(خوانشی از دوزخ و بهشت کمدی الهی دانته و مقایسه با ابیاتی از مثنوی مولوی، منطقالطیر عطار و حدیقهی سنایی)
داوری خردستیزانه و غیرستیزانه
سنایی در جای دیگر حدیقه، کارکرد عقل را با جزئیات برمیشمارد. خردی که «آب ریز و نان طلب است»؛ عقلی که سرمای زمستان را از روی نیاز بند میکند و محل زیست را گرم میکند؛ آنکه فریبکار و غماز است؛ «آنکه از سنگ شیشه پردازد»؛ یعنی از سنگ شیشه بسازد. تکنیکها و ابزارسازیهای دیگر را نیز برمیشمارد. سپس میگوید از این نوع کارها در جهان بیشمار است که حسابش نتوان کرد. آنگاه، ماهیت چنین عقلی را معرفی میکند: «این همه عقلهای عاریتیست/کز پی جاه و مال و بدنیتیست/این همه زرنمای خاک دهند/همه عطار شکل و ناک دهند.» (سنایی، ۱۳۸۷: ۲۱۲)
چنین عقل ابزارساز و سهولتآور در زندگی، عقل حقیقی نیست؛ بلکه عاریتی است. چون در پی جاه و مال است. لذا، بدنیت است. این نوع عقل، به چشم انسان خاک میزند؛ زرنمای خاکده است. تظاهر به عطاری میکند اما متقلب است.
یکی از بارزترین ویژگیهای عقل و محصول آن علم، به قول کارل پوپر، ابطالپذیری است. در نظریهی علمی، همیشه امکان خطا وجود دارد و عقل همواره توأم با اشتباهکاری است. بسیاری وقتها، نظریات اشتباه علم، قرنها علم است. تا وقتی که اشتباهبودن آن ثابت شود، آن زمان از ردهی باور علمی خارج میشود. معروفترین نمونهی آن، نظریهی بطلمیوسی است که زمین را ساکن و مرکز سیارات میپنداشت و دیگر سیارات را چرخنده به دور زمین فکر میکرد. این نظریه قرنها بهعنوان نظریهی علمی حکومت کرد تا اینکه اشتباه بودن آن اثبات شد. اما سنایی به این باور است که عقل هرگز، خطا نمیکند. «عقل هرگز خطا نیندیشد/با من و تو بلا نیندیشد.» (همان: ۲۱۳)
امکان خطا را از عقل دور دانستن، در حقیقت، خرد را از دور معرفتشناسی دینی بیرون کردن است. آن وقت است که مبحث عقل و تمجید آن، کاملا از حوزهی مباحث عقلانی و دفاع از خرد متعارف خارج میشود. بلکه این نوع بحث، در جهانبینی متفاوت و با نگاه کاملا وارونه به عقل اتفاق میافتد. خطای بزرگ و حتا خطرناک این است که تمجید سنایی از عقل را در حدیقه، به حساب دفاع از خرد متعارف حساب کنیم. حال آنکه مبحث سنایی و مدلولات او هیچ سنخیتی با مباحث عقلانی مطرح در جهان امروز ندارد. بیشتر مباحث سنایی پیرامون عقل، مال دوران خود اوست و در همان زمان قابل طرح و فهم میباشد. اکثر چنین مباحثی، برای ما قابل فهم نیست و یا موضوعیت ندارد و ندانستن آن، در خردشناسی امروز، کاستی ایجاد نمیکند.
بحث خردگرایی در جهان امروز، رویکرد روانشناسانه و بیولوژیک دارد. ولی بحث عقل، عاقل، معقول، عقل کلی و عقل جزئی سنایی، در ناسازگاری با روانشناسی و بیولوژی است. اصولا منبع معرفتشناسی سنایی با منابع معرفتشناسی کنونی از بنیاد متفاوتاند.
