نویسنده: سیمور هرش
برگردان: جواد زاولستانی
منبع: London Review of Books
داستان با یک دیدار شروع شد. در ماه آگست 2010 یک افسر بلندپایهی پیشین استخبارات پاکستان نزد جانتان بنک (Jonathan Bank) رفت که در آن زمان رییس دفتر سازمان استخبارات مرکزی امریکا (CIA) در سفارت ایالات متحده در پاکستان بود. افسر پاکستانی به او پیشنهاد کرد که در بدل دریافت جایزهی پیدا کردن بن لادن که در سال 2001 اعلام شده بود، به آنها خواهد گفت که از کجا میتوانند اسامه بن لادن را پیدا کنند. سیا این دیدارها و حرفهای او را غیرقابل اعتماد میپندارد و پاسخ ادارهی مرکزی سیا، فرستادن تیمی برای بررسی راست یا دروغ بودن حرف این افسر پاکستانی است. این گزارش او، امتحان سیا را سپری میکند. مقام بلندپایهی سیا که اکنون بازنشسته است به من گفت که آنگاه تشویش سیا این بود: «اکنون سرنخی به دست آورده ایم که نشان میدهد هدف مهمی در یک متجمع در ایبتآباد زندگی میکند، اما چطور بدانیم که او واقعا بن لادن است؟»
نخست نظامیان ایالات متحده آنچه را میدانست از پاکستانیها پنهان کرد. مقام بازنشستهی سیا گفت:«ترس ما این بود که اگر موجودیت هدف آشکار شود، خود پاکستانیها شاید بن لادن را به جای دیگر انتقال دهد. به این دلیل شمار بسیار کمی در جریان گذاشته شدند. هدف نخست سیا این بود که کیفیت اطلاعات داده شده توسط آن افسر پاکستانی را بررسی کند.» مجتمع مسکونی زیر نظارت ستلایت قرار میگیرد. سیا یک خانه را در ایبتآباد به کرایه میگیرد تا آن را به مثابه مرکزی برای نظارت استفاده کند و آن را پر از شهروندان پاکستانی و خارجی میکند. بعدتر، از این مرکز به عنوان نقطهی تماس با آیاسای استفاده میشود. این کار سیا توجه مردم را خیلی کم جلب کرد، چون؛ ایبتآباد مکانی برای سپری کردن روزهای رخصتیست و خانهها با قراردادهای خیلی کوتاه مدت به کرایه و اجاره داده میشود. یک منبع معلومات از حالت روانی اطلاعدهنده (افسر پاکستانی) تهیه میشود. (این اطلاعدهنده و خانوادهاش به شکل قاچاقی از پاکستان بیرون و در واشنگتن اقامت داده میشود. اکنون او برای سیا به عنوان مشاور کار میکند.)
مقام بازنشسته سیا گفت:«تا ماه اکتوبر، نظامیان و استخباراتیها دربارهی گزینههای نظامی ممکن بحث میکردند. آیا بالای مجمتع بنلادن بمب ضد سنگر انداخته شود یا توسط هواپیمای بدون سرنشین بر او حمله کرد؟ یا کسی را برای کشتن او به داخل متجمع فرستاد؟ اما آن وقت هیچ ثبوتی از اینکه او که بود نخواهیم داشت. ما میتوانستیم ببینیم که کسی در شب آنجا قدم میزند، اما، ما هیچ نفوذی در سیستم ارتباطات او نداشتیم، چون؛ هیچ نوع ارتباطی بین مجتمع و دنیای بیرون وجود نداشت.»
در ماه اکتوبر، اطلاعات استخباراتی با اوباما در جریان گذاشته میشود. مقام بازنشسته گفت که پاسخ او محتاطانه بود. «اینکه بن لادن در ایبتآباد زندگی میکند، باور کردنی نبود. خیلی حرف مفت بود. پاسخ رییس جمهور خیلی صریح بود: «دیگر دربارهی این موضوع با من صحبت نکنید مگر اینکه ثبوت داشته باشید که آن فرد واقعا بن لادن است.» هدف نخست سیا و فرماندهی مشترک عملیاتهای خاص این بود که حمایت اوباما را جلب کند. آنها به این باور بودند که زمانی میتوانند به این هدف دست یابند که بتوانند شواهد دی.ان.اِ (DNA) به دست بیاورند و بتوانند به اوباما اطمینان دهند که یک حمله شبانه بر مجتمع هیچ خطری در پی نخواهد داشت.» به گفتهی مقام بازنشستهی سیا، «تنها راه رسیدن به این دو هدف، همنوا ساختن پاکستانیها با خود بود.»
در جریان روزهای آخر خزان سال 2010، ایالات متحده همچنان دربارهی اطلاعاتی که افسر بلندرتبهی پاکستانی به آنها داده بود چیزی نمیگفت و کیانی و پاشا همواره با تأکید به همتایان امریکایی خود میگفتند که آنها هیچ معلوماتی دربارهی محل بودوباش بن لادن ندارند. به گفتهی مقام بازنشستهی سیا، «گام بعدی، پیدا کردن راهی برای پایین آوردن کیانی و پاشا از موضع شان بود و گفتن اینکه ما اطلاعات استخباراتی در دست داریم که نشان میهد در داخل این مجتمع یک هدف با ارزش خیلی بالا وجود دارد و از آنها پرسیده شود که دربارهی این هدف چه معلومات دارند. این مجتمع زیر محاصرهی مسلحانه قرار نداشت، در آنجا هیچ تفنگی وجود نداشت، چون زیر کنترل آیاسآی بود. افسر پاکستانی به سیا گفته بود که بن لادن از سال 2001 تا سال 2006 با شماری از همسران و کودکانش در کوههای هندوکش زندگی میکرد و آیاسای از محل بودوباش او اطلاعی نداشت، اما «آیاسآی با دادن پول به مردمان محلی قبیله آنان را وادار به فاش کردن موقعیت او کرد و به او دست یافت.» (گزارشهای بعد از حمله، میگفت که او در این دوره، در جایی در پاکستان زندگی میکرده.) افسر پاکستانی به رییس دفتر سیا در پاکستان نیز گفته بود که بن لادن بسیار مریض بود و در روزهای نخست زندانی شدنش در ایبتآباد، آیاسآی به امیر عزیز دستور داد که او را در جایی در همان نزدیکیها به تداوی ببرد. امیر عزیز در آن زمان، در ارتش پاکستان به عنوان داکتر کار میکرد و جگرن (Major) بود. مقام بازنشسته گفت:«واقعیت این است که بن لادن بیارزش بود، اما، ما نمیتوانیم این را بگوییم.» ]اگر این را بگوییم، به ما خواهند گفت[ «شما یک فرد زمینگیر و فلج را به گلوله بستید؟ ]و یا اینکه [ آن که نزدیک بود تفنگش را بگیرد و…؟»
مقام بازنشستهی سیا گفت:«جلب همکاریهای لازم زمان زیادی را در بر نگرفت، چون پاکستانیها میخواستند که سرازیرشدن کمکهای نظامی امریکا ادامه یابد، کمکهای که درصدی بزرگ آن برای مبارزه با تروریزم بود که برای محافظت اشخاص استفاده میشود مانند، لیموزینهای ضدگلوله، محافظان امنیتی و اقامت برای رهبران آیاسآی.» او افزود که «انگیزهها»ی شخصی نیز در کار بود که توسط پولهای عملیاتی بدون ثبت پنتاگون تمویل میگردید. «اهل استخبارات میدانستند که برای جلب توافق پاکستان به چه نیاز دارند- و آن زردک ]مشوق پولی[ بود. آنها پول را انتخاب کردند. این بازی برنده-برنده بود. ما کمی تهدید هم کردیم. ما به آنها گفتیم که ما این واقعیت را که شما بن لادن را در حیاط خانه تان پنهان کرده بودید، افشا خواهیم کرد. ما دوستان و دشمنان آنها را میشناختیم- گروههای جهادی در پاکستان و افغانستان از این داستان خوش شان نمیآمد.»