(خوانشی از دوزخ و بهشت کمدی الهی دانته و مقایسه با ابیاتی از مثنوی مولوی، منطقالطیر عطار و حدیقهی سنایی)
شاه-سلطانستایی
ارواح امپراتوران روم و شاهان مسیحی در سیارهی مشتری ساکناند. دانته با توصیف این ارواح، این گونه شاهستایی میکند: «اکنون وی میداند که چسان، آسمان، دل به شاهی دادگستر میبندد و با درخشندگی فرّ و جلال خویش، دیگران را نیز از این شناسایی برخوردار میکند.» (دانته، 1378، سرود بیست و هشتم: 1413)
شاهستایی، در بینش صوفیانهی سنایی، عطار و مولوی نیز اهمیت ویژهای دارد. مولوی در حکایتی میآورد که پادشاهی بر سر یکی از ندیمانش قهر میکند؛ جلاد را امر میکند تا آن ندیم را گردن بزند. یکی از مقربان شاه از آن ندیم شفاعت میکند و شاه او را میبخشد. ندیم بخشیدهشده بهجای تشکر از آن مرد، بر او غضب میکند که چرا او را شفاعت کرد. دیگران، ندیم را ملامت میکند که بهجای قدردانی چرا مذمت میکنی؟ ندیم میگوید؛ زخم شاه رحمت است: «گفت بهر شاه مبزول است جان/او چرا آید شفیع اندر میان…/من نخواهم رحمتی جز زخم شاه/من نخواهم غیر آن شه را پناه/غیر شه را بهر آن لا کردهام/که بهسوی شه تولا کردهام/گر ببرد او به قهر خود سرم/شاه بخشد شصت جان دیگرم.» (مولوی، 1378، دفتر چهارم: 684-685)
جان از برای فداکردن در راه شاه آفریده شده است. پس شفاعتخواه چه کاره است که در میان جان و جانان بیموقع ظاهر میشود؟ برای من قربانی، زخم تیغ شاه رحمت است و هیچ پناهگاهی غیر از شاه نمیخواهم. یعنی قاتل، منجیام است. غیر از شاه، هرچه و هرکه هست، در نظرم منتفی است. اگر شاه به قهر سرم را از تن جدا کند، ایمان دارم، شصت جان دیگر برایم میبخشد. زیرا این بانگ از سر قهر، ریشه در مهرورزی شاه دارد: «گر زند بانگی ز قهر او بر رمه/دان ز مهر است آن که دارد بر همه.» (همان، دفتر سوم: 522)
این نگرش را اگر از بستر صوفیانه بیرون آوریم و در میان جامعه تسری دهیم؛ میبینیم تفکر مسلط در جامعه، بین حاکم و رعیت، همین باور بندگیپرور است. در جهانبینی صوفیانه، پرسش از شیخ خریت است: «شیخ را که پیشوا و رهبر است/گر مریدی امتحان کرد او خر است.» (همان، دفتر چهارم: 573) وقتی این پارادایم صوفیانه را در زندگی اجتماعی تعمیم دهیم، تبدیل میشود به این دستورالعمل که پرسش از شاه، مستوجب عقوبت است.
سنایی در حدیقةالحقیقه، بابی را اختصاص داده است برای توصیف شاه بهعنوان یک مدلول و بهرامشاه بهعنوان یک ممدوح مشخص. این فصل، این گونه آغاز میشود: «ای سنایی به گرد رضوان پوی/درِ آن از ثنای سلطان جوی…/کان که گوید به مدح او سخنی/چون صدف پرگهر کند دهنی…/بر درش گر کسی مقام کند/عقل کلی بر او سلام کند.» (سنایی، 1387: 365) بنیانگذار تصوف شاعرانه که جز خدا به هیچ کسی تمکین نمیکند؛ وقتی بهرامشاه را مدح میکند میگوید؛ اگر هوای بهشت رفتن در سر داری، دروازهی ورودی آن را از ثنای سلطان جستوجو کن. جستن دروازهی بهشت از سنای سلطان، قیدی است که جستن دروازهی بهشت را در نزد کسانی غیر از سلطان، منتفی میکند. هرکسی اگر کلمهای در توصیف شاه بگوید؛ دهان او مانند صدف، پر از گوهر میشود. سنایی وقتی عقل را توصیف میکند و مراد او از عقل، عقل کل است نه عقل جزئی یا تکنیکساز و فلسفهاندیش؛ این گونه سخن میزند: «هرچه در زیر چرخ نیک و بدند/خوشهچینان خرمن خردند…/عقل سلطان قادر خوش خوست/آنکه سایهی خداش گویند اوست.» (همان: 207-209) اما وقتی شاه را ستایش میکند میگوید؛ اگر کسی حاجب دروازهی شاه شود یا در دهن دروازهی شاه مقیم شود؛ به مقامی میرسد که عقل کلی بر او سلام کند. همان عقل کلی که در دو بیت فوق، از آن بهعنوان سلطان توانایی خوشخو یاد میکند و سایهی خدا در زمین میپندارد!
عطار نیز در چندین جایی از منطقالطیر، با آوردن حکایاتی از سلطانمحمود، از زبان شخصیتهای حکایت، سلطان را به گونهی اغراقآمیز ستایش میکند. سرسپردگی به شاه، در سنخشناسی نوعیت قدرت سیاسی کمک شایان میکند.
غیرمنطقی است اگر انتظار داشته باشیم که چرا دانته، سنایی، عطار و مولوی به جای پادشاه، رییسجمهور یا صدر اعظم را تمجید نکرده است و یا بهعنوان یک دالّ نمادین، از آن استفاده نکرده است. چون در عصر آنان، در هرم قدرت شاه و یا سلطان قرار داشت و ذهن انسان قرون وسطایی با آن خوگیر شده بود. ولی چیزی که مهم است، این نکته است که در یک نگاه تطبیقی، ما پارادایمهای مشترک را در دو فرهنگ و زبان متفاوت به خوبی مشاهده میکنیم. منتها غرب از این پارادایمهای قرون وسطایی یا پیشامدرن با موفقیت عبور کرد؛ اما، ما هنوز در آن غوطهور هستیم و آن الگوهای تعمیمناشونده و شکستخورده را در یک تلاش مذبوحانه کوشش میکنیم بهعنوان راه حل معضلات جهان مدرن، چه در ساحت فردی و چه در عرصهی اجتماعی پیشنهاد کنیم.
به الگوی شاه-سلطان در ادبیات فارسی، در جای دیگر (سرگذشت زبان در بارگاه یک سلطان، نشرشده در ویژهنامه جادهی ابریشم با عنوان: غزنین شهر شاهنامه،) از همین قلم، مفصلتر پرداخته شده است.
ادامه دارد…