در حدیقهی سنایی، بابی پیرامون عقل است. اما این عقل به هیچ عنوان آن عقلی دیگرپذیر، شکاک و منتقد نیست. همچنان عقل تیکنیکساز نیز نمیباشد. بلکه از عقل ابزارساز و دنیایی بهشدت انتقاد شده و علمی که محصول چنین عقل است به باد انتقاد گرفته شده است: «علم کز بهر باغ و راغ بود/همچو مر دزد را چراغ بود/علم کز بهر حشمت آموزی/حاصلش رنج دان و بدروزی.» (همان: ۲۲۸)
از بیتهای فوق، استنباط میشود که علم مورد نظر سنایی، دانش امروزی نیست که جهان مدرن، جلوهای از پیشرفت آن میباشد. بلکه منظور سنایی از علم، علم دین است. نمونههایی از کلام سنایی در این مورد، در سطور بالا آمد. تنها علم دین است که «بام گلشن جان» بوده میتواند. ممکن این سخن از نگاه نظری زیبا باشد. اما در عمل، این علم همان علم فقه، تصوف و در بدعتوارترین حالت که در مرز کفر و دین قدم میزند، علم کلام است. همان عقل کنترلشده، توسط علم دین که سنایی از آن، تعبیر نردبان برای عقل را به کار میبرد. این نردبان، نه فلسفه است، نه علوم تجربی و نه جامعهشناسی و روانشناسی.
منظور سنایی از عقل در حدیقه، عقل کل است. این یک مبحث پیچیدهی بازی زبانیگونه و صوفیانه است که پیبردن به کُنه آن، به گذشتن از هفتخوان رستم میماند. از طرفی، مباحثی مانند عقل کلی و عقل جزئی، مباحث همزمانی است و ارزش مقطعی دارد. این مباحث در آن زمان، جزء کلنجارهای مباحث نظری بوده است؛ نه یک مبحث در زمانی که در طول تاریخ قابل تعمیم باشد و امروز نیز، برای ما قابل فهم باشد و تعیین نسبت با آن، از اهمیت معرفتشناختی برخوردار باشد. تا ما نسبتمان را با آن مشخص نکنیم، گام بعدی را در راستایی مطالعات معرفتشناختی برداشته نتوانیم.
چیزی که در کلیت، قابل استنباط میتواند باشد این است که عقل کل در حدیقه، مساوی به عشق صوفیانه است؛ فقط نامش فرق میکند و الا کارکرد عقل کلی و عشق، در جهانبینی صوفیانه یکی است. کارکرد عقل کلی مساوی به عشق است و تباین آن با عقل جزئی که همان خرد تکنیکساز و فلسفهپرور است، در جهانبینی صوفیانه قابل تعمیم میباشد. دانته نیز از «عقل کل» و «عشق نخستین» سخن میگوید. مولوی در جایجای مثنوی، از عقل کلی و عقل جزئی سخن میگوید. مانند سنایی، عقل کلی را مساوی به عشق میگیرد و ستایش میکند و عقل جزئی را مورد سرزنش قرار میدهد. «عقل جزوی عقل را بدنام کرد/کام دنیا مرد را بیکام کرد.» (مولوی، ۱۳۷۸، دفتر پنجم: ۷۴۷) عقل جزئی، باعث بدنامی عقل کلی میشود و دنیاطلبی و به موفقیتهای دنیایی نایل شدن، آدمی را در امر آخرتطلبی ناکام میکند.
در چنین جهانبینیای، سود و زیان با ترازوی دینی سنجش میشود. از همان لحاظ، بازار سنایی نیز، بازار دینی است. اگر قرار است کسی سود یا زیانی نصیب گردد، در بازار دین اتفاق میافتد نه جای دیگر: «سوی بازار دین چو جُستی راه/رستی ار جَستی از ملامتگاه.» (سنایی، ۱۳۸۷: ۲۱۶) اگر راه را به طرف بازار دین جستوجو کردی، آن وقت است که رستگار میشوی و نجات مییابی، به شرطی که از ملامتگاه (دنیاپرستی) بیرون بجهی.
عطار گویا، همین سخن سنایی را تأیید میکند. وقتی به پرسش دنیا چیست؟ پاسخ میگوید: «چیست دنیا آشیان حرص و آز/مانده از فرعون وز نمرود باز/گاه قارون کرده قی بگذاشته/گاه شدادش به شدت داشته.» (عطار، ۱۳۹۳: ۳۲۳-۳۲۴) در نگاه عطار، ماهیت دنیا، فرعونی، نمرودی، قارونی و شدادی است. چهرههای مقابل اینها که چهرههای مطلوب عطارند، در دنیا جایی برای زیستن، ماندن و دلبستن ندارند. مکانی که آشیان حرص و آز است و تفالهی تهوع قارون، فرعون و نمرود، زمینهای برای موسا و ابراهیم ندارد.
به باور مولوی هم، ستونهای این جهان بر غفلت استوار است نه هوشیاری. برعکس، هوشیاری برای این جهان آفتی بیش نیست: «اُستن این عالم ای جان غفلت است/هوشیاری این جهان را آفت است.» (مولوی، ۱۳۷۸، دفتر اول: ۹۳) از همین جهت، اکثر ساکنان بهشت ابلهاند: «بیشتر اصحاب جنت ابلهاند/تا ز شر فیلسوفی میرهند/خویش را عریان کن از فضل و فضول/تا کند رحمت به تو هردم نزول…/زیرکان با صنعتی قانع شده/ابلهان از صنع بر صانع شده.» (همان، دفتر ششم: ۱۰۲۶)
به نظر مولوی، زیرکان به مظاهر و پدیدههایی این جهان قناعت کردهاند و گویا این قناعت همان انکار خالق (خدا) این صنایع است. اما ابلهان از وجود این پدیدهها به سازندهی آن (خدا) پی بردهاند. به همان دلیل، مولوی هم وقتی مانند عطار، با پرسش دنیا چیست؟ روبهرو میشود که این یک پرسش ماهیتی است، پاسخش شبیه عطار است. دنیا مکانی که انسان را در قبال خدا غافل میکند و زندانی است که هرچه زودتر از آن باید وارهید: «چیست دنیا از خدا غافل بدن/بیقماش و نقره و میزان و زن/این جهان زندان و ما زندانیان/حفره کن زندان و خود را وارهان.» (همان، دفتر اول: ۴۷)
عطار میگوید تمام دیوان من دیوانگی است: «جملهی دیوان من دیوانگی است/عقل را با این سخن بیگانگی است.» (عطار، ۱۳۹۳: ۴۴۰) مولوی هم، عاشق فنون دیوانگی است و از فرزانگی بیزاری میجوید.«عاشقم من بر فن دیوانگی/سیرم از فرهنگی و فرزانگی.» (مولوی، ۱۳۷۸، دفتر ششم: ۹۴۹)
ممکن از این بیتها تفسیر و تأویلهای متفاوت شوند. هرکسی از ظن خود، در پی کشف نیت مؤلف باشد که هدف مولوی از ابلهی چیست؟ یا دیوانگی عطار، ممکن «جنون هوشیاری» باشد. ولی معنای صریح این ابیات که جزء بدیهیترین و انکارناپذیرترین معانیاش است، همان نکوهش خرد متعارف و داناییهایی برخاسته از همین خرد است. خردی که جهان مدرن، معلول فعل و انفعالات آن است. جهان مدرن، نه محصول دیناندیشی است نه محصول صوفیانهاندیشی. بلکه محصول خرداندیشی است. تفکر صوفیانه، در سایهی خرد زیسته است و در حال ارتزاق از موهبتهای جهان برخاسته از خرد، به جای نقد عقل، به نفی آن پرداخته است.
ادامه دارد…