در این‌جا نگاه می‌کنم، قاتلان فرخنده را می‌بینم.» یادداشت‌ها در شبکه‌های اجتماعی نیز این رویداد را نمونه‌ی دیگری از قربانی شدن زن در ذهنیت غالب مردسالار در افغانستان می‌دانند.

اما؛ فرخنده به دلیل زن بودنش به شکل وحشیانه‌ای به قتل نرسید. درست است که اگر او مرد می‌بود، کشتنش وقت بیشتری می‌گرفت، دست به مقاومت می‌زد و یا پیش از کشته‌شدن، چند متر فرار می‌کرد. اما این تراژیدی وحشتناک حاکی از مجموعه‌ای از عوامل بزرگ، غیر ملموس و خیلی هشداردهنده است. او توسط یک ملای دغل، متهم به ارتداد و توهین به مقدسات شد و فورا مورد حمله‌ای گروهی از مردانی قرار گرفت که لحظه‌ای برای تأمل، دست از لت‌وکوب او برنداشتند. همه‌ی این اتفاق‌ها در پیش چشمان پولیس رخ داد که برای حفاظت از زندگی شهروندان و تطبیق حاکمیت قانون در آنجا به وظیفه گماشته شده بودند.

جنایتکاران غیرعادی

قاتلان فرخنده نه جنایت‌کاران عادی بودند و نه دسته‌ای از روستاییان مذهبی متعصب، اکثر آنان ظاهرا شهری، با لباس‌های مرتب و در دهه‌ی بیست‌سالگی شان بودند. آنان در جنگ زاده و پرورده شده‌اند. پدران آنان نیز به احتمال زیاد، بیشتر عمرشان را در جنگ زیسته‌اند. فرهنگ خشونت که در جریان سه دهه جنگ تولید و تزریق شده، به نسل جوان انتقال یافته است و تا هنوز ادامه دارد. از زمان دخالت بین‌المللی به رهبری ایالات متحده در سال 2001، زورمندان به شکل عجیبی موفق بوده‌اند؛ از نگاه اقتصادی ثروتمند و از نگاه سیاسی قدرت‌مند شده‌اند. با استفاده از زور و قساوت خودشان حساب‌ را یک‌طرفه می‌کنند.

جرم فراگیر است و در اکثر موارد مجرمان مجازات نمی‌شوند. فساد در میان پولیس، دادستان‌ها و قاضی‌ها جنایت‌کاران را بیشتر جرئت داده و باور شهروندان به حاکمیت قانون، به حداقل رسیده است. فاصله بین رفتار اخلاقی و غیراخلاقی، کردار قانونی و غیرقانونی، اعمال ثواب و گناه، آن‌قدر رنگ باخته است که اکثر مردم متوجه اشتباهات و بدکرداری‌های خود نمی‌شوند.

این وضع در یک شب به وجود نیامده است. مقاومت و تاب‌آوری مردم افغانستان اغلبا ستایش شده است. در واقع‌، آنان ملتی اند که از حوادث به سختی جان به سلامت برده‌اند. آنان بازماندگان قساوت‌های رژیم کمونیستی دهه 1980، کشتارهای مجاهدین در دهه‌ی 1990 و سیاه‌دلی‌های حاکمیت طالبان در اواخر دهه‌ی 1990 هستند که درد زندانی‌شدن‌ها، شکنجه‌ها و فقرکشنده، بدبختی‌های اردوگاه‌های مهاجرت و از دست دادن عزیزان خود را تجربه کرده‌اند. خوب‌های آنان ویران‌شده اند.

از هنگامی که جامعه‌ی بین‌المللی تصمیم گرفت که از افغانستان بیرون شوند، تصویر افغانستان به عنوان قبیله‌مردان وحشی که هنوز در سده‌های میانه زندگی می‌کنند، در غرب فراگیر شده است. با یک نگاه سطحی، حادثه‌ی قتل فرخنده این نگاه را تأیید می‌کند، اما کسانی که افغانستان پیش از جنگ را به یاد دارند، می‌دانند که در آن زمان با آن‌که این کشور فقیر و توسعه‌نیافته بود، کرامت، مدارا و عزت وجود داشت. مردم افغانستان همیشه شدیدا مذهبی بوده‌اند، اما تحت تأثیر فرهنگ تصوف، اسلام آنان میانه‌رو و در برابر «دیگری» متساهل بوده است.

با آنکه در مقایسه با نهادهای آموزشی‌ای که در یک دهه‌ی گذشته ساخته شده‌اند، شمار مکاتب و دانشگاه‌ها خیلی کم بود، کیفیت سواد استادان و مواد درسی خیلی بالاتر از امروز بود. نظم و انضباط جدی گرفته می‌شد و بر سلوک اخلاقی تأکید می‌شد. فروتنی و شفقت ارزش داشت و قلدری و ستم نکوهش می‌شد. به جای زور، کسب دانش کار نیک پنداشته می‌شد.

در کنار همه‌ی این موارد، رهبری افغانستانِ پیش از جنگ، اعتبار اخلاقی اش را حفظ می‌کرد و از آن برای تقویت حاکمیت قانون و آوردن اصلاحات استفاده می‌کرد.

ذهنیت جان به سلامت بردن از خطر

البته این بدان معنا نیست که افغانستان پیش از جنگ مدینه‌ی فاضله بود. مانند هر جامعه‌ی دیگر، در آن جنایت‌کاران و افراد فاسد از نگاه اخلاقی، نیز زندگی می‌کردند. ذهنیت بقاجوی امروزی، اما، جایی برای نیکی‌های حیاتی بشری مانند شفقت و تساهل ندارد. مواد درسی کهنه و فرسوده به دانش‌آموزان و دانش‌جویان، فکر کردن و استفاده از منطق و عقل را آموزش نمی‌‌دهد. درس‌های مذهبی در مکتب‌ها و مسجدها، برداشتی از اسلام را در ذهن جوانان فرو می‌کند که تنگ‌نظری را قوت می‌بخشد.

یأس و دل‌سردی به شگوفایی باورهای خرافاتی کمک کرده است.

بنابراین، آنچه فرخنده را کشت ناکامی در رفع مناسب چندین مسئله‌ی بنیادی- به شمول فرهنگ خشونت، انواع یأس و ضربه‌های روانی پس از رویداد، نظام آموزشی بی‌کیفیت، نهادهای مذهبی بدون نظارت و حاکمیت بی‌نهایت ضعیف قانون- بودند.

اگر رهبران افغانستان و حامیان بین‌المللی آنها احیای نظام آموزشی و حاکمیت قانون را جدی نگیرند، قتل سنگ‌دلانه‌ی فرخنده آخرین روی‌‌داد از این نوع نخواهد بود. قاتلان فرخنده باید مجازات شوند، اما کار در آنجا پایان یافته دانسته نشود. ساختن جاده، ساختمان و نهادها، میانه‌روی، صلح و ثبات را در افغانستان برنخواهد گرداند. درمان و التیام زخم‌های عمیق روانی نقطه‌ی مناسبی برای آغاز این کار است.  

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *